محمد حسینی
واژهی ویرایش، اسم مصدری است که با تبدیل معمول حرف «پ» به «و» در زبان فارسی از ریشهی پیراستن زبان پهلوی ساخته شده است. از مصدر ویراستن و از ماده مضارع ویرای به اضافهی «ش» مصدری که معمول است این واژه ساخته شده است. برای اولین بار، این کلمه را آقای صادقکیا، رییس وقت فرهنگستان زبان و ادب فارسی، بر مبنای واژهی ویراستن در فارسی میانه، ویراستار و ویرایش را پیشنهاد دادند. در تمام دنیا، مراکزی وجود دارند که قانونگذار هستند. در حوزهی زبان و ادب فارسی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی مشغول قانونگذاری در همین حوزه است. گردننگذاشتن به مسائل زبانی که رسمالخط ابتداییترین و کماهمیتترین آنهاست، مشکلات بسیاری را برای زبان به وجود میآورد. این در حالی است که اصل زبان را نحو زبان تشکیل میدهد.
زبانشناسان، زبان را یک هرم در نظر میگیرند. کف این هرم – بزرگتر از بقیه است- را به معنا اختصاص میدهند. بعد از آن اصطلاح قرار دارد، سپس نحو، و در آخر واج. استدلالی که در خصوص این هرم میشود، این است که اولا هرم، مربوط به یک زبان خاص است و میتواند هر زبانی باشد و محیط پیرامونی آن را باقی زبانها تشکیل میدهند. بحثی که زبانشناسان دارند این است که بخشهای زیرین یک زبان که مربوط به معنا و اصطلاح میشود، بیشترین ارتباط را با محیط پیرامونی خود دارد و به میزانی که بالاتر میرود، این ارتباط کمتر میشود؛ در واقع وقتی به محدودهی واج و واژه میرسد این ارتباط به میزان اندکی میرسد. این را چه در معنا و چه در واژه برای شما توضیح میدهم. مثلا، چیزی حدود سی سال قبل، والدین ما، اگر سینما میرفتند، سینمایی به نام سینمای فردین و یا ناصر ملکمطیعی وجود داشت و این دو نفر نقشی را بازی میکردند که مفهوم آن در جامعه، جوانمردی و بزرگی و بزرگواری بود. یعنی ما وقتی میگفتیم جوانمرد یا فردین میافتادیم و وقتی فردین را میدیدیم، یاد جوانمردی میافتادیم. وقتی ناصر ملکمطیعی را میدیدیم نیز به همین صورت. اما در کمتر از بیست تا سی سال، معنی و مفهوم جوانمردی و مردانگی تغییر کرده است. یعنی امروزه خیلی راحت میگوییم فردینبازی و آن را مسخره میکنیم. چرا که دیگر آن را جوانمردی نمیدانیم. بنابراین، زبانشناسان معتقدند که معنا مدام در حال تغییر است؛ از زمانی به زمان دیگر و از حالی به حال دیگر، زبان مدام در حال تغییر است. زبان، یک موجود کاملا زنده است و در حال تعامل با محیط اطراف خود است. زبان، واژه قرض میگیرد و قرض میدهد. اگر واژهای برای مفهومی نداشته باشد، خودش میسازد. ساخت و ساز واژه در هر زبانی سخت است. زبان میتواند واژهها را از زبانی دیگر قرض بگیرد که. زبانها با هم در تعاملاند. پارادایز انگلیسی از کلمهی پردیس فارسی گرفته شده و قاشق فارسی از ترکی. منظور این است که زبانها در تکاملاند.
از معنا –که سطح پایینی زبان را میسازد- اگر یک پله بالاتر بیاییم، اصطلاح است. اصطلاح زنجیزهای از واژگان است که معانی تکتک آنها ارتباطی به معنای برخاسته از کل آن ندارد. مثلا ریشسفیدی کردن. اگر یک خارجی بخواهد معنا این اصطلاح را به واسطهی تکتک واژهها و از طریق لغتنامه متوجه شود، اساسا معنا را نمیفهمد؛ چرا که معنای واژههایی که برخاسته از کلیت این عبارت است با معنایی که از تکتک آنها برمیآید متفاوت است. اصطلاحات دیگر هم همینگونه است. مثل نخود هر آش بودن. بنابراین اصطلاح هم خیلی به ندرت وارد زبانهای دیگر شده و درک میشود. معمولا هم مترجمان خوب، میگردند و معادل همان اصطلاح درون زبان مقصد را پیدا میکنند ولی به هر حال، اصطلاح به یک نحوی وارد زبان میشود.
سطح بالای اصطلاح، نحو است. نحو زبان، قاعدهای است که باعث میشود افرادی که از یک زبان با هم صحبت میکنند حرف یکدیگر را متوجه شوند. یعنی اگر نحو زبان نباشد، وقتی من حرف میزنم، شما در جریان هیچ چیزی قرار نمیگیرید. این موضوع یک مثال معروف دارد. ما جهان را سه بعدی میبینیم. فکر کنید، در یک جنگلی هستید، یک شیر وجود دارد، یک شکارچی هم هست و شکارچی میخواهد شیر را بکشد. او با تفنگش نشانه رفته است. تیر میزند و شیر میافتد. برعکس آن هم وجود دارد. تا، شکارچی بخواهد اسلحهاش را مسلح کند، شیر به او حمله میکند و او را میکشد. سوال اینجاست: آیا مهم است که اول شیر را ببینیم یا اول شکارچی را؟ مهم است که شیر به ما نزدیکتر باشد یا شکارچی؟ ولی روی خط که یک بعدی است، باید ببینیم چه اتفاقی میافتد. در دنیای یک بعدی خط، اینکه کدام اول باشد یا دوم اهمیت دارد. یعنی ما سه واژهی شیر، شکارچی و کشت را داریم و به واسطهی اینکه شکارچی اول باشد یا شیر، معنای جمله تغییر میکند. این کاری است که نحو زبان انجام میدهد. ما وقتی جهان را میبینیم، سه بعدی میبینیم ولی چون خط یک بعدی است –یعنی مقدمه، میانه و انتها دارد- ناچاریم از چیزی استفاده کنیم که نام آن نحو زبان است و آن معانی را برای ما پدید میآورد. وظیفهی هر کاربر زبانی، پاسداری از نحو زبان است. یعنی اینکه فرهنگستان زبان و ادب فارسی، وظیفهاش این نیست که به جای واژهی هلیکوپتر برای ما واژهی بالگرد را بسازد. در زبان، چیزی به نام سطح و flat داریم. زبان، یک هرم است. ما نباید به امروز خودمان توجه داشته باشیم. ما یک ملت هستیم و یک فرهنگ. به همین دلیل است که اکنون هر فارسیزبانی میتواند سعدی و حافظ بخواند؛ چون شاعران و ادیبان آن زمان، پاسداران نحو زبان بودهاند و اگر امروزه این پاسداری از زبان صورت نگیرد، این ارتباط قطع خواهد شد.
در زبان، همهچیز نشانه است. نشانه هر چیزی است که به هر معنایی دلالت میکند به جز خودش. بنابراین تغییر نشانهها در زبان اهمیت ندارد. بخش عمدهای از زبان توافق و قرارداد است. شما وقتی سعدی را میخوانید، برای شما چه فرقی میکند که نیمفاصله رعایت شده است یا خیر. چه فرقی میکند که به چه صورت نوشته شده است؟ من نمیگویم که اینها بیاهمیت است. اینجا بحث بر سر ویرایش است نه نسخهپردازی. شاملو یک شعری دارد، میگوید: وقیح اکنون/ صفتی ابتر است/ زیرا که/ به تنهایی گویای خونتشنگی نیست... / تاریخ ادیب نیست/ لغتنامهها را اما/ اصلاح میکند. این یعنی اینکه ما یک زمانی، وقتی به کسی میگفتیم وقیح که مثلا احترام بزرگتر را حفظ نمیکند. اما امروزه وقتی به کسی میگوییم وقیح یعنی حرمتهای مختلف را شکسته است. این یعنی معانی عوض شده است. مهم این است که ساختار کلی و نحو زبان، ثابت باقی بماند.
انتخاب، پیدا کردن و پیشنهاد واژه، کار بسیار سختی است. بعد از اینکه سفرهای خرجی برای حکمرانان به وجود آمد، آنها رفتند و دیدند که در کشورهای خارجی، سازمانهایی به وجود دارد که به امور شهر رسیدگی میکنند و سازمانهای دیگری هم هستند که به نظم شهر رسیدگی میکنند. آنها، وقتی به ایران آمدند، همین سازمانها را در ایران به وجود آوردند. یکی از آنها، بلدیه شد، یکی دیگر هم نظامیه. ادبای وقت، خواستند واژهی فارسی درست به جای آنها بگذارند. به یکی از آنها گفتند شهرداری و به یکی دیگر گفتند شهربانی. انتخاب بسیار خوبی بود و همه هم پذیرفتند. در مرحلهی بعد، آنها گفتند که رییس شهرداری، شهردار است و رییس شهربانی، شهربان. مردم، شهردار را پذیرفتند اما شهربان را نه. پیشنهاد واژه و پذیرش آن توسط مردم، یک فرایند بسیار پیچیده دارد. به نظر من، شهربان، یک پیشنهاد فوقالعادهای است ولی پذیرفته نشد. به نظرم میآید، که مردم نخواستند به این تن بدهند که یک نفر «بان» آن باشد. به خصوص اینکه، این واژهها، مربوط به دیکتاتوری رضاشاهی است. یک نمونهی امروزی آن، کلمهی یارانه است. یارانه را هم مردم پذیرفتند. با اینکه یارانه، اصلا معنای دقیقی برای سوبسید نیست، ولی مردم آن را پذیرفتند. زیرا که واژهی ریال در آن رد و بدل شد.
زبان یک توانایی ذهنی است که از ابزارهایی برای بروز توانایی استفاده میکند. این ابزارها کلام، حرکت و نوشتن هستند. ویرایش اصلا این معنا را نمیدهد که از نظر دستوری عبارات و جملهها را تصحیح کنیم؛ یکی از کارهای ویرایش این است. یکی دیگر از مهمترین کارهای ویرایش این است که اطلاعاتی که به افراد منتقل میکنیم، اطلاعات دقیقی باشد. برای مثال، در ویراستاری، باید صحت و دقت اطلاعاتی که منتقل میشود کاملا بررسی شود. در واقع، ویرایش حوزههای وسیعتری را در بر میگیرد که بر اساس آن میتوان متن بهتری را به مخاطب تحویل داد و به وی منتقل کرد.
زبان داستان، یک فرمولی دارد که فرمول آن به نظر من این است: زبان داستان= زبان معیار+ راوی+ موضوع+ مکان+ زمان+ مخاطب. این چیزی است که زبان داستان را پدید میآورد و بدیهی است که اگر بخواهید زبان داستان را رعایت کنید، باید بدانید که هر کدام از این موارد چه هستند و در چه مواردی کاربرد دارند. زبان معیار، حد فاصل بین زبان گفتار و زبان نوشتاری است. یعنی زبانی که صراحت و وضوح دارد اما شکستگیها و حشو و زوائد زبان گفتار را ندارد. راوی، فردی است که حرف میزند؛ خیلی مهم است که ما بدانیم چه کسی است و سواد، جایگاه اجتماعی و هدف وی چیست. موضوع چیزی است که ما راجع به آن حرف میزنیم. نکتهی خیلی مهم در این زمینه این است که موضوع و داستان دو چیز متفاوت هستند. من میتوانم به شما داستانی را بگویم که یک نفر خودش را در جایی شهید کرده است؛ این داستان موضوعاش یک بار میتواند جانفشانی و ایثار باشد و یک بار دیگر عشق و بار دیگر گمراهی. مثلا داستان یوسف و زلیخا را میتوان تعریف کرد؛ یک بار موضوع آن عشق و پاکی باشد، یک بار، قحطسالی باشد، یک بار هم موارد دیگری از این دست. شما میتوانید یک داستان با ده موضوع تعریف کنید.
اینکه ما در چه مکانی به سر میبریم، بر روی داستان تاثیر میگذارد. اینکه مکان داستان در روشنایی باشد یا تاریکی، در غربت باشد یا در خانه، بر روی زبان داستان تاثیر میگذارد. اینکه زمان داستان، مربوط به امروز باشد یا دیروز خیلی اهمیت دارد. زبان داستان، تمام باید متاثر از زمانی باشد که نویسنده قصد به تصویر کشیدن آن را دارد. مثلا وقتی که از زبان دورهی قاجار حرف میزنیم، باید بدانیم زبان این دوره، زبان حقیرکننده است و از همین زبان هم استفاده کنیم. همین میشود که یک سریال مانند سریال اصحاب کهف، سریال بسیار بدی میشود. به این دلیل که زمان و مکان درک نشده است. و در مقابل آن، سریالی دیگر تبدیل به یک سریال بسیار خوب میشود؛ چون زمان و مکان در آن رعایت شده است. مخاطب هم این است که هدف نویسنده از نوشتن داستان چه کسانی هستند.
نکتهی اساسی دیگری که باید آن را در نظر بگیرید این است که زبان دارای مراتبی است. یک کتاب خوب در این زمینه، کتاب فارسی عامیانه اثر ابوالحسن نجفی است. یعنی زبان دارای این مراتب است: مرتبهی ادبی، مرتبهی رسمی، مرتبهی معیار، مرتبهی روزمره و مرتبهی عامیانه. برای مثال، واژهی دزدیدن را در نظر بگیرید. اگر بخواهیم ادبی بنویسیم واژهی صحیح آن به تاراج بردن است. اگر بخواهیم رسمی بنویسیم، سرقت کردن واژهی صحیح آن است. واژهی معیار و روزمرهی آن، دزدیدن و عامیانهی آن کف رفتن است. این یک شکل از زبان است که به آن لحن میگویند و همین لحن است که مرتبهی ادبی آن اثر را مشخص میکند.
شکل بعدی در زبان، لهجه است. لهجه، شکلی از زبان است که در تلفظ با زبان معیار، متفاوت است ولی صرف و نحو آن یکسان است. گویش، شکل دیگری از زبان است که در صرف و نحو زبان هم علاونه بر تلفظ، متفاوت است. شکل آخر زبان، سبک است. سبک خروج آگاهانه از زبان معیار است. هرکس که میخواهد در مورد سبک صحبت کند، باید بر زبان معیار تسلط کامل داشته باشد. اگر زبان معیار بلد نیست، اصلا حق ندارد که راجع به آن حرف بزند. برای اینکه بدانید، سبک و خروج آگاهانه به چه معناست، من یک مثال از گلشیری برای شما میزنم. گلشیری یکی از صاحبسبکترین نویسندههای معاصر ماست. نوشته است که «لماش را به صندلی لهستانی داده بود، شازده». زبان معیار این جمله این است: «شازده، به صندلی لهستانی لم داده بود.» گلشیری اینگونه مینویسد تا به مخاطباناش بفهماند که این شازده، حتی آدمبودناش اهمیتی ندارد. چون این موجود «لم» است. این موجود، لماش را به صندلی لهستانی داده است، چند دقیقهی دیگر، به متکا و چند دقیقهی دیگر به پشتی و غیره. این سبک است و اگر کسی میتواند اینکارها را انجام دهد، میتواند فرد صاحبسبکی باشد. اگر کسی این توانایی را ندارد، فقط و فقط باید به زبان معیار بنویسد و غلط است.