معصومه انصاریان مترجم و نویسنده حوزه کودکان و نوجوانان نیز هست که «من کی به مدرسه میروم»، «گوسفندی که عصبانی بود»، «خفاش دیوانه (برگزیده جشنواره سلام بچهها)» و«زیبا چیست، زیبا کیست (برگزیده جشنواره کتابهای برتر)» از جمله آثار اوست. او ماجرای «آن زن مرا صدا کرد» را بر اساس آنچه در سال ۵۹ بر خودش و دوستانش که برای امدادرسانی به مردم اهواز رفته بودند، گذشته و لحظاتی که شخصاً زندگی کرده، طوری به تحریر درآورده که خواننده به خوبی با شخصیتهای داستان انس گرفته و تا آخر داستان همراه میشود.
انصاریان شخصیت اول رمان را «مرضیه» نامگذاری کرده است. داستان در مورد مرضیه و دو تن از دوستانش است. او طبق داستانی که واقعیت داشته و به گوشش رسیده در مورد زنی که با صدای انفجار دستپاچه شده و به جای فرزند نوزادش بالش را در آغوش کشیده و از خانه خارج میشود و بعد از انفجار خانه تازه متوجه میشود چه کرده، به اهواز میرود. مرضیه میگوید آن زن صدایش میکند. وی برای یافتن زن و کمکرسانی به مردم راهی اهواز میشود و اتفاقاتی را پشت سر میگذارند که هر کدام یک زندگی است.
کوچه پسکوچههای اهواز که به جای صدای بازی کودکان و قهقهههایشان از صدای انفجار و شلیک گلوله پر شده بود. اهوازی که مردان خانه وقتی برای درآوردن لقمه نانی از خانه خارج میشدند، نمیدانستند شب را به خانه برمیگردند یا راهی بهشتآباد میشوند. زنانی که از ترس کشتهشدن فرزندانشان حتی برای خرید نان هم اجازه خارجشدن از خانه را به فرزندانشان نمیدادند. بهشتآبادی که حتی جمعیت انسانهای آرام گرفتهاش از جمعیت مردم شهر هم بیشتر شده بود و صدای شیون مادرانی که به جای فرزندانشان مزارشان را درآغوش میکشیدند و لالایی محلی برایشان میخواندند. مرضیه با وجود تمام غمها، ترسها و دلشورهها باز هم محکم قدم برمیدارد؛ صبوری میکند؛ گاهی میخندد؛ گاهی همصدا با مادرانِ در سوگ نشسته گریه میکند؛ او با تمام انسانهای اطرافش زندگی میکند. زجرهایشان را زجرهای خود، خندههایشان را خندۀ خود و غمهایشان را غم خود میداند.
انصاریان در این داستان نگاهی نیز به نقش اجتماعی زن در جامعۀ سنتی و درگیر جنگ دارد. زنی که توانست در آن دهه که سختگیریهای زیادی برای حضور زنان در جامعه وجود داشت خود را همراه دوستانش به اهواز برساند. هر جنگی که اتفاق میافتد به لحاظ وضعیت خاص و غیرعادی، شرایط دشواری را به انسانها تحمیل میکند. در این روزگار سخت بشر بیش از هر زمان دیگری نیازمند روابط عاطفی و انسانی نزدیکتر است. نقش زنان بهواسطه عطوفت و احساسات وجودی را میتوان در حوادث جنگ مهمتر و سنگینتر دانست و انصاریان تمام اینها را در رمان خود به تحریر درآورده است:
حوض را تازه شسته بودند و فوارهاش را باز کرده بودند. چشمم که به گنبد آبی مسجد افتاد، حس خوب آشنایی دوید توی تنم و فراموش کردم قولی را که به نیکو و فرشته داده بودم. نیکو جمشید را از قسمت مردانه صدا زد و گفت: «مرضیه با شما کار داره.» نشسته بودیم لب حوض. خمپارهها پشت سر هم جیغ میکشیدند و خودشان را جایی نه زیاد دور منفجر میکردند. با خودم کلنجار میرفتم چه بهانهای جور کنم و چه عذری بتراشم تا جمشید برنامه رزم صبحگاهی را بیخیال بشود که جمشید خودش سرحرف را باز کرد: «راستی یه خبر خوب. به مسجد آمبولانس دادهن.» و آمبولانسی را که جلوی مسجد پارک شده بود، نشانم داد و گفت: «تا امروز ما بودیم و یه وانت قراضه. خدا رو شکر با این آمبولانس بهتر میتونیم امدادرسانی کنیم. شمام که هستین.» گفتم: «ما چه کار باید بکنیم ؟»گفت: «هیچی آماده باشین. به محض اینکه جایی رو زدن، با آمبولانس اعزام میشین محل.» گفتم: «ما آمادهایم. بیستوچهار ساعت شبانهروز؛ اما…»
جمشید گفت: «اما چی؟»
گفتم: «بازم صبحگاهی مشکل داریم.»
جمشید جا خورد و گفت: «چرا؟ دوستات اذیت شدن؟»
گفتم: «اذیت؟ پوستشون کنده شد.» دو تا دستانش را به نشانۀ تسلیم آورد بالای سرش و گفت: «قبول. هر چند این برنامهی عمومی پایگاهه.»
تو زنانه فقط ما سه نفر بودیم. نیکو گفت: «شیری یا روباه؟» گفتم: «فردا میتونی بخوابی تا لنگ ظهر.»
یقیناً صحنههایی که یک سرباز در جنگ میبیند، تصویرهایی است که با مرگ و خشونت و بیرحمی عجین شده است. این رویدادها فرد را دچار آسیبهای روانی میکند. حتی اگر فردی در جنگ کشته نشود، هرگز آن آدم قبل جنگ نیست. داستان «آن زن مرا صدا کرد» به بیانی ساده خواننده خود را به دورانی میبرد که خشونت جنگ و آسیبهای آن را نشان میدهد. آنچه میتواند از اثرات عمیق خشونت بشر اندکی بکاهد مهر، همدلی و توجه به عواطف انسانی است و زنان در این عرصه با وجود مشکلات متعددی مانند تبعیضهای جنسیتی که خانواده و جامعه به آنها تحمیل میکند، حضوری چشمگیرتر و نقشی بهسزا دارند.