به سفارش یکی از دوستان برای چاپ مجموعه داستانم به شهرستان ادب زنگ زدم. پیگیریهای مکرر باعث شد کمی زودتر از موعد مقرر نه گفتند و آب پاکی روی دستم ریختند، ولی من که دست بردار نبودم. بخاطر با حوصله بودن در جوابدهی میخواستم یک باب آشنایی برای همکاری باز کنم. زنگ زدم در مورد چاپ کار کودک و نوجوان سؤال کردم. صبورانه و راحت این پروژه را به آینده موکول کردند.
تا اینکه دقیق یادم نیست در چه تاریخی ایمیلی بدستم رسید. راجع به فراخوان مدرسهی رمان. بدون کوچکترین امیدی بابت پذیرفته شدن در این فراخوان شرکت کردم. اتفاقا چند وقتی بود دوتا طرح رمان که تا صد صفحه هم نوشته بودم، برایشان فرستادم. یکی که از همان اول رد شد و دیگری به دفعات بعد و مطرح نمودن سؤالاتی بابت اصول اولیه ی رمان نویسی از جمله عناصر و ارکان داستان نویسی مربوط میشد. تمام سعی ام را کردم که سؤالات را به خوبی جواب بدهم من زیاد اهل رقابت نیستم. رفاقت چرا؟ولی یک حس موذی درونم بود که خیلی هلم میداد، نهایت سعی ام را برای پذیرفته شدن بکنم. زود به زود به ایمیل هایم سر میزدم و هر دفعه با استرس میخواندم. تا اینکه در نقطه ی نهایی خبر خوب را خواندم، ولی هیچ تصویرمثبتی از این فراخوان در ذهنم نداشتم.
راحت بگویم این اتفاق نقطه ی عطف زندگی من شد. من حدود بیست سال در عرصهی داستان نویسی فعالیت داشتم و تجربیات زیادی از داستان کوتاه، نوول و مینیمالیستی داشتم، ولی تجربه ی رمان نویسی نداشتم. با این اتفاق انگار دنیای دیگری به رویم باز شد. در جامعه ای که تیراژ کتاب به پانصد جلد نمیرسد و در آمار کتابخوانی جهان جزو آخرین هاست. وقتی که با این انتشارات آشنا شدم، اتفاقاتی که در طی دوره ی رمان نویسی افتاد، برایم غیرقابل باور بود. البته یکسری ضعفهایی داشت که آن هم شاید به علت بکر بودن سوژه دلایل خاص خوش را دارد. پروسهای که ما گذراندیم، مستدام و روی برنامه بود. بعد از اینکه تحت حمایت یک استاد راهنما در آمدیم و تحت تعلیم خصوصی این استاد بودیم، یک سری جلسات ماهانه و تخصصی از صبح تا عصر در مورد عناصر و ارکان داستان نویسی و یکسری موضوعات مهم رمان نویسی صحبت میشد. خلاصه بعد از چندی تلاش و فعالیت در عرصه ی ادبی به نقطه ای رسیده بودم که هیچ نور امیدی برای بها دادن به این امور نیست. مدرسه ی رمان خلاف آن را ثابت کرد. تا حدی که مشکوک و مرموز قلمداد شد. ولی با گذر زمان قضیه چرخید و به یقین رسیدیم. با پیشرفتها و رفتار مناسبی که از بچه های گروه مدرسهی رمان میدیدیم با انگیزه تر هم میشدیم.
تجربه ی بسیار خوبی بود. همین باعث شد تا برای شرکت در دوره ی سوم هم خودمان را آماده کنیم که با مخالفت مدرسه ی رمان مواجه شدیم. چرا که این فرصت برابر بهتر است به تمام علاقهمندان رمان نویسی داده میشود تا بتوانند تحت یکسری تعلیمات اساسی و علمی ایدههای خودر ا به طرح و طرحهای خود را به رمان تبدیل کنند .
این اتفاق برای من نوعی که خیلی تصادفی بود، نقطه ی عطفی شد تا بتوانم آموختههای بیست سالهام را به صورت یک مجموعه ی منظم در آورده و برای کارهای آتی مورد استفاده قرار بدهم.
آشنایی با استادان داستان در این مدرسه یکی از بهترین اتفاقات بود. تا جایی که باعث شد موقع تبلیغ این فراخوان برای دوستان و اعتبار کارهایشان از این عزیزان یاد شود تا با خیال راحت در این فراخوان شرکت کنند.