بلقیس سلیمانی
وقتی سوژه قصهی خود را در ذهن خود میسازد، برای اینکه آن را تبدیل به رمان کند، این سوال برای او به وجود میآید که چه کسی و از چه موضعی قرار است سخنان حرف بزند. از طرف نویسنده، قرار است شخصیت اول و یا شخصیتهای فرعی باشد؟ قرار است از بالا به سوژهها نگاه کند و یا همسطح سایر شخصیتهای داستانی باشد. فرض کنید که داستانی ذهنی بنویسید، اصولا بهترین راوی، منِ راوی ذهنی است. یعنی شما همه چیز را در ذهن شخصیت کانالیزه میکنید و سپس آن را مینویسید و مواردی از این دست. یکی از نکات مهمی که در خصوص زاویهی دید وجود دارد این است که تغییر زاویهدید در رمان چندان مناسب نیست. یعنی اگر میخواهید رمان بنویسید، رفتن از زاویهی دید دانای کل به من راوی، یا برعکس، به صورتی که منطقی باشد و انسجام متن را از دست ندهد و طرح را هم به جلو ببرد، کار بسیار دشواری است. بنابراین، این بازیها مربوط به زمانی است که حرفهای شدهاید. زاویهی دید در ساختاری که شما به رمانتان میدهید تعیینکننده است و بر اساس انتخاب زاویهی دید سایر ساختارهای رمان شما نیز تغییر میکند.
اسکاز، شکلی از زاویهی دید اول شخص
اولین زاویهی دید، منِ راوی است. وقتی شما با من راوی مینویسید انگار خودتان جزیی از داستان هستید، خیلی راحتتر مینویسید و ظرفیتهای خود را به کار میبندید. به همین دلیل، خیلی از نویسندگان ترجیح میدهند که اولین زمانشان با زاویهی دید منِ راوی یا اول شخص مفرد باشد. این منِ راوی، میتواند ذهنی و یا عینی باشد. یکی از مهمترین روایتهای اول شخص را ما میتوانیم در کتاب ناتور دشت جی. دی. سلینجر ببینیم.
این کتاب، به حدی دارای اهمیت است که اساسا نوع جدیدی در زاویهی دید اول شخص به وجود آورد که از آن به عنوان اسکاز یاد میشود. اسکاز، کلمهای روسی است و برای نوعی زاویهی دید اول شخص به کار میرود که نوع روایت آن به جای اینکه نوشتاری باشد، گفتاری است. نمونهی این کار را ما در کافه پیانو دیدیم. این نوع زاویهی دید بسیار خوب است؛ به این دلیل که معمولا شخصیت اصلی این نوع از داستانها، یک نوجوان است که خط و خطوط ارزشهای اجتماعی و ارزشهای زبانی را به هم میریزد. یعنی یک زبان ویژهی نوجوانی که از کلمات عامیانه زیاد استفاده میکند، نحو صحیح ندارد و جملات آن بسیار کوتاه است. این همان نکتهی مهمی است که در ابتدای نوشتن باید به آن توجه کرد: از جملات بلند استفاده نکنید. استفاده از جملات بلند باعث میشود ریتم و موسیقی جملات از دست برود. از جملات کوتاه استفاده کنید، به خصوص در زمانی که راوی روشنفکر نیست و دانش و آگاهی خاصی ندارد. اگر راوی شما یک نوجوانی است که دایرهی واژگاناش کم است، نحو پیچیده را نمیشناسد، جملههای تالی و مقدم را نمیشناسد, استفاده از جملات کوبندهی کوتاه بسیار دارای اهمیت است. پدر این نوع روایت، مارک تواین است. یادتان باشد که وقتی میگوییم من راوی، فقط زبان نیست؛ فرهنگی است که با آن تربیت شده و با آن زندگی کرده است. در نوع روایت اسکاز، که معمولا مربوط به جوانهایی هستند که میخواهند مرزهای ارزشی و کلامی خودشان را بشکنند، با پدر و مادرهایشان در چالش هستند.
ممکن است اکنون برای ما نوعی روایت خطشکنانه است؛ در آینده ممکن است به نوعی روایت منِ راوی تبدیل شود که اساسا خطشکن نیست و بسیار هم عادی است. در زبان یک تینایجر، تکرار و الفاظ عامیانه و اغراق زیاد است. نحو جملات ساده بوده و جملات کوتاه انتخاب میشود. جملات پیش پا افتاده انتخاب میشوند. مسائل فلسفی، جهانی، سیاسی، طبقاتی و مواردی از این دست در این آثار دیده نمیشود و مسائل ساده دیده میشود. طنز در کارش دیده میشود. معمولا کلمات، عبارات، فصلها و اساسا خود کتاب، تمامشده نیست. تکهتکه است و انگار انسجامی در کارش دیده نمیشود و این هم ناشی از این امر است که راوی سیطرهای بر جهانی که آن را روایت میکند ندارد. نثر آن نیز صیقلیافته و نوشتاری نیست.
راوی غیرمعتمدی
نوع روایت دیگر، راوی نامعتمدی است که نمیتوان به وی اعتماد کرد. در این نوع روایت، مسئله بر سر این است که آیا نویسنده میتواند از راویای در قصهاش استفاده کند که زیاد نتوان به او اعتماد کرد؟ یعنی در طول کار مخاطب را فریب دهد و روایت وی نوعی توجیه شود و مخاطب این نکته را به مرور دریابد. البته به خاطر داشته باشید که هیچ راوی غیرمعتمدی، کاملا دروغ نمیگوید. فقط وقتی که توجیه میکند و از زیر بار چیزی شانه خالی میکند، مخاطب میتواند حدس بزند که نمیتواند به او اعتماد کند. در واقع، نویسنده، برای خواننده نشانههایی را در متن میگذارد که خواننده بر اساس آن میتواند دروغ و فریب راوی را تشخیص دهد. یک نمونهی خوب برای این نوع از روایت، کتاب بازماندهی روز اثر ایشیگورو است. امسال یک کتاب در ایران توسط نشر روزنه منتشر شد با عنوان تاریکماه که توسط منصور علیمرادی نوشته شده بود. نیت این نوع راوی، شرورانه و خبیثانه نیست. شما باید بدانید که راوی شما چگونه باید پنهان کند و چگونه باید آن را آشکار کند. یادتان باشد که راوی غیرقابل اعتماد را شما در داستان کوتاه نمیتوانید به کار ببرید؛ به این دلیل که یک پهنهی وسیع روایی میخواهد تا راوی خود واقعیاش را آشکار کند. در داستان کوتاه که فرصت کم دارید، تقریبا نمیتوانید از این نوع راوی استفاده کنید.
شیوهی ترسل یا نامهنگاری
نوع سوم شیوهی روایت، شیوهی ترسل یا نامهنگاری است. تقریبا میتوان گفت که این شیوه امروزه کارکرد خودش را از دست داده و یا لااقل شیوهی آن تغییر کرده است. اوج این شیوهی روایت، قرن 18 اروپاست. به این دلیل که در این دوران هنوز تلفن نیامده است و شرط اول آن این است که افراد از هم دور باشند. البته باید توجه داشت که این دوری، لزوما دوری مکانی نیست. امروزه شما میتوانید از ایمیل به جای نامه استفاده کنید. در دورهای که وفور کاربرد فکس بود، از فکس استفاده میکردند. این نوع از روایت، زیرمجموعهی روایت اول شخص قرار میگیرد. کسی اگر جواب نامه را بدهد، تنش و کشمکش ایجاد میشود و دو من راوی در کار با هم حرف میزنند و طرح را جلو میبرند. اگر بتوانید بیش از دو نفر را درگیر کنید خیلی جالب است. این نوع روایت حتی در داستان کوتاه کاربرد دارد. قصهی بسیار خوبی که در طی چندین سال اخیر من خواندم و از همین شیوهی روایت استفاده کرده بود، داستان دخترخالهها بود که انتشارات نیلوفر آن را منتشر کرده است. در داستانی که مبتنی بر نامهنگاری است، شما میتوانید کشمکش داشته باشید و کشش ایجاد کنید. مهم این است که در داستان قصه داشته باشید.
دانای کل
اینکه زاویهی دید دانای کل را چه زمانی میتوانید استفاده کنید خیلی اهمیت دارد. بسیاری از افراد فکر میکنند که با ورود به عصر جدید و به زیر کشیده شدن تکگویی، یکه گفتن، گفتمانهای غالب، تکصدایی و حتی به زیر کشیده شدن ایدئولوژیها، دوران دانای کل به سر آمده است. یعنی میگویند که این نوع روایت مربوط به قرن 18 و 19 است. قرن 20 که اوج دورهی مدرنیسم و حال حاضر که دوران اوج پسامدرنیسم هست، شیوهی روایت دانای کل کاربردی ندارد. به این دلیل که امروزه ما اعتقاد به نسبیت داریم. نسبیت هم به این معنی است که اجازه بدهیم همهی افراد، همهی حرفهایشان را بزنند و این دقیقا همان چیزی است که دانای کل از سایر شخصیتهای داستان میگیرد. این انتقادی است که به دانای کل وارد میشود اما به نظر من وارد نیست. به این دلیل که شما چیزی به اسم چندصدایی را شنیدهاید. سمبل چندصدایی، داستایوسکی است؛ که خود باختین چندصدایی را بر روی آثار داستایوسکی پیاده میکند. داستایوسکی متعلق به قرن 19 روسیه و کلاسیک و سنتینویس است. داستایوسکی با وجود اینکه از زاویهی دید دانای کل استفاده کرده است، چندصدایی نیز وجود دارد. چندصدایی بستگی به این دارد که نویسنده حق شخصیتها را به آنها داده و به ایشان اجازه دهد تا از قول خودشان صحبت کنند.
اما چه زمانی از زاویهی دید دانای کل استفاده میکنیم؟ نخست اینکه وقتی شخصیتهای رمان زیاد هستند. دوم اینکه وقتی میخواهیم از درونیات و علایق همهی شخصیتهای داستان صحبت کنیم. سوم اینکه وقتی فضای روایت داستان متنوع باشد. یعنی اگر نویسنده بخواهد یک دورهی بسیار گسترده از نظر زمانی و مکانی را نشان دهد بهتر است از زاویهی دید دانای کل صحبت کنیم. راویهای دیگر، محدودیتهای زمانی و مکانی دارند. من راوی، معمولا آن نوع روایتی که زمان حال را بیان میکند مورد استفاده قرار میگیرد. آن نوع روایتی که گذشتهنگر است بهتر است از دانای کل استفاده شود. دانای کل عموما گذشتهنگر هستند. یعنی برای شخصیت شما، اتفاقاتی در کودکی، چندین نسل پیش و یا سالهای قبل رخ داده است و اکنون دارد داستان را برای شما روایت میکند. ولی معمولا من راوی مربوط به زمان حال است. در این نوع روایت، بهترین شکل فعل، فعل زمان حال است. بنابراین یکی دیگر از شروطی که از دانای کل استفاده میکنیم این است که بیش از هر چیزی روایتمان باید مربوط به حوادث گذشته است.
ممکن است میان گذشته و حال نوعی رفت و برگشت وجود داشته باشد. مانند کاری که مارسل پروست در کتابهای خودش از طریق تداعی این کار را انجام میدهد. این بازگشت به گذشته، باید در چهارچوب طرح رخ بدهد. در این حالت، وقتی که مربوط به زمان حال است، از فعلهای زمان حال و همینطور از نوع روایت اول شخص استفاده میشود اما زمانی که به گذشته برمیگردد دانای کل آن را روایت میکند. بنابراین به خاطر داشته باشید که هر مرزی را نویسنده میتواند بشکند و از آن عبور کند؛ اما مشروط به اینکه نویسنده حرفی برای گفتن داشته باشد. وقتی مرزها را بشکنید که اولا سنت را به طور کامل بشناسید و بتوانید آن را به خوبی به کار گرفته باشید و دوم اینکه قصه آنقدر قوی باشد که این خط شکستنها را موجه نشان دهد. داستان قرارداد است؛ و نویسنده اجازهی این را دارد که مرزها را بشکند و قرارداد جدیدی را برای مخاطب وضع کند. بنابراین، دانای کل، عقل کل و خدای گونه است. افراد، افکار و احساسات گوناگون را میتواند ببیند. حال و آینده را هم تحت سیطرهی خود دارد. تقریبا میتوان گفت که سرراستترین زاویهی دید از جهت روشنی و وضوح همین زاویهی دید است. چون تقریبا دانای کل، خودش را موظف میبیند که هرچیزی را توضیح دهد و تشریح کند. در گامهای اولتان که میخواهید یک داستان خوب، واضح و روشن ارائه کنید، از این زاویهی دید میتوانید استفاده کنید.
یکی از مشکلاتی که این نوع زاویهی دید دارد این است که ممکن است منطق تکگویی بر آن حاکم شود. شخصیتها در این شیوهی روایت، معمولا آزادی عملشان اندک است. که البته باید توجه داشته باشید که در رمانهای خوب همهی این محدودیتها به وسیلهی دیالوگ، طرح، فضاسازی، شخصیتسازی و سایر عناصر برطرف میشود. یکی از اشکالاتی که به دانای کل وارد میشود، این است که دانای کل مداخلهگر است. گاهی دانای کل، حرفی را میزند که اساسا ارتباطی به داستان ندارد. حتی این نقیصه را هم، اگر دانای کل به خوبی مورد استفاده قرار دهیم، به راحتی میتوانیم با مخاطب ارتباط برقرار کنیم. مانند کاری که میلان کوندرا در آثارش انجام میدهد. شما در دانای کل، نویسنده یکییکی اتفاقات و شخصیتها را نشان میدهد و رو میکند. مانند شعبدهبازها هر لحظه باید چیز جدیدی برای خوانندهی خود داشته باشد؛ در غیر این صورت مخاطب را از کتاب خود میرانید. دانای کل، بیش از هر زاویهی دیدی انعطافپذیر است و تقریبا جزء زاویهدیدهای صمیمی نیست. مهم اینجاست که نویسنده بداند فاصلهی روایتاش با خوانندهاش در چه حد باشد. اگر نویسنده میخواهد به نوعی با خواننده ایجاد صمیمیت کند، زاویهی دید اول شخص از همه بهتر و موثرتر است. ولی اگر از خواننده دور است، دانای کل بهتر است. مهمترین چیز این است که گسترهی اطلاعات در دانای کل بسیار گسترده است. هر نوع زاویهی دید اول شخص، با خودش محدودیت اطلاعات میآورد و اساسا داستان، بر اساس این محدودیت اطلاعات بنا گذاشته میشود.
در زاویهی دید دانای کل، ما چیزی تحت عنوان تلخیص داریم که بسیار مهم است. در زاویهی دیدی که مبتنی بر تلخیص هست، نویسنده میتواند یک صحنهی دو دقیقهای روبهرو شدن شخصیت با یک زن را پنجاه صفحه در موردش بنویسید ولی حرکت شخصیتتان از تهران به کرمان که 14 ساعت است، ظرف دو ساعت بنویسید! به این میگویند تلخیص کردن. البته مشروط به اینکه روایت شما ایجاب کند.
دانای کل نمایشی
دومین نوع دانای کل، دانای کل نمایشی است. این، یکی از زاویههای دید بسیار سخت و بسیار مورد توجه است. بهترین نمونهی این نوع از دانای کل، همینگوی است. این شیوه، مانند صفحهی نمایش است که صحنه را چیده، آدمهای نمایش را بر روی صحنه گذاشته است و دیالوگ نقش اساسی را در آن دارد. یکی از منتقدها میگوید که رویای من مردن راوی است. یعنی همه چیز جلوی چشم خواننده اتفاق میافتد و چیزی تشریح نمیشود. این، یکی از بهترینهای دانای کل است؛ هرچند که ما میگوییم این نوع روایت نمایشی است. اما در واقع دانای کلی است که خودش را پنهان کرده است. بنابراین، راویای نیست که درون افراد را روشن کند و احساسات را مشخص کند. یکی از ویژگیهای این زاویهی دید این است که سرعت بسیار بالایی دارد؛ به این دلیل که داستان در همان صحنه رخ میدهد و گذشته و آیندهای در آن دیده نمیشود. جنبش و جوشش بالایی دارد و به خصوصیات روحی نمیپردازد. شخصیتها، خودشان، خودشان را نشان میدهند. آن هم با دیالوگ و عملی که انجام میدهند. تهدید و تلخیص نیز در این زاویهی دید وجود ندارد.
دانای کل محدود
به نوعی میتوان گفت این زاویهی دید، تلفیق زاویهی دید دانای کل و منِ راوی است. یعنی هم شما یک شخصیت دارید و هم دانای کل دارید. به این معنا که یک شخصیت محوری را شما در داستان قرار میدهید و به خودتان به عنوان نویسنده پشت سرش حرکت میکنید. آنچه که او میبیند، حس میکند، اطرافاش رخ میدهد، بیان میشود. این، زاویهی دید خیلی ظریفی است و کاربرد آن کار بسیار دشواری است. اولین نمونهی این نوع زاویهی دید، سووشون خانم دانشور است. این است که نویسنده و روایت تماما در محدودهی اطلاعات، چشم و گوش شخصیتی قرار میگیرد که نویسنده پشت سر آن قرار دارد. در این زاویهی دید، دیگر احساسات و عواطف دیگر شخصیتها روایت نمیشود. در حد و حدود احساسات و افکار شخصیت اصلی باقی میماند. راوی عقاید خودش را دخالت نمیدهد و اجازه میدهد خواننده خودش نتیجه میگیرد.
زاویهی دید دوم شخص
یک زاویهی دید دوم شخص داریم که به نظر من شکلی از همان زاویهی دید اول شخص است. در واقع در زاویهی دید دوم شخص، یکی از شخصیتها به جای اول شخص به کار گرفته میشود. معمولا زمانی از این نوع روایت استفاده میشود که اول شخص، توانایی صحبت کردن نداشته باشد. نمونهی آن داستان یک مرد اثر اوریانا فالاچی است. این فقط اول شخص است که دارد به جای دیگری حرف میزند.
من راوی درونی، شخصیت اصلی قصه است که درگیر قصه است و من راوی بیرونی، بیرون از قصه و یا شخصیت فرعی آن است. من راوی درونی، یک معنای دیگری دارد و آن این است که انگار نویسنده یک کاتالیزور دارد که همهچیز در ذهن شخصیت اصلی میرود و بعد از آن وارد کلمات میشود. این شیوهی روایت، خیلی کند است. به طور کلی، روایتهای من راوی، خیلی کندتر از دانای کل است.
یک زاویهی دیگری که وجود دارد و مانند منِ راوی است، حدیث نفس است. این زاویهی دید در چند سال اخیر خیلی توسط نویسندگان زن ایران مورد استفاده قرار گرفته است و خیلی از وقتها از کلمههای گفتم- گفت استفاده میکند. این حدیث نفس، بیش از هر چیزی در تئاتر مورد استفاده قرار میگیرد. که این به نوعی همان من راوی است. در روایت ذهنی، ذهن اساس کار است؛ در واقع اندیشهها، احساسات و عواطف یک نوع تکگویی درونی است ولی گاهی اوقات در حدیث نفس هم عین اتفاقاتی که در بیرون افتاده است میتواند موضوع گفتار فرد باشد. حتی در زاویهی دید ذهنی در سوم شخص هم استفاده میشود.
نکتهی مهمی که در مورد زاویهی دیدها وجود دارد این است که تقریبا با جرات میتوان گفت همهی زاویهی دیدها یا دانای کل هستند و یا اول شخص؛ باقی زاویهی دیدها اشکال و شقوقی از این نوع زوایای دید هستند.