پانزدهمین نشست تخصصی ادبیات داستان با عنوان «جهان رمان، جهان مثنوی معنوی» با حضور محمدتقی چاوشی و امیرحسین ماحوزی، در موسسه شهرستان ادب برگزار شد.
تلاش مولوی در مثنوی، ارائه یک مدل توحیدی است.
محمدتقی چاوشی سخنان خود را در خصوص نگاه فلسفی به واژه جهان و عالم، آغاز کرد: عنوان بحث جهان رمان و جهان مثنوی معنوی است. وقتی صحبت از عالم یا جهان میشود، بحث متفاوت است با وقتی که از دو شخصیت مشخص و معین صحبت میکنیم. در آثاری که فلاسفه و ادبای ما از خود به جا گذاشتهاند و یا اهل عرفان القاء کردهاند، عموتا وقتی صحبت از عالم میشود به ماسوای الله نظر دارند و به خصوص در فلسفه وقتی کسی صحبت از عالم میکند، بر غیر از حق اطلاق عالم میشود و تفاوتی که در عالم و جهان هست را شما بهتر از من میدانید.
وی افزود: اسفار اربعه تاریخ انسانی است که در پی کشف مواطن نادیده و نارسیده است و از نظر ملاصدرا ما عوالم متعدد داریم و در اینجا معنای آن تغییر کرده و فقط به ماسوی الله فقط اطلاق نمیشود. ما عوالم متعدد داریم به این معنا که انسان وقتی در عالم طبع است، عالم، سخن و خدای او مادی است و همه امور برای او مادی و طبیعی ظهور پیدا میکنند. اما وقتی در عالم خیال وارد میشود، این عالم متفاوت است و ویژگیهای متفاوت خودش را دارد و انسان هم خیالین میشود. در عالم عقل نیز به همین نحو تغییر میکند. پس در این نگرش جهان میشود نسبتی که انسان با امور پیدا میکند و این نسبت یک نسبت معقولی به معنی اینکه طرفین اضافه بخواهد و خودش حقیقتی را نشان ندهد نیست؛ بلکه باعث میشود انسان آن چیزی شود که میتواند بشود و باشد.
این پژوهشگر در ادامه، اشاره داشت: همانطور که مستحضرید – اگر تاریخ متداول رمان را قبول کنیم- رمان با سروانتس و رمان دنکیشوت شروع شد. توجه و درگیری در عالم رمان به فردیت انسان اگر در مقابل singularity یا تکینگی قرار بگیرد، است. میتوانیم بگوییم که مولود دوره مدرن رمان است. اما جهان مثنوی، جهانی متفاوت است. اگر جهان حافظ را بتوانیم جهانی رندانه معرفی کنیم، در آن صورت باید ببینیم که مولوی و دنیای داستانی او در چه فضایی درگیر است و چه عالمی، عالم او را تشکیل میدهد. درباره مثنوی بسیار شنیدهایم و بسیار گفتهاند. شاید به جا هم بوده است که مثنوی به نحوی تفسیر قرآن است و تفسیر قرآن به این معنا که مثنوی تلاش میکند با جهان قرآن نسبت برقرار کند. اما جهانی که قرآن معرفی میکند، توحید است. درگیری قرآن و آنچه که قرآن از صدر تا ذیل به آن مشغول است و به آن اهتمام دارد، توحید است. فضا و جهان مثنوی هم یک چنین فضا و جهانی است. یعنی تمام تلاش مولوی در مثنوی معنوی، ارائه یک مدل توحیدی است. همینجا هم اضافه کنم وقتی میگوییم مدل توحیدی یعنی داریم از فضای مثنوی و یا فضای قرآن دور میشویم. سخن گفتن از مدل زاییده تفکر دوره مدرن است. پس از مرگ هگل در 1831 به مرض وبا، تازه تازه ایدهآلیسم مطلق پا گرفته بود. شلینگ در درسگفتارهای خودش در دهه 40 و 50 قرن نوزدهم، با مطرح کردن فلسفه وجود و یا ماهوی، فلسفه هگل را نقد کرد. در این دوره کسانی مثل کیرکهگور شرکت داشتند. عمر حضور کیرکهگور در این جلسات طولی نداشت و بعد روش شلینگ را نپذیرفت اما فضایی را که شلینگ ترسیم میکرد به جان خرید و اگر به نحوی تاریخی نگاه کنیم و نه تبارشناسانه، اگزیستانسیالیسم را بنا کرد. مدل ایمان ابراهیمی را در سه ساحت اگزیستانسیال معرفی کرد: ساحت استتیک، ساحت اخلاقی و ساحت ایمانی. در ساحت ایمانی، ایشان مدلی را که ارائه میکرد، ابراهیم بود و در مدل ابراهیمی آنچه که اهمیت پیدا میکرد جهش ایمانی بود. در همان آغاز کتاب چنین گفت زرتشت نیچه کیرکهگور را نقد میکند و از جهش مرگ صحبت میکند. یکباره شما در ساحت ایمان قرار بگیرید و قرار گرفتن در ساحت ایمان هم به این معنا باشد که انتخاب اصیل باشد و اصالت داشته باشد. انسانیت انسان برمیگردد به نوع انتخاباش. انسانها یا انتخاب میکنند و یا انتخاب نمیکنند و یله و رمه هستند.
مثنوی در مضمون و ساختار میتواند به رماننویسان کمک کند.
دکتر ماحوزی دیگر سخنران این نشست صحبتهایش را با ذکر نمونههای برجستهء داستانپردازی مولوی در مثنوی و در غزلیات آغاز کرد: میدانیم که مولانا رکن بسیار برجستهای در مورد داستانپردازی است و نظر من این است که مولانا آگاهانه یا ناآگاهانه آنچه را که میاندیشد میتواند به شکل داستان دربیاورد و برای ما تعریف کند. شاهد این امر، آوردن بیشتر از 390 و خردهای حکایت در مثنوی حکایت است. داستانهایی که برخی از آنها خیلی کوتاه و بعضی دیگر خیلی کوتاه هستند. آنچه که من در اینجا در مورد قصه میگویم، مجموعه آن چیزی هست که از اسطورهها، افسانهها، روایات قدیمی پهلوانی و حتی آنچه که راجع به جانوران، مقدسین، شخصیتهای تاریخی، و حتی لطایف و شوخیهای عامیانه را نیز در بر میگیرد.
وی در ادامه در خصوص شیوه داستانپردازی مولانا در غزلها اشاره داشت: «در مورد مولانا این داستانها طبیعتا خیلی تمثیلیتر از آن چیزی است که در آثار عطار هست و بسیار نمادینتر شکل میگیرد. خیلی کم داریم در آثار قبل از مولانا و عطار میتوان این غزل-داستانها را مشاهده کرد. یعنی مثلا در غزلهای سنایی و خاقانی، خیلی کم غزل به کار میرود. یعنی مثلا در کل غزلهای خاقانی شاید ما چهار داستان بیشتر نداریم. این در حالی است که در همان غزل ابتدایی مولانا «ای رستخیز ناگهان، ای رحمت بیمنتها» ما میبینیم که در مورد بایزید و حضرت شعیب صحبت میکند و با دو داستان در این غزلها روبهرو هستیم. گاهی، کل غزل یک داستان است: عاشقی در خشم شد از یار خود معشوقوار/گازری در خشم گشت از آفتاب نامدار. کل این غزل داستانی است در مورد گازری -دونپایهتر از سایر افرادی که در آن حرفه مشغول به کار هستند- است که از آفتاب تند به خشم افتاده و ناراحت است. بعد از اینکه آفتاب ناراحتی گازر را متوجه میشود، میگوید تا گازر از حضور من خوشحال نشود من حاضر نیستم بتابم و در انتهای داستان مشخص میشود که گازر شمس تبریزی است.
ماحوزی گفت: در یک غزل، مولانا از مجلسی تعریف میکند: دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود/ در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود… داستان در این غزل ترسناک است. آهویی که شیرها شکار او هستند، به سراغ پیرمردی میرود که موهایش سفید و چشمهایش مثل خون است. بعد دنیا به هم میریزد، انگار عالم مست کرده است . انگار رستاخیز به پا میشود و مولانا که سرگشته از همه میپرسد که چه اتفاقی افتاده است، تنها کسی که میتواند به او پاسخ دهد، روح قدسی است. بعد از روایت داستان، مولانا دوباره به داستان برمیگردد و خواننده متوجه میشود که انگار آهو خود مولانا و این پیر شمس تبریزی است. این نوعی روایت سوررئال از داستان است. این حالت سورئال زمانی شدیدتر میشود که داستان با چنین الفاظ و عباراتی بیان میشود: داد جاروبی به دستم آن نگار/ گفت که از دریا برانگیزان غبار… در مورد این غزل صحبتهای بسیاری شده است، آقای براهنی، دکتر فاطمی، دکتر پورنامداریان و قبل از همهی اینها شاهنعمتالله ولی سعی در تحلیل این داستان دارند. منظور من این است که به گونههای مختلفی این داستان تفسیر و تأویل شده است و داستان مهمی است. ماجرای جاروب چیست؟ این داستان پر از نماد است و انگار در خواب توصیف میشود.
ماحوزی، پس از اشاره به شیوههای داستانپردازی مولانا در غزلهایش، در خصوص داستانهایی که در مثنوی معنوی مولانا وجود دارد، تصریح کرد: در حقیقت، میخواهیم ببینیم که ریشههای داستانپردازی مولانا و مضامینی که در داستانها صحبت میکند چیست و اینکه آیا مولانا میتواند متنی تولید کند که به ما در نوشتن رمان کمک کند؟ منظور از کمک، هم در حوزه مضامینی است که در مثنوی معنوی است و هم ساختار و تکنیکهایی که در آن وجود دارد. به گمان من اینگونه است که مثنوی از این جهت این بستر را برای ما فراهم میکند که یکی از خاصترین متنهایی است که میتواند ساختار و مضامین را برای داستانپردازی و رماننویسی ارائه دهد.
وی در جمعبندی پایانی سخنان خود نتیجهگیریاش را در خصوص ارتباط دنیای کلاسیک داستانهای مولانا با دنیای مدرن رمانهای عصر حاضر به این صورت بیان نمود: به عقیده من میشود در جهان کلاسیک داستان مدرنی را نوشت. میشود در شرق -با تمام باورهایی که وجود دارد- داستانی را گفت که داستان پرمعنیای باشد و امروزه راههایش بتواند ادامه پیدا کند. میشود تغییری در عرصههای رمان ایجاد کرد و این تغییر بر اساس داشتههای ما ایجاد شود. نظر من این است که بستر خیلی جدی و درونمایههای بسیار قویای برای داستانپردازی داریم. این درونمایهها هم فقط به این صورت نیست که تنها بر اساس اتصال انسان و خدا باشد. ما روابط واژگونشده میان انسان و خدا را داریم. عشق در نگاه مولانا، انسان را برمیکشد و جایگاهی را به انسان میدهد که جایگاه والای انسانی است. ما نمونههای این برکشیدن مفهوم انسان به حدی در عرفان ایران برجسته است که در ادبیات غرب، مشاهده نمیشود. این مضمون از قرن سوم و توسط بایزید بسطامی شروع شده و توسط بسیاری از شاعران و ادیبان ادامه یافته است. توانایی در انتخاب و آزادی انسان برای انتخابهای گسترده نیز در تمامی مضامین عرفانی ما موجود است و اینها همه معنایی هستند که در رمان امروز خالی هستند.
انتهای پیام/
منبع: خبرگزاری فارس