عاطفه برزین
من به نویسندگی علاقهی بسیاری دارم و از حدود 15 سالگی به صورت حرفهای به کار نوشتن پرداختهام. از وبلاگنویسهای قدیمی هستم، داستان کوتاه نوشتهام و رمانام را هم به تازگی شروع کردم. حوزهای که ما میخواهیم صحبت کنیم، حوزهی تیپشناسی است. و پس از این مقدمه، وی صحبتهای خود را برای نویسندگان جوان آغاز کرد.
برخی ویژگیهای شخصیتیای که ما به ارث میبریم، پنهان باقی میمانند.
این تیپهای شخصیتی را میتوان در همهی عرصههای زندگی به کار برد. همهی ما از همان دوران کودکی احتمالا متوجه تفاوت بین افراد مختلف بودهایم. همهی بچهها شبیه هم نبودند. بعضی از بچهها شلوغ بودند؛ بعضی ساکت در گوشهای مینشستند؛ برخی دوستان خیالی داشتند؛ برخی از بچهها هم بسیار فعال، تشکیلدهندهی گروه و جمعیتساز بودند. یا مثلا ما از همان بچگی میدیدیم که بعضی از بچهها، خیلی قابلیت نه گفتنشان بالاست و این کار را خیلی راحت انجام میدهند. اتفاقا این کار در خانمها خیلی کمتر اتفاق میافتد. بنابراین، بعضی از افراد توانایی نه گفتن ندارند و برخی دیگر خیلی جسورانه میتوانند نه بگویند و حق و حقوق خودشان را تمام و کمال دریافت کنند. از همان بچگی ما میبینیم که بعضی از بچهها رییس هستند و بقیهی بچهها را دور خودشان جمع میکنند. بعضی از بچهها از همان ابتدا سرباز هستند؛ هرچه به آنها میگویند گوش میکنند. اینها سیاهیلشگر هستند و جلو میروند، بزنبهادر هستند. همهی اینها نشان میدهد که انسانها زمانی که به دنبا میآیند، با لوح نوشتهشدهای به دنیا میآیند؛ مانند رنگ چشم، قد و رنگ پوستمان ما یکسری مشخصات را به ارث میبریم و نمیتوان گفت که همهی آنها اکتسابی هستند. در واقع، برخی ویژگیهای رفتاری و خلقی، دقیقا مانند ویژگیهای فیزیکی است که ما به ارث میبریم و از بدو تولد همراه ما است. پایهی اصلی همهی این ویژگیها را ما به ارث میبریم و تربیت بر ما تاثیر میگذارد. حتی دستودلبازی و خساست، تمام ویژگیهایی هستند که در برخی بچهها دیده میشود. البته ما اعتقاد داریم که همهی این ویژگیها قابل تغییر هستند و میتوان با آگاهی آنها را تعدیل کرد. در واقع، پایهی برخی ویژگیهای رفتاری، در وجود آدمی است. اینها در لوح و یا تبلت –اساسا کلمهی تبلت معنای اصلیاش سنگهایی بوده که بر روی آن چیزی حک میکردند- ما لوحهای نوشتهشدهای داریم که برنامهها و ویژگیهایی که بر روی این لوحها نوشته شده است. بعضی از این برنامهها، خیلی خوب اجرا میشود، برخی خیلی بد، برخی هرگز اجرا نخواهد شد و در لوح پنهان است. و همانهایی که پنهان است، مطمئنا کار خودش را انجام میدهد؛ ولی زیرپوستی و به صورتی که ما متوجه نمیشویم. که بحث بسیار بزرگی هست به نام سایه. یعنی آنچیزی که ما آنها را انکار میکنیم ولی حتما و یقینا وجود دارد. این در جایی دارای اهمیت میشود که ما نقاط قوت و یا ضعفی داریم که از ما پنهان هستند و ما آنها را به ارث بردهایم. این پنهان بودن به این معنا نیست که اثری در رفتارها و وجود ما ندارند؛ بلکه کاملا موثر بوده و اثرات خود را به روشنی بر فرد میگذارد اما فرد از آنها آگاه نیست. اینها، در روانشناسی به عنوان سایه مطرح میشوند. این پنهان بودن، چندین دلیل دارد: ممکن است عرف جامعه آن رفتار و روحیه را نپسندد و باعث شود که فرد آن را انکار کند، ممکن است خانواده پذیرش روحیات را نداشته باشد؛ دین و خیلی از چیزهای دیگری که به افراد اجازهی بروز رفتارها و روحیات پنهانشان را نمیدهد.
نقش تربیت در شناسایی ویژگیهای فردی
نکتهی مهم دیگری که باید به آن توجه داشت این است که ما در روانشناسی مفاهیمی تحت عنوان خوب/ بد نداریم. ما از الفاظ مناسب/ نامناسب استفاده میکنیم. بحث سایه هم در همین مقوله قرار میگیرد. ممکن است اتفاقاتی که ما ذاتا آنها را بد میدانیم، در جایی بسیار هم خوب باشد؛ برای مثال دروغ گفتن را ما امری ذاتا بد میدانیم اما دروغ گفتن برای فاش نشدن اسرار نظامی و یا حفظ آبروی دیگری، نه تنها بد نیست، بلکه امری کاملا پسندیده است. هیچچیزی را خداوند بیحکمت در وجود ما قرار نداده است و سیستم سایکی یا روانی، کاملا سیستم خودتنظیمی دارد. همهچیز آن بر روی حساب و کتاب است. یعنی وقتی سیستم حسادت از همان کودکی شروع به رشد میکند، این حکمت دارد. حکمت آن این است که ما توجه میکنیم به آن چیزهایی که خودمان دوست داریم داشته باشیم و دیگران دارند و ما نداریم، بنابراین، این انگیزهای میشود که ما آن صفت و حرکت را در خودمان قوی کنیم و به دنبال به دست آوردن آن چیز برویم. در اینجاست که حسادت از آن بعد خودش در میآید و تبدیل میشود به یک رقابت سالم. ولی اگر همان کودکیهای ما کسی به ما آموزش نداده باشد و ما متوجه نباشیم یا برعکس آنقدر تاکید شود که حسادت بد است، فکر میکنیم که اگر ما تلاش کنیم و به دنبال این باشیم که آن چیز را به دست آوریم، کار بدی است. مثلا همهی ما مدام به فرزندانمان میگوییم که دروغ و حسادت بد است. اتفاق بسیار پیچیدهای است. از یک طرف میبیند که چیز بدی است و نباید آن را انجام دهد و از طرف دیگر میبیند که اطرافیان وی آن را انجام میدهد. در این حالت، این خصلت به صورت بیماری درمیآید. یعنی حسادت به مدلی درمیآید که ما برای آنچیزی که دوست داریم حسادت نمیکنیم؛ حتی برای بقیهی چیزهایی هم که به ما ارتباطی ندارد، حسادت میکنیم. به طور مثال، مخصوصا خانمها، ممکن است به خیلی از ورزشها علاقهای نداشته باشند و برایشان مهم نباشد که یک فرد در یک ورزشی امتیاز بیاورد. ولی وقتی که ورزشی را دوست داشته باشند، آن را پیگیری میکنند. در واقع ما به دنبال آن چیزهایی میرویم که دوست داریم. در مورد اینکه ما لوحهای نوشتهشدهای داریم و اینکه دانشمندان حوزهی روانشناسی متوجه شدند که ما میتوانیم آدمها را بر مبنای همین لوحهای از پیشنوشتهشده، کاملا مشخص است، چون کودکان هنوز ماسک نزدهاند، متوجه شدهاند که ما میتوانیم افراد را در قالبهای شخصیتی ببریم که خوشبختانه تا الان تیپهای شخصیتی مختلفی راجع به آن بحث شده است که یکی از این مدلهای شخصیتی، مدل شخصیتی اینیاگرام است که ما امروز بیشتر راجع به آن صحبت میکنیم.
مدل شخصیتشناسی دیگری که وجود دارد و مبدع آن پروفسور یونگ بوده است، راجع به اساطیر است. یونگ گفت که ما در ناخودآگاهمان، ظرفهایی داریم که این ظرفهای در طول عمر انسان پر میشوند ولی بیشتر این ظرفها را ما به ارث میبریم. شاید میلیونها صفت در نهاد ما وجود دارد. در واقع ما همگی صفتها را در وجود خودمان داریم. منتها به دلایلی ممکن است این صفتها فعال شوند و ممکن است بعضی از صفتها برای همیشه بالقوه باقی بمانند. بر مبنای همین، پروفسور شینودا بولن در امریما، تیپشناسی شخصیت را بر مبنای اساطیر یونان بررسی کرد و حدود شانزده مدل تیپ شخصیتی را توضیح داد. یونگ عقیده دارد که هر فردی، ویژگیهای مهمی در وجود خودش دارد که بسته به محیط، تعدادی از این ویژگیهای شخصیتی فعال میشود. یک مدل تیپشناسی شخصیت هست که مربوط به خود یونگ است که معتقد است آدمها یا بهشان الهام میشود و به حس ششمشان خیلی اعتقاد و اعتماد دارند و یا بر مبنای حواس پنجگانهشان رفتار میکنند. وی دستهبندیهای دوگانهای از ویژگیها را اعلام کرد و مشخص کرد که افرادی که دارای برخی ویژگیها هستند، دارای چه تیپ شخصیتیای هستند. برای مثال، وی دستهبندی شهودی/ حواسی دارد. حواسی مربوط به افرادی است که حواس پنجگانهی آنها فعال است و شهودی مربوط به افرادی است که ناخودآگاه یا اصطلاحا حس ششم فعالی دارند. میتوان گفت نویسندههای ادبی و شاعران تقریبا همگی در دستهی شهودی قرار میگیرند و نویسندگان علمی در دستهی حواسی. این افراد ممکن است در حوزههای علمی و فنی که ممکن است خیلی logical است موفق باشند ولی در حوزهی خلاقیت خیلی موفق نیستند. که البته خودشان هم این موضوع را به زودی میفهمند و به سراغ حرفهی نویسندگی نمیروند. یا شاعرها حتما شهودی هستند. چون لینک میخورند به ناخودآگاه و از ناخودآگاه آنها شعری میآید. شعرا، کاشف شعراند. شاید بگوییم نویسندهها هم همینگونهاند. یعنی انگار واژهها یک جایی در ناخودآگاه وجود دارد و بسته به آگاهی، ارتباط و خلاقیت آن فرد، روی کاغذ بروز پیدا میکند و میتواند بنویسد و آن را عرضه کند. اینها به این معنا نیست که کسی که از حواس خودش استفاده میکند، اساسا ویژگیهای شهودی را ندارد ولی رفتارها و کنشهای شهودی، شکل غالب رفتارهای او را تشکیل میدهد. همین دستهبندی در مورد افراد عقلانی/ احساسی نشان میدهد. همینجاست که ما متوجه میشویم، شخصیتهای اگزجره و اغراقشده اساسا مبنایی در داستاننویسی ندارد و نویسنده باید بتواند شخصیتهای میانهای را در داستاناش بسازد تا برای مخاطب قابل باور باشد. مثلا یونگ افراد را به دو دستهی thinking و یا احساسی تقسیم کرد. کسی که مبنای ذهنیاش بر مبنای فکر کردن است، در مقابل کسی که احساسی است و احساساتاش قویتر است، به معنای این نیست که کسی که در گروه فکری است هیچگاه احساسی نمیشود و یا کسی که در دستهی احساسی قرار دارد، اصلا فکر نمیکند. در واقع ترجیح وی بر فکری بودن بیشتر است. یعنی اگر ما صفر تا صد را حساب کنیم، اگر صفر یک فرد احساسی باشد و صد یک فرد فکری، هیچوقت ما شخصیتی نداریم که دقیقا بر پنجاه منطبق باشد. یعنی ترجیح ما حتما به یک سمت بیشتر است. یعنی عکسالعمل افراد در شرایط بحرانی نشان میدهد که فرد به کدام سمت نزدیکتر است و ترجیح وی بر چیست. مثال خیلی واضح آن، برونگرایی و درونگرایی است. افراد یا انرژیشان را از بیرون میگیرند و خیلی افراد خوشحرف، راحت و خوشارتباطی هستند و یا انرژیشان را از درونشان میگیرند و افراد ساکت، عبوس و تنهایی هستند. هیچکدام از اینها نه خوب است و نه بد. فقط فردی که درونگراست، باید یاد بگیرد که همیشه درونگرایی نمیتواند کار وی را راه بیندازد؛ خصوصا در ارتباطات و شغلاش. و آدمهای برونگرا هم باید بدانند که گاهی باید آرام و خاموش باشند و بتوانند بشنوند و فقط صحبت نکنند. این خیلی مهم است. اگر این برای خودمان و اطرافیانمان است، چه برای در یک سازمان هستیم، برای استخدام نیروهای کاریمان و اگر مدیر هستیم برای زیردستهایمان، باید این را بدانیم که همهی افراد برای همهی مشاغل مفید نیستند. در داستان هم همین است و ما همهی شخصیتها را نمیتوانیم به جای هم به کار ببریم. هر کسی را برای کاری در داستان گذاشتهاند. هرکسی یک جایگاهی برای خودش دارد. ولی متاسفانه، شخصیتهایی که خیلی از نویسندهها در داستانهای خودشان میسازند، بزرگنمائي شده است. یا خیلی خیلی خوب است و یا خیلی بد است و حتی من یادم است که با جلسات داستاننویسی داشتهام و رفتهام و دوستان نویسندهی بسیاری دارم، که خیلی تاکید میکردند که بزرگنمائي شدن مخصوصا برای فیلم خیلی مناسب است. برای اینکه افراد آن صفت خاص و آن قهرمان را در ذهن خودشان بپرورند. ولی خوشبختانه هرچقدر زمان جلوتر میرود، مخاطبین ما آدمهای باهوشتری می شوند. یعنی نسل به نسل باهوشی بیشتر میشود و آگاهی بالاتر میرود. یعنی مخاطب نمیپذیرد که ما شخصیتی را در فیلممان میسازیم که همهچیز وی درست است. مخاطب با خودش فکر میکند «یعنی چه؟ مگر ما آدم بیخطا هم داریم؟» ما فقط معصومین را داریم که بدون اشتباه و خطا بودهاند. مگر میشود فردی باشد که هیچ خطایی نداشته باشد؟ به همین دلیل مخاطبین یاد گرفتهاند با شخصیتهایی که خیلی مصنوعیاند، ارتباط چندانی برقرار نکنند. اشتباه مال آدمیزاد است. مگر میشود کسی در زندگیاش کلاه سرش نرفته باشد؟ مگر میشود کسی مجبور به دروغگویی نشده باشد؟ بنابراین شخصیتها را در داستانمان پردازششان کنیم و به واقعیت نزدیکشان کنیم. حتی دیالوگهای آنها را متوجه باشیم که این دیالوگ به درد این شخصیت میخورد یا نه. ما یک شخصیت داریم به نام آپولو. این مرد بسیار دانشمند، دانا، درسخوان، خیلی منظم و مرتب است. این افراد بدون اینکه کسی به او چیزی بگوید درس خوانده است. درس خواندن وی هم لزوما برای تایید گرفتن از دیگران نبوده است. حس ارضای درس خواندن داشته است. مثلا اگر این در فیلمی بازی کند و یا در داستانی بخواهیم این فرد را ترسیم کنیم، دیالوگهایی که این فرد برقرار میکند، اگر دیالوگ پرخاشگری باشد یا این فرد، خیلی بینظم باشد، اصلا با واقعیت آنچه که ما داریم در جامعه میبینیم، نمیخواند. یا برعکس، کسی که خیلی حسهای شاعرانه دارد و این خودش هم یک تیپ شخصیتی است، یک تیپ شخصیتی هست که خیلی هنردوست است و اساسا با این ویژگی به دنیا میآید. این افراد، افراد بابرنامه و یا هدفمندی نیستند. زمان برای آنها زمان حال است. نه زیاد به فکر آینده هستند و نه زیاد غرق در گذشته. این ویژگیها نه خوب است و نه بد. این شخصیتها اگر به تیپ خودشان آگاهی پیدا کنند بسیار خوب است اما اگر آگاهی پیدا نکند، شلختگی و تضاد درونیای که در وجود آنها هست و انگار گاهی روح او را از دو طرف میکشند، احتمال اینکه به سمت چیزی که او را به خود معتاد میکند، برود، زیاد است. از طرفی هم این افراد استعداد اینکه حتی به سمت خدا روند را دارند. این افراد، کسانی هستند که به راحتی به عرفان دست پیدا میکنند. این افراد، میتوانند نویسندههای بسیار خلاقی باشند؛ به این دلیل که به راحتی میتوانند به ناخودآگاه خودشان دست پیدا کنند. معمولا هنرمندان و موسیقیدانها این تیپ شخصیتی را دارا هستند. این افراد، انگار هیچگاه بزرگ نمیشوند و در روانشناسی به آنها نوجوان ابدی گفته میشود. این افراد پسربچههای خیلی بانمکی هستند. اینها خیلی در کنار خانمها هستند. معمولا بین خاله، مامان و عمه بهشان خوش میگذرد. روی پیشخوان آشپزخانهها معمولا در بچگیهایشان مینشینند. این فرد را اگر ببریم و بگذاریم رییس کارخانه. مثلا پدرش تیپ شخصیتی مخالف این فرد را دارد. مثل تیپ پدرخوانده و یا پدرسالاری که در ایران ساخته شده است. تیپ مقابل این شخصیت، زئوس است. این تیپ شخصیتی بسیار رییس است و ویژگیهای شخصیت محمدعلی کشاورز در فیلم پدرسالار را دارد. این پدر ممکن است کارخانه و یا کارگاهی داشته باشد و بخواهد فرزند خود را رییس این کارخانه کند؟ چه اتفاقی میافتد؟ هم آن کارگاه نابود میشود و هم فرزندش نابود میشود و از بین میرود. چون اصلا با مراماش جور نیست. نمیتواند ریاست کند. از ریاست فراری است. چنین افرادی را معمولا ریاست قبول نمیکنند. پیشنهاد تیپشناسی شخصیت، حالا در داستان وضعیت جداگانهای دارد و ما باید این شخصیت را با جور دیگری پردازش کنیم. با همهی خوب و بدیها و خاکستری بودناش، نه سیاه و سفید. اگر تو گندمی باید در شرایط گندم رشد کنی. نمیتوانی در شرایط برنج شالیزاری رشد کنی. تو باید به آن بخش هنری خودت توجه نشان دهی و اوقات فراغت و حتی اوقات اصلی خودت را باید بگذاری سر کارهایی که دلیاند و تو دوستشان داری. چون تو اینگونه موفق میشوی. یعنی اگر تو را به شرایط برنج ببرند، گندم که نیستی هیچ، خراب هم میشوی! من تجربهی آن را به عینه داشتم. آبدارچی شرکتی که ما بودیم، تیپ زئوس داشت. اولا این فرد محدوده داشت. دم آشپزخانهی این فرد کسی نمیتوانست حضور داشته باشد. در واقع ما میگوییم که تیپزئوس از روی اساطیری طراحی شدهاند که این اساطیر صاحب ملک هستند و تملک دارند. و این آدم واقعا ملک داشت و ملک وی محدودهی آشپزخانهی او بود و هیچکس نمیتوانست به ملک او نزدیک شود. این فرد در یک سینی بزرگ یک عالمه چایی میآورد و اگر یکی از کارمندان، سر جای خودش ننشسته بود، به او میگفت که چون سر جای خودت ننشسته بودی، من چاییات را که برایت نگذاشتم، هیچ. دفعهی بعدی هم تا فلان ساعت برایت چایی نخواهم آورد. تا یاد بگیری زمان چایی آوردن من سر جای خودت باشی. یعنی تمام کارمندان و حتی رییس ما را این فرد کنترل میکرد. و اصلا این ربطی به این ندارد که این فرد آگاهی داشته، یا نداشته، دروس مدیریت را خوانده یا نخوانده، سواد وی چقدر است. این فرد هوش و حواس خیلی جالبی هم داشت. من مطمئنم که این فرد اکنون خیلی رشد کرده است و از مرحلهی خودش هم خیلی بالاتر رفته است. چون این افراد در ظرف خودشان نمیتوانند بمانند. این است که فرد باید شرایط خود را درک کرده و آن شرایطی را که در آن قرار دارد درک کرده و از طرفی هم سعی کند به صورت آگاهانه خود را با شرایط جدید تطبیق دهد.
دستهبندی شخصیتی گورجیف : اینیاگرام
گورجیف، که فردی روسی بوده است، یک تقسیمبندی را برای مباحث عرفانی ارائه داده است که امروزه برای تیپشناسی از آن استفاده میشود. گورجیف، عقیده دارد که یکسری حرکات را تکرار میکنند و به این نتیجه رسیدهاند که افراد را میتوان در گروههای مشابهی قرار داد؛ ضمن توجه به اینکه هر دو نفری که در یک گروه مشابه قرار دارند اساسا شبیه هم نیستند. چون افراد، گروهها و شرایط فرهنگی و اجتماعی با هم متفاوت است. ولی به هر حال یک سری از حرکات این افراد دارد دائما تکرار میشود. وی سه گروه بزرگ را ایجاد کرده است شما میتوانید برای داستاننویسی، یا برای خودشناسی خودتان و یا برای مربیها که میخواهند دانشآموزانشان را بشناسند، میتوانند افراد را اول از همه در سه گروه قرار دهند: حرکتی، ذهنی و هیجانی. علاوه بر این، باید توجه داشت که هر کدام از این سه گروه، سه تیپ در زیرگروه خودشان دارند که به طور کلی 9 تیپ شخصیتی را میتوان به واسطهی این مدل به دست آورد.
افرادی که در دستهی حرکتی قرار میگیرند، مرکز توجهشان، مقاومت و کنترل محیط اطرافشان است؛ این افراد کسانی هستند که معمولا در مقابل خیلی از چیزها مقاومت میکنند. افرادی هستند که به راحتی هرچیزی را نمیپذیزند و دوست دارند محیطشان را کنترل کنند. مانند همان آبدارچی که ما اشاره کردیم یا مثل رییس یک شرکت. یا هیتلر که نمونهی خیلی بزرگ و اساسی تیپ هشت از گروه حرکتی است. هر سه زیر مجموعهی این گروه، پایهشان بر استقلال، مقاومت و کنترل است. نیاز این افراد به آزادی و استقلال است. رییسها و رهبرها را دیدهاید. خودشان شخصیت بسیار مستقلی دارند و معمولا هم دوست ندارند که حوزهی آنها تحت سلطهی دیگران باشند. اگر این افراد تیپ هشت که رییس است، نباشند و تیپ کمالطلب (تیپ 1) و یا میانجی (تیپ 9) باشند باز هم آن استقلال را برای خودشان دارند. رفتار سالم این تیپ شخصیتی، حتی اگر آگاه هم نباشند، فعال و هدفمند هستند و این شاید در مسیر شر هم باشد. و شهود بالایی دارند این شهودی که من اشاره کردم، با شهودی که قبل از این من به شما توضیح دادم، لزوما یکی نیست. یعنی اینکه خوب میتوانند وقایع را پیشبینی کنند. با آن شهودی که به ناخودآگاه لینک میخورند، لزوما یکسان نیست. اگر آگاه نباشند، رفتار ناسالم آنها این است که ممکن است بیش از حد فعال – به صورتی که آدم را کلافه میکنند به دلیل فعالیت زیاد- ، افراطی و گاهی هم کمتحرک –یعنی دقیقا به آن بخش سایه یا انکار یا بخش مخالف وجودشان بروند که ممکن است تیپ 9 این گروه به این حالت دربیایند- باشند.
دستهی دوم، مربوط به افراد ذهنی است. از اسم این تیپ پیداست که این افراد فوکوس و توجهشان بر روی تحلیل است. راهکارها و الگوهای ذهنی برای این افراد دارای اهمیت زیادی است. امنیت برای این دسته از افراد حیاتی است. معمولا افرادی کمحرف و درونگرایی هستند. گوشهای را برای نشستن انتخاب میکنند. وقتی وارد محیط جدیدی میشوند، توجه زیادی به راههای فرار آن محیط میکنند. این افراد محیط را به شدت تحت نظر میگیرند و خیلی به اطرافشان توجه دارند. پیشبینی هر اتفاقی از قبل در ذهن این افراد، طراحی، برنامهریزی و نقشهکشی شده است. معمولا این افراد، آدمها نقشهکشی هستند. بنابراین، رفتاری سالمی که این دسته دارند، برنامهریزی، دقت و تحلیل است. این افراد مناسب مشاغلی مانند حسابداری و کامپیوتر و سایر مشاغلی که نیاز به تحرک زیادی ندارد هستند؛ زیرا چون معمولا ذهن درگیری دارند، از نظر فیزیکی بسیار کند میشوند. این افراد اگر بخواهند رشد کنند، باید یاد بگیرند که سرعت بیشتری داشته باشند و تجزیه و تحلیلهایشان را کمتر کنند. این افراد مناسب مشاغلی مانند فروش نیستند. معمولا این افراد، آدمهای صادقی هستند. تصحیح کنم که این افراد لزوما خوب حرف نمیزنند. ممکن است در ذهنشان فقط تجزیه و تحلیل کنند. این افراد یک نظام پیچیدهی تجزیه و تحلیلی در ذهنش دارد که تا آن را بخواهد منتقل کند، مشتری رفته است. دومین نکته این است که ما نمیگوییم فروشندهها دروغ بگویند. ولی معمولا هر راستی را نمیگویند. این سیستم فروش است. برای فروش بهتر، ما موظفیم که هر راستی را نگوییم چون خریدار نمیخرد. فروشنده باید زبل باشد. باید از وقت، حداکثر استفاده را کند و اجازه ندهد که مشتری برود. مثلا یکی از شغلهایی که من دارم، این است که مصاحبهگر سازمانی است. مثلا از انرژی اتمی از من دعوت میشود. مثلا وقتی ما بازی این افراد و رفتار اینها را میبینیم میفهمیم که این فرد به درد این کار میخورد یا نه! لزوما این ویژگی نه بد است و نه خوب. در داستان هم همین اتفاق میافتد. ما در شخصیتهای داستانیمان یک نفر را به عنوان حسابدار قرار میدهیم ولی این حسابدار خیلی دروغگو یا خیلی کلاش و پرحرف است. این فرد نمیتواند امین خوبی باشد. از همان اول مشخص است که این مشکلاتی را به وجود میآورد. اصلا شرکت هرچقدر هم تیپشناسی نخوانده باشد میتواند بفهمد کلید گاوصندوق را نمیتواند به این فرد بدهد. شخصی که هنوز به این نتیجه نرسیده است که امانتداری و امنیت آن حوزه باید برای وی اهمیت داشته باشد. این افراد، در شغلهایی که به امنیت ارتباط دارد، موفقیت بسیار زیادی دارند. معمولا در آتشنشانی و یا مشاغلی که به حفظ امنیت ارتباط دارد خیلی موفق هستند. معمولا جوانب کار را میسنجند و خیلی آرام هستند. ما بهترین تیپ نداریم، همهی تیپها خوب هستند اگر آگاهی آنها بالا برود. همهی افراد باید به صورت یک فرد آگاهی عمل کند، در مرکز دایره قرار داشته باشد و بفهمد که هر کدام از این تیپهای شخصیتی و محاسن آنها را در کجا باید به کار ببرد. یک مادر که اصلا ما تیپی به نام مادر یا دیمیتر داریم، در واقع معمولا آدمهایی هستند –حتی مردها هم میتوانند این تیپ شخصیتی را داشته باشند- که حمایتگر همه هستند. معمولا حواسشان به همه هست، مهربان هستند و بخشنده هستند. ولی عیبهایی هم دارند که مثلا انتظار آنها بالاست و یا کنترلر هستند. معمولا یک مادر همیشه میخواهد فرزندش را در هر حالتی کنترل کند. اشتباه جایی پیدا میشود که این فرد مثلا معلم میشود و با بچهها ارتباط مادری برقرار میکند. اینجا مشکل است که فرد باید بداند در این شرایط وی معلم است. حالا همینجاست که من بحث ماسک و یا پرسونا را میگویم و افراد برای اجتماعیشدنشان نیاز دارند که ماسک به صورتشان بزنند. این مسئله را یونگ، از روی پرسوناهایی که در یونان باستان، ماسک یا چوبی بود که در نمایشنامههایشان از آن استفاده میکردند، این اسم را میآورد که ما از بچگی ماسکهایی را برای اجتماعی شدن بر روی صورتمان میزنیم. احساسات افرادی که تیپ شخصیتی ذهنی دارند، اضطراب و ترس است؛ این افراد همانهایی هستند که امنیت برای آنها خیلی اهمیت دارد و به همین دلیل میترسند که امنیتشان خطر ایجاد شود. به این دلیل که این افراد، از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردارند و این تجزیه و تحلیل بالا، ممکن است به ناکجاآباد هم بروند! تحلیل لزوما خوب نیست. یک ضربالمثلی وجود دارد که میگوید تا عاقلا بزنن به آب، دیوونه زده رفته. یک زمانی آنقدر تجزیه و تحلیل زیاد می شود که اصلا نمیتوانیم تجزیه و تحلیل کنیم. پس این افراد معمولا اضطراب و ترس دارند و اطرافیانشان هم این اضطراب و ترس را خواهند داشت. اینجور آدمها معمولا چون ذهنشان تجزیه و تحیلی میکند، فرافکنیشان هم زیاد است. توجه داشته باشید که فرافکنی عنصری نامطلوب در روانشناسی نیست. فرافکنی یک نوع کارکرد و رویکرد روانی برای شناخت بیشتر است. در واقع در ناخودآگاه ما مقدار زیادی اتفاق وجود دارد که این اتفاقها یا میافتد و یا نمیافتد. تا زمانی که این اتفاقها نمیافتد و سرکوب شدهاند، روان ما احتیاج دارد این را بیرون بیاورد، و ما آن را ببینیم. برای همین ما بر روی آدمها فرافکنی میکنیم. فرافکنی منفی میشود ایراد گرفتن به آدمها و مرتب به آنها برچسب بزنیم و معمولا روی جنس مخالف خودمان انجام میدهیم. فرافکنی مثبت بحث عاشقی را به وجود میآورد و یک بحث عمیق است. یک نکتهی مهم در زمینهی داستاننویسی، زنانگی و مردانگی یا آنیما و آنیموس است. کار خدا یا کار روان ما این است که به ما میگوید تو اگر عاشق این آدم شدی، حواست را جمع کن که عاشق بخشهای ناشناختهی خودت شدهای. تو تصویر ناخودآگاهی خودت را در وجود این فرد میبینی. پیام این به تو چیست؟ بنشین و صفتهای مثبت این فرد را جمع کن. این صفتها باید واقعی باشد نه آنچیزی که تو در ذهنات داری و تصور میکنی که این فرد باید در مقابلات داشته باشد. تمامی روابط ما با دیگران –چه روابط شغلی و چه روابط زناشویی- تمامی اختلافات ما در اثر همین اشتباهات فرافکنیشدهی ماست. یعنی آنچه که ما تصور داریم در ذهن ما است و فکر میکنیم طرف همان است و وی اصلا آنچیزی که در ذهن ما است نیست. چهرهی افراد را رها کنید. چون چهره در آخرین سطح آگاهی وجود دارد. یعنی اگر فردی عاشق چهرهی یک فرد شود در مرحلهی حوّا قرار دارد. مرحلهای که مخصوص نوجوانهاست. افرادی که هنوز هیچچیزی نمیدانند و آگاهی ندارند. زیبایی افراد درونی است. ولی بعد مطمئنا همانی هم که به دنبال زیبایی میرود، حتما صفتهای مثبتی را هم در این افراد میبیند که میتواند به او کمکهای بسیاری کند. راهاش این است که آن صفتهای مثبت را در خودش قوی کند و بعد از اینکه در خودش قوی کرد، آن فرد هم به چشماش میآید. آن فرد اگر مناسب وی نبود که شکل دیگری اتفاق میافتد و اگر مناسب وی بود میتوانند رابطهی خوبی با هم داشته باشند. باز در داستان زنانگی و مردانگی موضوع خیلی مهمی است. اینکه همهی بخشهای عالم، زنانه و مردانه دارد و هر مردی در درون خودش، بخش زنانهای دارد و هر زنی در درون خودش بخش مردانهای که بایستی با این ویژگیها آشنا شوند. نویسنده باید بتواند بخشهایی از این دو مورد را در کنار هم قرار دهد تا به این واسطه بتواند شخصیت مقبول و نزدیک به واقعیتی را برای مخاطب بسازد.
دستهی سوم شخصیتهایی که گورجیف آنها را تشریح میکند، مربوط به تیپهای شخصیتی هیجانی است. این افراد، مرکز توجهشان عشق است. البته من اسم این افراد را هیجانی گذاشتهام. اصل کلمه در انگلیسی emotional است و برخی به آنها میگویند احساسی. من با این کلمهی احساسی مخالف هستم. چون یکی از تیپهایی که در این گروه قرار میگیرد، اصلا فرد احساسیای نیست. وی حس مهربانی ندارد و فقط کلک و نیرنگ را به کار میبرد. مثلا این تیپ، اگر آگاه شود، یکی مثل الهی قمشهای یا آقای قرائتی میشود و اگر آگاهی نداشته باشد شخصی مانند شهرام جزایری میشود. یعنی این افراد، ذهن بسیار فعال و آنالیزکنندهای دارند. اینها افرادی هستند که به راحتی میتوانند راههای خلاف را پیدا کنند و به همان نسبت هم اگر آگاه باشند میتوانند سخنورهای خوبی باشند. در اساطیر یونگ، تیپی به نام هرمس وجود دارد که بسیار به این دستهی سوم شخصیتها نزدیک است. این افراد، افرادی بسیار شوخطبع و خلاق هستند. اینها بچههایی هستند که در کودکیشان هم داستانهای خودشان را میسازند. معمولا افراد طنزپرداز، معلمها و سخنرانان، هرمس بالایی دارند؛ یعنی تیپ شخصیتی آنها در این دسته قرار میگیرد که به صورت آگاهانهای مشغول و پرورش تواناییهای شخصیتی خودشان هستند. از طرف دیگر، این افراد چون خیلی خلاق هستند، توانایی بالایی برای حقهبازی و نیرنگ دارند. این افراد اگر آگاهی نداشته باشند، یکی مثل شهرام جزایری میشوند که خودشان را هم خیلی محق میدانند. جالب است بدانید که افرادی که دزدی میکنند همهچیز را برای خودشان میدانند. این افراد، این را دزدی نمیدانند. این موضوع پذیرش را خیلی خوب میداند. شما فکر کنید در داستانتان یک شخصیت دزد داشته باشید. اگر به این موضوع آگاه باشید، چقدر میتوانید دیالوگهای خوبی برای یک هرمس درست کنید که هر جا میرود که آنقدر گستاخ است که اغلب افراد به وی حق میدهند. یعنی در یک مهمانی و یک جلسه، تشخیص هرمس خیلی راحت است. این افراد جلسه را دستشان میگیرند و حتی مدیر جلسه را هم زیر سوال میبرد. یعنی آنقدر خوب میداند که چگونه جریان انرژی گروه را به سمت خود جذب کند، میبینید که موضوع را به راحتی عوض کرده است. اکثر هنرپیشههای مرد ما هرمس هستند. بنابراین این افراد باید به صورت آگاهانه تیپ شخصیتی خودشان را شناسایی کند. نویسندهها، اگر به این مسئله که یک هرمس چگونه شخصیتی است آگاه باشد، دیالوگهای بسیاری را برای شخصیتهای درون داستاناش میتواند بسازد. این افراد، در اکثر جمعها میتوانند مدیریت آن جمع را به عهده بگیرند و مسیر جمع را تغییر بدهند. دوباره تاکید میکنم که همهچیز به آگاهی بستگی دارد. زمان هرمسها، زمان حال است. این افراد هم نوجوان ابدی هستند و ممکن است یک رابطهی خوب زناشویی نداشته باشند و عمدتا ارتباط خوبی با مادرانشان در دنیای واقعی دارند. رفتار سالم این تیپ هیجانی، این است که دلسوز، مهربان، قوی در برقراری ارتباطات هستند. این افراد مدیرفروشها، بیزینسمنها، کارگردانها و نویسندههای خیلی خوبی میشوند. رفتار ناسالم این افراد، این است که گاهی سنگدل هستند. این افراد شکننده بوده و احساس عمدهی آنها، غم و تاسف است.
در درون این دستهی شخصیتهای هیجانی، تیپ چهاری است که نویسندهها هم در این گروه قرار میگیرند. این دسته، نیاز زیادی به جلب توجه دارند، تعداد لایکهای فیسبوکشان باید خیلی زیاد باشد. افراد مغرور و از خود راضیای هستند که معمولا کسانی هستند که معمولا خودشان را بیش از دیگران قبول دارند. یک انتشاراتی چند وقت پیش به من میگفت که معمولا شعرا شعرهای هم را نمیخوانند. بر عکس داستاننویسان، که معمولا داستانهای هم را میخوانند چون به دنبال ایده هستند. در همین دسته، تیپ دیگری هست که مهر طلب هستند. مخاطبان تلفنهای همراه این دسته از افراد بسیار زیاد است. این تیپ، آنقدر مهربان و تاییدطلب و مهرطلب هستند که تولد همه را حفظ هستند و به همه تبریک میگویند. این افراد هوای همه را دارند؛ اما به بهای اینکه این محبتها به سوی آنها بازگردد.
دو منبع برای تیپشناسی شخصیت داستان:
کتاب اینیاگرام، نوشتهی پروین دربارهی تیپهای شخصیتی
کتاب نمادهای اسطورهای بانوان و نمادهای اسطورهای مردان نوشتهی پروفسور شینودا بولن در مورد اسطورههای یونان