جامعهشناسی و ادبیات
دوشنبه، 18 خرداد 1394 |
https://madreseroman.ir/Articles/ID
به نام خدا
کلاس "جامعهشناسی و ادبیات" با حضور مسعود کوثری، از اعضای هیات علمی دانشگاه تهران و از اساتید دانشکدهی علوم اجتماعی:
ذائقهها و رفتارها، چیزی است که از فیلتر منش میگذرد و طبقه را تبدیل به تجلیات فردی میکند.
«ما دو راه حل داریم که پیوندی میان جامعهشناسی و رمان برقرار کنیم: یک راه از کل به جزء و یک راه از جزء به کل. اما قبل از اینکه به این دو راه اشاره کنم، اشارهای میکنم به تعریفی که لوکاچ و گلدمن از رمان دارند. آنها معتقدند رمان حماسهی جامعهی بورژوازی است؛ منظور ما از حماسه صفت نیست. منظور از رمان ژانر یا اپیک است. یعنی همانطوری که دوران کلاسیک حماسه میطلبیده و خاص آن دوران بوده است، رمان هم خاص جامعهی معاصر و امروز ماست. بین این دو حد، ژانرهای میانی وجود دارند؛ ژانرهایی که بخشی از آن حماسه است و بخشی از آن رمان: مانند دنکیشوت که قهرمان آن فکر میکند در دنیای شوالیههاست در حالی که دوران شوالیهها تمام شده است. اما ویژگی این فضای اجتماعی چیست؟ ویژگی آن قهرمان ناکام است. به همین دلیل میگویند که رمان داستان همین قهرمان ناکام است. این ناکام بودن، در تعریف غربیها در ذات رمان وجود دارد. حال باید ببینیم که این تعریف در جامعهی ماصدق میکند یا خیر. به این دلیل میگوییم رمان داستان قهرمان ناکام است، چون در گذشته در داستانهای اساطیری یا در داستانهایی از نوع امیرارسلان، قهرمان به ارزشهایی که جامعه برایش ترسیم میکند میرسد و آنها را متجلی میکند. اما قهرمان رمان ناکام است جون به آن ارزشها نمیتواند دسترسی پیدا کند؛ در راه آن قدم میگذارد ولی یا به آن ارزشها نمیرسد و یا در راه آن از بین میرود. این مفهوم ناکامی در رمان معاصر وجود دارد. بنابراین در رسیدن به ارزشها میان قهرمان، داستان و جهانی که در آن به سر میبرد وجود دارد. بنابراین میتوان دو رویکرد کلی را در مورد رابطهی میان قهرمان و جامعه برقرار کرد: جزء به کل و کل به جزء. در خصوص رویکرد کل به جزء باید گفت که اولین چیزی که ما نیاز داریم برای اینکه جهان داستانمان را شکل بدهیم، توجهبه مفهوم فرماسیون اجتماعی است. فرماسیون اجتماعی یعنی اینکه آن ساختار و سامان اجتماعی در کدام دورهی اصلی است. فرماسیون اجتماعی جدید، دوران قاجار، دوران میانه یا دوران اساطیری میتواند فرماسیون نویسنده را شکل دهد. سه فرماسیون اصلی در زمینهی فرماسیون اجتماعی وجود دارد: سیاسی، اقتصادی و فرهنگی. اینها ترسیمکنندهی مقدوریتهای اجتماعی هستند برای کاراکتر ما. در واقع خط و مرزهایی را تعیین میکنند که کاراکتر در آنها زندگی میکند و نمیتواند از آنها عبور کند. نویسنده باید به این مرزها و حدود توجه کند. اما در جامعهی معاصر، مفهوم دیگری که میتواند به کمک نویسنده بیاید، مفهوم طبقهی اجتماعی است. نویسنده اگر بخواهد طبقهی اجتماعی کاراکتر را تعیین کند، معمولا متوسل میشود به اینکه کاراکتر چه چیزی دارد. در حالیکه داراییها بخشی از آن چیزی است که طبقه برای ما تعیین میکند. اگر اندکی زاویه را عمیقتر کنیم، متوجه میشویم که در مفهوم طبقه مفاهیم دیگری وجود دارد. مفهومی که در طبقه وجود دارد، مفهوم منش یا Habitus وجود دارد. این مفهوم، یک فیلتر یا صافی است که طبقه را تبدیل به ذائقه یا رفتار میشود. نویسنده باید این فیلتر را درک کند. یعنی به عبارت دیگر، شخصی که در طبقهی متوسط است، بر اساس داراییهایش مشخص نمیشود بلکه رفتار و نوع نگرشاش، عادتهایش هم مربوط به همان طبقهی متوسط است. یعنی رفتارهای ملموس، خیلی مهمتر از داراییهاست؛ اینکه کاراکتر چه نوع ورزشی را دوست دارد، چه نوع تفریحی برای او مفرح است. بنابراین، مفهوم میانی، مفهوم منش هست که کلیات طبقه را به رفتارهای ملموس افراد تبدیل میکند. در اینجا، نویسنده در مرزهای ساختن تیپ قرار دارد. اما علاوه بر این، کاراکتر نویسنده، اختیاراتی نیز دارد؛ در واقع به این معنی که علیرغم مقدوریتها، محدودیتهای نیز دارد که در حال جنگ با هر دو اینها بوده و وجههای از شخصیت خود را میخواهد به نمایش بگذارد. اینجاست که ما به کاراکتر نزدیک میشویم: چیزی که مشخصهی شخصیت فرد است. بنابراین این، بازی بین اختیار شخص و مقدوریتهای طبقه چیزی است که نویسنده باید آن را به تصویر بکشد. در چه جاهایی از رمان، شخصیتها دارای رنگوبوی طبقهای هستند که متعلق به آن هستند و در کجا علیه آن طبقهی اجتماعی هستند. این بازی بین جبر طبقه که متوسط ما را میسازد و اختیار، مرز بین کاراکتر و طبقه هست و رفت و برگشتی میان این دو وجود دارد. نکتهی من این است که از مسیر این منش، عادتوارهها و خصائل محیطی که کاراکتر در آن زندگی میکند بروز میکند. مفهوم دیگری که به مفهوم طبقه میتواند کمک کند، مفهوم جهاننگری است که با مفهوم جهانبینی اندکی متفاوت است. جهاننگریهای طبقات اجتماعی هم با یکدیگر متفاوت است. یعنی کاراکترها جه درک و تعریفی از جهانی که در آن زندگی میکنند وجود دارد. معمولا در رمانهای ما این درک کمتر تصویر میشود و ما به صورت ملموس میتوانیم درک از جهان را که آن طبقهی خاص دارد ببینیم.»
هویتهای چندپارهی جهان معاصر
«علاوه بر این، هرکس، با طبقهای که در آن قرار دارد، دو نوع برخورد میکند. یکی هنجارهاست و دیگری دور زدن هنجارها. ما در مواجهه با هنجارهای اجتماعی، بخشی از آن را رعایت میکنیم. در هر طبقه و در کلیت جامعهی ما هنجارهایی وجود دارد و طبیعتا کاراکتر نویسنده در این دنیایی که زندگی میکند با این هنجارها مواجه است. اما انسان وجه دیگری هم دارد و شاید ما این وجه را در رمان نتوانستیم برجسته کنیم. اینکه انسانها چگونه تفسیری از هنجارها میدهند بسیار اهمیت دارد. به عبارت دیگر، افراد در یک جامعه، تفسیرهای چندگانهای از هنجارها دارند و در واقع به صورت یکسان به هنجارهای اجتماعی تن نمیدهند و در برابر آن تفسیری از این هنجارها ارائه میدهد که با رفتار خودش تعارض نداشته باشد. بنابراین آنها هنجارها را دور میزنند تا به تفسیرهای مورد نظر خود برسند. استخراج این تعارضها و تفاسیر متفاوت از دل یک هنجار واحد، میتواند به افزایش جذابیت رمان کمک کند. در آوردن این تفسیرها، همان نشان دادن نوع نگرشهایی است که کاراکترها و یا طبقهی مورد وصف به دنیای اطراف خود دارند. در اینجا به یک مفهوم دیگر اشاره میکنند و آن مفهوم تمایز است. انسان موجودی است تمایزخواه و این میل به تمایز از دوران کودکی و مراحب آیینهگی آغاز میشود. هر انسانی دوست دارد خودش را از دیگری متمایز کند؛ هم متمایز طبقاتی و هم متمایز شخصی. متمایز طبقاتی یعنی نوع لباس و نوع رفتاری که هر شخصیتی از خود نشان میدهد. اینکه این تمایزها در جامعه به چه صورت بروز میکند. تمایزجوییها، بخشی دارد که به کلیت اجتماعی مربوط است و بخشی دیگر نیز در آن وجود دارد که مربوط به کاراکتر یا شخصیت است که ضمن کلیتها، تفاوتها را در حوزههایی خاص نشان میدهد. اینها ظرافتهایی است که نویسنده باید به آن توجه کند و معنای آن را دربیابد. معنای اینها مستلزم درکی اجتماعی است: نشست و برخاست با طبقات اجتماعی و درک این نکته که چگونه یک شخصیت میتواند آنها را از خود بروز بدهد و خودش را از افرادی که در طبقهاش وجود دارد متمایز کند. بنابراین علاوه بر اینکه ما بازیای بین جبر و اختیار در ساختن کاراکتر خود داریم، بازیای هم میان عام و خاص داریم. بین اینکه فرد تا کجا شبیه به دیگران است و تا کجا شباهتی به آنها ندارد. مفهوم دیگری که باید به آن پرداخت، مفهوم هویت است. اینکه به هویت در چه دورانی پرداخته میشود، متفاوت است. هویتی که امروز ما با آن مواجه هستیم، تبدیل به هویتی پیوندی میشود که هویت چندپارهی به هم متصلشده هستند. کاراکترها، غالبا شخصیتهایی هستند که در چندسطح به هم پیوند خوردهاند؛ در حالت عادی ممکن است کاراکتر از وجود اینهمه تفاوت، احساس تعارض هم داشته باشد ولی درواقع این اتفاق برای او نمیافتد. این خصوصیات نشاندهندهی هویت پیوندی است. بنابراین نویسنده در ترسیم این کاراکتر با این مشکل روبهرو است که باید تفسیر هر کدام از این خصلتهای متعارض را به صورتی انجام دهد که با دیگری پیوندی برقرار کند؛ بنابراین نویسنده باید این تعارضها را در شخصیت به نوعی نشان دهد که لبههای این خصلتها، اعتقادات و رفتارها به نوعی بر روی هم قرار گیرد و در نهایت خود یکپارچهای را به نمایش بگذارد. باید توجه داشت که شخصیتهای جدید دارای این ویژگی و خصلت هستند درحالیکه شخصیت در دورههای پیش از این به صورت یک پارچهای بوده که نویسنده میتوانسته آن را خیر یا بشر به تصویر بکشد. البته در گذشته نیز در خصوص برخی از افراد میتوانستند این کار را انجام دهند ولی امروزه همهی انسانها این امکان را دارند. بنابراین توجه کنیم که کاراکترهای ما، ریاکار نیستند. تنها تکههایی از چند تیپ و شخصیت را به هم متصل کرده است. نکتهی دیگر این است که با بروز رسانههای جدید فرصتهای بازنمایی یا فرصتهای خوداظهاری را در میان مردم افزایش داده است که به ویژه در طبقهی میانسال رو به رشد است. نشانههای آن را هم در وایبر میتوانید ببینید. اگر در حال نوشتن رمان هستید، به حالات طبقهی میانسال به خصوص زنان توجه داشته باشید. برای مثال امروزه "کیف" را خالی میکنند و از آن عکس میگیرند. در حالیکه کیف در دوران مدرن نماد پنهانکاری است. این امر در خصوص جوانان این است که جوانان با این ویژگیها رشد کردهاند و برای آنها بسیار طبیعیتر است اما برای میانسالان، در میان تعاریف سنتی از فرد، فضایی فارغ از مادر یا پدر خوب باز شده است که این فضا، فضای اظهار خود است. در این رفت و برگشتی که نویسنده در رمان و داستان خود به نمایش میگذارد، در نهایت باید به این امر ختم شود که بازی بین محدودیتها و اختیارات خود را بتواند ترسیم کند. البته باید توجه داشت که این خوداظهاری، پدیدهی اجتماعی جدیدی نیست؛ تنها فضای بیشتری برای بروز یافته و اشکال جدیدی از بروز را نیز به خود گرفته است. گافمن نظریهای تحت عنوان نظریهی نمایش خود دارد. وی بر این عقیده است که زندگی اجتماعی رو صحنه و پشت صحنه دارد. روصحنه زمانی است که ما تلاش میکنیم آنچه را که دوست داریم به دیگران نشان بدهیم اما پشتصحنه آنچیزی است که واقعیت را نشان میدهد. به عبارت دیگر ما تلاش میکنیم نمایشی از خودمان نشان دهیم. در واقع اگر ما این نظریه را ادامه بدهیم به این نتیجه میرسیم که همهی انسانها تلاش میکنند آنچیزی را که نیستند به دیگران نمایش دهند.»
رمان به منزلهی نهادی اجتماعی
«نکتهی دیگری که خوب است نویسنده در نوشتن رمان به آن توجه کند این است که تکوین یک فرد با تکوین جامعهاش مرتبط است. مثلا شما این تکوین را در مدیر مدرسه جلال آلاحمد میتوانید ببینید. بنابراین نویسنده باید تکوین اجتماعی را لایه به لایه باید به نمایش بگذارد. معادل و موازی با تکوین اجتماعی، تکوین شخصیتی است. برای مثال تکوین اجتماعی در رمان نفرین زمین، حضور وسایل تکنولوژیک جدید مانند تراکتور در روستاست و تکوین شخصیتی در مورد افرادی است که از سپاه دانش به روستاها میروند. بنابراین ما باید دو تکوین را در رمان تشخیص دهیم: تکوین جامعه و تکوین شخصیت. به عبارت دیگر، من میخواهم شما را به این مفهوم نزدیک کنم که رمان در صورتی که دینامیک باشد، همان جامعه است. دینامیک به این معنی که تکوین جامعه و شخصیتها را در خود داشته باشد. به همین دلیل است که برخی از جامعهشناسان رمان را به منزلهی نهادی اجتماعی در نظر آوردهاند. تا کنون ما رویکرد از کل به جزء را توضیح دادهایم و از این به بعد میتوانیم به رویکرد دوم که رویکرد از جزء به کل است برسیم. در حالت قبل، از شکلبندیهای اجتماعی شروع کردیم و اینکه چه تاثیری میتواند در فرد داشته باشد. اما معکوس این روند هم میتواند در جامعه وجود داشته باشد. نویسنده بدون اینکه در مورد کلیات مانند جامعه، اقتصاد یا موارد دیگر سخنی بگوید، از تکتک افراد جامعه آغاز کند و معناهایی از کلیت جامعه نشان دهد. در واقع از افراد جامعه شروع میکنند و نشان میدهند که ساختار طبقاتی جامعه به چه صورت است یا اعضای جامعه در کجا پنهانکاری میکنند. مثلا اگر نویسنده در مقولهی کوچکی مانند خرید پیشروی کند و نشان دهد که مردم به چه صورت روندهای خرید خود را به نمایش میگذارند، نشاندهندهی ساختارهای اجتماعی است. این روابط اجتماعی نشان میدهد که چگونه ما دارای ثروت هستیم، چگونه این ثروت را پنهان میکنیم، چه عقاید اجتماعیای داریم و مواردی از این دست را نشان میدهیم. ادبیات سنتیتر ما در رمان، تحت تاثیر قیاس کل به جزء بوده است مانند رمانهای جلال آلاحمد و ادبیات مدرن ما به میزان زیادی تحت تاثیر فرایندهای جزء به کل است. به نظر من متوسط جامعهی ایران، داستان خوب و شیوهی داستانگویی خوب را میپسندد؛ چه جزء به کل باشد و چه کل به جزء. تنها بخش کوچکی از جامعهی ما که نخبه هستند، داستانهای خاصی را میپسندند. من داستانهای تکجلدی که داستانگویی خیلی مناسبی دارند، میتواند بسیار در کشور ما مناسب باشد. علاوه بر این، ویژگیای که میتواند در رمانهای ایرانی مورد استقبال قرار گیرد، ژانرهای ترکیبی است. ژانرهای ترکیبی میتواند به این معنی باشد که ترکیبی از ویژگیهای داستانهای عامهپسند و داستانهای نخبه را بتوان در آن مشاهده نمود. اسطورهها، پتانسیلی برای به کار رفتن در داستانهای امروز ما دارد ولی نیازمند این است که پردازش شود و در شکل امروز خود قرار بگیرد. مانند سوگ سیاوش که در سووشون خود را نشان داده است. اسطورهها در جاهای بسیاری با مردم زندگی میکنند. اسطورهها میتوانند به اشکال جدید خود را وارد جامعه کنند و ذهن مردم نیز این شکل جدید اسطورهها را میپذیرد. مانند داستان نوالقلم. پیش از این گفتیم که قهرمان رمان، قهرمانی ناکام است که در رسیدن به ارزشهای خود و جامعه ناکام است. در دفاع مقدس میتوان این سوال را مطرح کرد که آیا شهادت یا مرگ یک شهید یا رزمنده نوعی کامیابی است یا ناکامی؟ و همین تفاوت در تفسیر میتواند رمانهای متفاوتی را بسازد در رمانهای ایرانی و نویسندگان به میزانی که بتوانند از این فضا استفاده کنند، میتوانند قدرت بسیاری در این زمینه داشته باشند. از منظر غربی، باید گفت که در نگاه غربی، ارزشها در حماسه باقی میمانند ولی در رمان همین ارزشها خودشان ضعیف هستند و شک و دعوا در مورد آنها وجود دارد. اما در اپیک و تراژدی ارزشها باقی میمانند و تلاش برای دستیابی به آنها توسط قهرمانهای بعدی تکرار میشود.»