حال روحی زنی جوان به نام مرضیه با شنیدن داستان زن جنوبیای که زیرموشکباران رژیم بعثی عراق تنها و ترسیده به جای فرزنداش بالشی را از خانه بیرون میآورد و فرزندش زیر آوار خانه میماند، دگرگون میشود. او هرچه سعی میکند، نمیتواند تصویر مستسل این زن هنگام فرار را از ذهنش پاک کند. به هر طرف که نگاه میکند، تصویر زن را میبیند. احساس میکند زن او را صدا میزند و کمک میطلبد. پس برای رهایی از رؤیاهای عجیبش راهحلی جز رفتن به اهواز جنگ زده نمیبیند؛ اما او تازه عروس است و خانوادهاش مخالف این سفر هستند. او در میان مخالفتهای خانواده و رضایت سرسری همسرش همراه دوتا از دوستهای صمیمی دوران دانشگاهیاش راهی اهواز میشود. در اهواز در خانهی خواهرش در منطقهای که تقریباً خالی از سکنه شده، اقامت میکند. هر روز با هواز جنگزده بیشتر آشنا میشود، اما نشانی از زن نمییابد. مرضیه و دوستانش در اهواز مرگ را از نزدیک لمس میکنند. آنها که سرخوشند و به امید کمک آمدهاند، تازه میفهمند چیزی از جنگ نمیداند و جنگ آنطور که در سر پرسودای جوانی آنهاست، نیست. جنگ زندگی را از اهواز گرفته و امید لحظهبهلحظه کمرنگ میشود، اما زندگی بازیهای بسیار دارد. گاهی در میانهی جنگ و خون و مرگ هم خدا نطفهی موجود زندهای را در وجود تو میپرواند تا باور کنی مرگ و زندگی دو بال جدانشدنی سرنوشت هستند.
رمان آن زن مرا صدا کرد نوشته معصومه انصاریان در 184 صفحه در سال 1401 توسط انتشارات شهرستان ادب و در گروه کتابهای مدرسه رمان منتشر شده است.