باشگاه خبرنگاران پویا- سیدحسین موسوینیا؛
در حوالی موضوع این یادداشت و تذکر، موضوعات و مقدمات مختلف و متنوعی وجود دارد که هر کدام نیاز به پرداختن دارد و اگر قصدی بر انجامش هم باشد، کتاب ارزشمند از معنا تا صورت دکتر محبتی، به این موضوع بسیار کاملتر و غلیظتر پرداخته است. از جمله سوالاتی که هست و میتواند باشد و بحث پیرامون آنها میتواند عرصه را روشنتر نماید میتوان اشاره کرد به:
آیا ما در ادبیات دستگاه نقد و نظریه ادبی داشتهایم یا خیر؟ و اگر داشتهایم چیست و کجاست آن نظریه و نظام نظری؟
این که داستان بومی و ایرانی چیست؟ صرف ایرانی بودن شخصیتها، اقلیم، خون و ... اثر را ایرانی میکند؟
این که نسبت ایرانی، اسلامی در فرهنگ ما کجاست و چگونه است؟
این که امکان استخراج و نو نمودن دانش نظری خلق و نقد در فضای امروز ادبیات فارسی وجود دارد یا خیر؟
این که ندیدن و عدم مشابهت دانش و نظام نظری نقد و خلق، به مکاتب غربی آیا به معنای عدم موجودیت هست یا خیر؟
اما در هر صورت این یادداشت بنا دارد، با توجه به شرایط موجود در فضای ادبیات معاصر و به ویژه پس از انقلاب اسلامی، منظر خود را به موضوع فوق، به اجمال ارائه دهد.
مقوله نظام ارزشی و نظام زیباشناختی هر ملتی ریشه در فرهنگ آن ملت دارد و فرهنگ را اگر به صورت کلی، مجموعهای از آداب و رسوم و اعتقادات و باورها و ارزشها و آرمانهای یک قوم، قبیله یا ملت بدانیم پس بسیاری از سلیقهها و رفتارهای خودآگاه و ناخودآگاه مردمان منشعب از فرهنگ است. لذا انباشتی از اندیشهها، دانشهای شفاهی و کتبی و عواطف و احساسات، با فرهنگ در ضمیر انسانها از بدو تولد پیریزی میشود و با رشد او، قوام و دوام مییابد.
از جمله این دانشها، نظام زیباشناختی است که ریشههای آن را باید در فرهنگ زیسته شده و نظام ارزشی شخص جستجو نمود. تاثیر و نفوذ فرهنگ بر بافت فکری و جسمی انسان به اندازهای چشمگیر است که میتواند بر مبنای آزمایشهای مردمشناسی و جامعهشناسی انجام شده، خُلق و خو و جسم و جان فرزندان دوقلوی خانوادهای را که هر فرزند را در فرهنگی مجزا رشد دادهاند مشاهده نمود، ژنهای یکسانی که با زیستن در فرهنگی متفاوت، سلیقه، رفتار، منش، نظام ارزشی و نظام زیباشناختی متفاوتی را دارد.
با این مقدمه و با پذیرش انس و آمیختگی بی نیاز از تشریحِ هنر و فرهنگ در هر جامعه، میتوان عنوان نمود که نظام تئوری، نقدو زیباشناختی هر جامعهای میبایست از جنس فرهنگ آمیخته با جسم و جان آن جامعه باشد.
پیرو همین نکته مهم، ابن خلدون در کتاب «المقدمه» عوامل موثر در پیریزی و حصول نظام زیباشناسی در فرهنگ و سنت شرقی را ممارست با آثار ممتاز ادبی، درک مستمر محضر استاد حقیقی و نیز نگاهداشت معانی و مفاهیم و شیوههای موجود در آثار ممتاز را برشمرده است. و چه بسا یکی از عللی که قدما به شعرا و هنرمندان جوان توصیه به از بر نمودن – مثلا – 2 هزار بیت از اشعار گذشتگان داشتهاند چنین مهمی باشد.
پس این نظام زیباشناختی - که در هنر تعیین کننده نظام نظری و دستگاه نقد ادبی است – که محصول انس با آثار ممتاز ادبی و درک محضر استاد و نگاهداشت گوهر آثار در ذهن و جان است، نظامی هماهنگ و همجنس با نظام فرهنگی جامعه است و بیشک، درک و فهم آثار هنری خلق شده با چنین بستری برای مخاطب اثر و نیز فهم و خلق و خلاقیت هنری در چنین فضایی برای هنرمند و همین طور بررسی و کالبدشکافی و کنکاش اصلاحی برای منتقد به مراتب سهلتر و درک شدنیتر از نظام ارزشی مبتنی بر فرهنگی دیگر است.
این آشنایی و شناختی که نتیجه زمینههای فرهنگی منتقل شده در جامعه از طریق سنتهای شفاهی و داستانها و اسطورها و ... است مسیر حرکت را پیش روی انسان نمایان میکند. مانند آنچه در مستند «مشدی اسماعیل پیرمرد روشندل مازنی» که از شبکه افق پخش شد و دیدیم که این پیرمرد با وجود نابینا بودنش، کشاورزی میکند، مسیرهای سخت و صعب العبور را در برف و بوران از خانه تا زمین و از زمین تا مرکز خرید و ... رفت و آمد میکند. از درخت بالا میرود و چای درست میکند. او این فضا و طبیعت و مقتضیاتش را با همه وجودش زیسته است و این چنین هوشیار نسبت به طبیعت آشنای پیرامون خود، درک و دریافت و حرکت دارد. اما اگر همین پیرمرد روشندل را به شهر یا حتی روستایی دیگر ببریم، او دیگر این دریافت و حرکت را ندارد. یعنی حرکتش با آسیب برایش همراه خواهد بود. مساله زمینههای فرهنگی و هماهنگی و تجانس فرهنگ با دانش تئوری و نظام زیباشناختی با دستگاه نظری همراه و همگون و مؤید آن، چنین شکلی دارد. به عبارت دیگر، دستگاه نظری و نظام ارزشی و ارزشیابی و ارزشگذاری هر جامعه میبایست از دل فرهنگ و سنت و تاریخ و پیشینه همان جامعه بیرون آمده باشد. البته این منافاتی با بهرهمندی از شیوهها و تکنیکهای روشمند نمودن معانی و مفاهیم و پراکندگیها نیست، لذا تاکید بر این است که روش تحقیق با موضوع و محتوای تحقیق عوض نشود.
ابن خلدون که از جمله جامعهشناسان، انسانشناسان، تاریخنگاران و فقهای مسلمان است تاکید دارد که تا در ذهن و زبان کسی بر اثر ممارست و مداومت فراوان، قالبهای ذهنی و زبانی ریخته و تثبیت نشود هرگز قادر به آفرینش و حتی فهم آثار ممتاز ادبی نخواهد بود.
و شاید از این منظر بتوان به عنوان یکی از عوامل مؤثر در فاصله گرفتن قشر کتابخوان و کتابنویس از آثار کلاسیک فارسی و تغییر زمینهها و قالبهای ذهنی و روانی انسان ایرانی، جریان ترجمهی بینظارت و صنعتیِ آثار غیر فارسی از فرهنگها و کشورهای مختلف را نام که در روند استمرار این ترجه نمودن و ترجمه خواندن
ها، شکل گرفتن ذائقه و سلیقهی ناهمگون با ضمیر و ناخودآگاه و فرهنگ ملکه شده بر ذهن و روان فرد نیز محتمل است، کما اینکه چنین اتفاق فرهنگی در جامعه ما در سالهای اخیر، بیش از پیش رخ داده است.
به گفته دکتر محبتی در کتاب ارزشمند «از معنا تا صورت» بنیاد مبانی زیباشناسی مسلمین بر نوعی استنباط، شهود و تجربهی درونی استوار است که در هیأت قوالب و قواعد بنا شده و تجسد و تجسم یافته است.
و این بسیار طبیعی است که نباید انسان رشد یافته در این فرهنگ را مجبور به خلق اثر با معیارهایی خارج از این نظام نمود و همین طور نباید اثر تولید شده توسط هنرمند این نظام فکری- فرهنگی را با سنجههای نظام نامتجانس دیگری ارزیابی و تحلیل نمود. خب پس باید نظامی مدون و مشخص با ظرفیتها و امکانات خودش داشته باشیم که مسیر حرکت و خلاقیت را روشن نماید و تلاشمان آب در هاونگ کوبیدن نباشد. چرا که نوشتن با معیارهایی که از دل فرهنگ و تمدن دیگری که ما با آن اختلاف در ذات و بنیاد داریم، همانند رها کردن نابینایی در محیطی ناآشناست که پیش میرود اما چگونه پیش رفتنی؟ چرا که مساله تعریف انسان، نگاه به ازل و ابد یعنی آغاز و فرجامِ جهان و هستی در فرهنگ ما و دیگر فرهنگها – که بیشتر فرهنگ غرب مد نظر است- متفاوت و بعضاً متضاد است.
این رواج دانش نظریِ ناهمگون با فرهنگ جامعه، زمینههای خلاقیت را نیز تقلیل خواهد داد. سالهاست که کارشناسان و اهل فن از ضعف رمان و رماننویسی در کشور صحبت میکنند و زمینهها و علل مختلفی را در ریشهیابی این مشکل مطرح میکنند عدهای مشکل را در فرم و قالب غربیِ رمان میدانند، عده مشکل را در جوان بودن سنت داستانگویی مدرن در ایران میدانند و عدهای دیگر انسان ایرانی را ساده و نامناسب برای شخصیت رمان میشناسند و ...، اما متاسفانه باید عنوان کرد که طرح همین و همان علل فکر کردن در زمین و بستر مکاتب و نظریات غیر بومی است. و هیچکدام به اختلاف فکری- فرهنگی و اختلاف در نظام ارزشی غرب و شرق و جهانبینی متفاوت این دو قطب، به عنوان بستر خلق اثر توجه جدی نداشتهاند و نهایتاً با نگاهی مضمونگرا بحث بر سر امکان و ضرورت بودن و نبودن رمان شکل گرفته است نه شناخت اختلاف نگاه به انسان و جهان در این دو تمدن و تفکر، نه رجعت به پیشینه غنی فرهنگی و هنری خود.
وقتی صحبت از خلاقیت میکنیم تصویر و تصور نوآفرینی و زایشی بدیع به ذهن متبادر میشود، اما سوال اساسی این است که خلاقیت نسبت به چه؟ اثر ادبی خلاق و بروز خلاقیت یعنی اینکه هنرمند، ادیب و شاعر و کاتب، نخست پیشهی ادبی بزرگان و آثار ممتاز بوم و فرهنگ خود را خوانده و فهمیده باشد و آنگاه با توجه به ضرورتها و مقتضیات زمان و زمانه در صدد جابهجایی مرزهای قبلی برآید و دست به خلاقیت زند. پس خلاقیت در بستر سنت و فرهنگ و نظام فکری- فرهنگی خود صورت میگیرد چرا که خلاقیت نسبت به آنچه تا پیش از این بوده معنا دارد و فرهنگ غرب برای ما در زمره آنچه از قبل بوده قرار نمیگیرد و اگر مقصود آفرینشی ارجمند و ممتاز است و ماندگار، مستلزم درک و دریافت عمیق است و این درک و دریافت، عمیقترین نقطهاش در محدوده فرهنگ و زیست بوم خود خالق قابل مشاهده و تجربه است. به قول ابن خلدون، انسانها به زبان بیگانه نمیتوانند اثر ناب ادبی خلق نمایند.
از جمله اولین گامهای انجام یک کار روشمند و علمی در فضای عمومی و صنفی، رسیدن به تعاریف یکسان از اصطلاحات است تا بشود مبتنی بر این یکسان سازی و تعیین حدود و ظرفیتها، نقاط ضعف و قوت را تشخیص داد. آنچه که مسلم است در نظام فکری- فرهنگی ما و غرب، تعریف مسائل اساسیِ هستی از جمله انسان و سرانجامش، انسان و انجامش و نیز انسان و ابعادش اختلاف اساسی وجود دارد. لذا در خلق اثر هنری به عنوان نمونه رمان، که انسان و سرنوشت او، مورد سوال و تحلیل و موشکافی است، نگاه چگونه باید باشد؟ این انسان همان انسانی باشد که خلقتش را تصادف میدانند و عمرش را محل لذت و مرگش را پایان و فنای او تعریف میکنند؟ یا اینکه این انسان، ساحت خلقتش، آفرینش و عمرش مقام رشد و پرورش و مرگش، انتقال به جهانی دیگر و زیستی ابدی است؟
پر واضح است که تفاوت میان این دو نظام ارزشی آنقدر محسوس است که جمع و همنشینیشان برای رسیدن به محصولی مشترک با نقش آفرینی انسان، دور از انتظار مینماید. جامعه انسان در نمونه نخست، جامعهای با مدل دمکراسی لذت و انسان محوری است و جامعه انسانی در دوم، دارای یک مدل ایمانیِ توحید محور است. پس اثر هنری و فکری، در این دو جامعه در مرحله خلق و نقد متفاوت از هم خواهند بود و نیز هر کدام دستگاه و بینش و سیستم ارزیابی خاص خود را میطلبند. ادبیات ما متاسفانه پس از گذشت قریب به چهار دهه از انقلاب اسلامی که منجر به انقلاب فکری و مضمون نیز در شئون و ساحتهای گوناگون از جمله هنر به نسبتهای مختلف شده است، هنوز نتوانسته است به یک نظام ارزشیابی، نقد و زیباشناختی خاص خود جهت توصیه به هنرمندان در فضای خلق اثر و ارائه به منتقدان جهت ارزیابی و ارزشگذاری آثار تدوین دست یابد. این خلاء دستگاه نظری در فضای فکری- فرهنگی که مبتنی بر آموزههای دینی و ملی باشد مشکلات فراوانی را به همراه داشته است.
عدم تبیین ضرورت انس با آثار کلاسیک فارسی، فضای ترویج آثار ترجمه را باز و بازتر کرده که این خود تبعات فرهنگی فراوان داشته است و از طرف دیگر زمانی که اثر خلق میشود منتقد نیاز به ابزاری برای بررسی آن اثر دارد که در شرایط عدم وجود نظام ارزیابی و ارزشگذاری بومی و مبتنی بر فرهنگ خود، این خلاء با نظامی که بیشترین پیرو، موثرترین رسانه و یا قویترین مدافعان را دارد پر میشود. و چه بسا در این میان و با این ملاکهای ناهمگون و نامتجانس، گوهرهایی نادیده گرفته شوند و عوضش خرمهرههایی گوهرنمایی کنند.
وجود یک دستگاه و نظام نظری در ادبیات، جهت نقد و آفرینش، که نیاز به مطالعه و پژوهشهای فراوان آثار فکری، فرهنگی و هنری گذشتگان در زبانهای عربی و فارسی دارد و نیز پژوهشهای میان رشتهای در حوزههای مردم شناسی، روانشناسی و جامعهشناسی جهت ایجاد و تبیین ارتباط میان هنر و حوزههای ذکر شده، منجر به پیوند خوردن به غنای آثار کلاسیک فارسی، ایجاد اعتماد به نفس خلق آثاری همگونتر با فرهنگ و آداب خود و نیز وحدت رویه و انسجام میان فعالان ادبی از جمله نویسندگان و منتقدان در ساحت خلق و نقد و نیز امکان نوآفرینی و خلاقیت خواهد شد.