نگاهی به کتاب «بودنبرکها: زوال یک خاندان» نوشتهٔ توماس مان
تخمین زمان مطالعه : ۵ دقيقه
از همان ابتدا، قرار بود اگر در این ستون به کتابی پرداخته میشود، کتابی باشد که به تازگی منتشر شده است یا معرفیِ آن به خاطر ناشناخته ماندنش ضرورت داشته باشد. اما حالا که به تازگی بازخوانیِ شاهکار –یا بهتر، یکی از شاهکارهای- توماس مان، یعنی بودنبروکها را تمام کردهام به گمانم میشود این یک بار استثناء قائل شد و دربارهٔ کتابی که هم مشهور است و هم دست کم دو سالی از آخرین انتشار آن –به گواهیِ سایت نشر ماهی– میگذرد نوشت؛ البته به نیت عرض ارادتی به این داستان و البته نویسندهٔ بزرگ آن.
هر کسی که علاقهای به داستان و رمان دارد احتمالاً زمانی تصمیم گرفته داستان یا رمانی بنویسد و چند صفحه یا حتی چند فصلی نوشته است. برخی از این نوشتهها کمکم پختهتر شده و اگر خوششانس بوده منتشر شدهاند و تعداد کمتری هم شانس این را داشتهاند که خوانندگان به آنها علاقه نشان دهند و حتی در تاریخ ماندگار شوند. اما کمتر کسی گمان میکند که یکی از همینها در سن بیستودو سالگی تصمیم بگیرد رمانی بزرگ دربارهٔ زوال یک خانوادهٔ بزرگ و ثروتمند بنویسد و به خوبی هم از عهدهٔ کار برآید و آن داستان نه فقط توجه خوانندگان را به خود جلب کند، که تبدیل به یکی از رمانهای ماندگار تاریخ ادبیات شود و جایگاه نویسنده را برای همیشه در تاریخ تثبیت کند. اما این کاری است که توماس مان کرده است، نویسندهای اهل شهرِ ساحلی لوبک در شمال آلمان که در اوایل دههٔ سوم زندگی تصمیم میگیرد چنین رمانی بنویسد و نه فقط موفق میشود آن را به اتمام برساند، که با این رمان به یکی از غولهای ادبی آلمان تبدیل میشود. بودنبروکها که عنوان فرعی زوال یک خاندان را بر خود دارد، روایت زندگیِ سه نسل از خاندان بودنبروک است، خاندانی صاحب تجارتخانهای معتبر در شهر لوبک در شمال آلمان. داستان از زمانی شروع میشود که یوهان بودنبروک، فرزند بودنبروک بزرگ که بنیانگذار تجارتخانه است پا به سن گذاشته و پسرش فرزندانی کوچک دارد. تقریباً یک سوم کتاب به زندگی این دو بودنبروک اختصاص دارد و دو سومِ آن به فرزندانِ بودنبروکِ دوم، یعنی توماس، تونی، کریستیان و کلارا. مان در این کتاب با چیرهدستی خوشیها و ناخوشیهای زندگی این خانواده را روایت میکند، اوج و حضیضهای تجارتخانهٔ یوهان بودنبروک را به تصویر میکشد و در نهایت با انحلالِ تجارتخانه که نشانی است از زوال قطعی خاندان بودنبروک، رمان را ختم میکند.
توماس مان در شهر لوبک به دنیا آمده است، یعنی در همان شهری که داستان بودنبروکها در آن روایت میشود. پدر او، سناتور هاینریش مان، تاجر بوده و تجارتخانهای در همین شهر داشته است که پس از مرگ او، احتمالاً به این علت که نه توماس و نه برادرش علاقهای به کار تجارت نداشتهاند، منحل میشود. این همان اتفاقی است که برای تجارتخانهٔ یوهان بودنبروک میافتد؛ پس از مرگ توماس بودنبروک، چون وارث او کودک ناتوانی است که همهٔ علاقهاش به موسیقی است و وضع سلامتی درستی هم ندارد، تجارتخانهٔ آباء و اجدادی منحل میشود. البته دو سال پس از مرگِ توماس، فرزندش نیز از بین میرود تا آخرین تیر بر پیکرهٔ این خانوادهٔ رو به زوال بنشیند. همهٔ اینها در کنار هم، خواننده را از این وسوسه رها نمیگذارد که توماس مان بودنبروکها را بر مبنای تجربیات شخصی خودش نوشته است. در واقع، شباهت شخصیتهای مختلف به خودِ او، از جمله کریستیان، برادر توماس، که زندگیِ باری به هر جهتی دارد و علاقهٔ اصلیاش به هنر و نمایش است، و همینطور هانوی کوچک، فرزندِ توماس، انگار که از زندگیِ خودِ او الهام گرفتهاند. در واقع این چیزی است که بسیاری از منتقدان و مانشناسان نیز به آن اشاره کردهاند و هرچند جزئیات داستان چندان با زندگیِ شخصیِ او هماهنگی ندارد، خطوط اصلیِ داستان را میتوان در زندگیِ واقعیِ توماس مانِ جوان یافت. در واقع، مانِ جوان خطوطِ اصلی داستان را از واقعیت گرفته و سپس با تخیل نیرومندِ خود به آن بال و پر داده و داستانش را به شاهکاری ماندگار تبدیل کرده است.
بسیاری از منتقدان این اثر را با رمانهای بزرگِ نویسندگان روس مقایسه کردهاند. البته هرچند اثر هیچ بشری را نمیتوان حتی نزدیک به آثار آنان به حساب آورد، این مقایسه چندان بیراه نمینماید. از یک طرف، تعدد شخصیتها و البته پرداخت درخشان یکیک آنان بودنبروکها را کمی شبیه به آثاری مانندجنگوصلح و آناکارنینا میسازد و از طرف دیگر، تعهد و البته توان نویسنده در به تصویر کشیدن زندگی با همهٔ جزئیات آن یادآور همان آثار است. برای همین است که بودنبروکها از همان ابتدا نیز نوید نویسندهای برجسته به حساب آمده است و کارنامهٔ مان در سالهای پس از آن، خصوصاً خلق شاهکارهای مسلمی مانند کوه جادو و مرگ در ونیز نشان میدهد که همعصرانِ او در این پیشبینی اشتباه نکرده بودند. مان خصوصاً در کوه جادو که آن را میتوان پختهترین اثرش به حساب آورد از اندک ایراداتِ بودنبروکها، مانند شتابزدگی در توصیفات، نیز اجتناب میکند و یکی از شاهکارهای مسلمِ ادبیات آلمانی را عرضه میکند.
خوشبختانه آثار مان به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شدهاند، خصوصاً بودنبروکها که با ترجمهٔ روان و سلیس علی اصغر حداد به بازار عرضه شده و میتواند یکی از نابترین لذتهای ادبی را به مخاطب خودش عرضه کند. مسلماً کسانی که این اثر را پیش از این خواندهاند میتوانند با ارنست همینگوی همداستان باشند که یکی از حسرتهایشان این است که بتوانند یک بار دیگر این اثر را «برای بار اول بخوانند» و کسانی که هنوز آن را نخواندهاند، باید هر چه سریعتر، قبل از اینکه دیر شود و اجل به سراغشان بیاید، شروع به خواندن آن کنند.
منبع: ترجمان