* میخواهم سؤال را از مدرسهی رمان شروع بکنم. از تجربهتان در دورهی اول مدرسه بگویید. چه اثری بر مسیر نوشتنتان داشته است؟
تجربهی مدرسهی رمان، تجربهی خاص و جدیدی بود. راستش هیچوقت تصور نمیکردم که مدرسهای دایر شود که در آن هنرجویان اختصاصاً رمان بنویسند. تلاش مدرسهی رمان بر این بود که هنرجویان در کنار بهرهمندی از دانش و تجربهی اساتید، در مسیری علمی گام بردارند. بنابراین با برگزاری نشستهای علمی با حضور اساتید متخصص، کوشید تا افق نگاه هنرجویان را دربارهی رمان گسترش دهد.
همچنین تمام توجه مدرسهی رمان متمرکز بر خلق ادبیات بود؛ برای همین دست هنرجویان را برای انتخاب فرم و تعیین چارچوب باز گذاشت. علاوهبر حمایت معنوی، نباید هدایت مادی از نویسنده و اثر را از نظر دور داشت. اینکه نویسنده مطمئن باشد در صورت تأیید، اثرش طی یک قرارداد منصفانه با کیفیتی بالا منتشر میشود، باری از بار دغدغهها و دلواپسیهایش زمین گذاشته میشود و این امتیاز کمی نیست.
البته همهچیز بستگی به همت خود نویسنده دارد و هیچ اثری بدون تلاش نویسنده خلق نمیشود؛ همانطور که هیچ تابلوی نقاشیای، تنها با فراهم شدن رنگ و بوم و سهپایه آفریده نمیشود.
در این میان، لطف خدا هم شامل حال من شد تا از امکان ارزشمند مدرسهی رمان بهرهمند شوم و به این ترتیب، رمان «شاخدماغیها» بهعنوان نخستین اثر مدرسهی رمان منتشر شد.
انتخاب حوزهی نوجوان و موضوعی اجتماعی مرا وادار به دقت بیشتری به این گروه از مخاطبان کرد. نشستهای علمی، اهمیت توجه به آثار ارزشمند و کلاسیک ایران و سپس جهان، توجه به زبان و همچنین اهمیت تحقیق و پژوهش بهعنوان مقدمهی خلق رمان را برای من روشنتر کرد. در کل مدرسهی رمان باعث شد از مجموعهی آنچه که بیان کردم، بسیار بیاموزم.
* به نظر میرسد کتاب طوری طراحی شده تا همهچیز به آن تقابل غیرقابل پیشبینی داستان منتهی شود. مثلاً اینکه سهیل اصلاً خواهر ندارد و یا ازدواج دو برادر با دو خواهر. همهی اینها اثر بسیاری از عوامل بر رابطهی دوطرفهی دخترخاله- پسرخاله را کم کرده و خانه را به صورت ایزولهای در اختیار آن دو قرار داده است. چقدر این کار تعمدی بود و چقدر به خواستهی دختردار شدن یا پسردار شدن خانوادهها توجه داشتید؟
دورهی نوجوانی، دورهی عجیب و پیچیدهای است. مرحله ی گذر از کودکی به بزرگ سالی است و به پلی بین کودکی و بزرگ سالی تشبیه شده که فرد برای پیدا کردن جایگاه خودش به عنوان بزرگ سالی رشدیافته، ناگزیر است از آن عبور کند.
«حسین شیخالاسلامی» در مقالهی خودش با عنوان «رمان نوجوان و زیست نوجوانانه»، به نقل از «هاروکس» به نکتهی دقیقی اشاره میکند. اینکه نوجوان موجودی است که از نظر بدنی در حال دگرگونی و تحول، از لحاظ عاطفی نابالغ و از دید فرهنگی تابع محیط است. همه چیز می خواهد، اما نمی داند چه باید بخواهد. فکر می کند همه چیز می داند، اما چیزی نمی داند. تصور می کند همه چیز دارد، اما درواقع چیزی ندارد. نه از مزایای کودکی بهره می برد، نه از امتیازات بزرگ سالی. در رؤیا و تخیل زندگی می کند، اما با واقعیت روبه روست.
کتابی عنوان جالبی داشت؛ «چطور باید در بحران بلوغ زنده بمانیم»؟ واقعاً چطور میشود با سلامت از این مرحله و این شرایط شترگاوپلنگ، گذر کرد؟ اگر به مناسک گذر که هنوز هم در برخی از قبایل بدوی اجرا میشود توجه کنید، میبینید که نوجوان باید مجموعهای از امتحانات سخت را پشت سر بگذارد و اگر بتواند صحیح و سالم و بهعبارت دقیقتر، زنده از این آزمایشها بیرون بیاید، وارد دایرهی بزرگسالان میشود.
در «شاخدماغیها» هم من قصد داشتم به مجموعهای از مشکلات دختران و پسران نوجوان و شیوهی مواجههی آنها با مسائل بپردازم. اینکه آنها چطور با مشکلات ریز و درشتی که برایشان پیش میاید، دست و پنجه نرم میکنند و همانطور که میدانید، هیچ رمانی نه میتواند و نه میخواهد که به همهی مسائل بپردازد؛ بنابراین باید شرایطی فراهم میکردم که دایرهی حرکتم مشخص باشد و به قول معروف به هر چیزی نوکی نزنم. مثلاً یکی از مشکلات بزرگ نوجوانها که اتفاقاً خیلی مهم و قابل توجه است، بحران بلوغ جنسی است، ولی من بههیچوجه قصد نداشتم وارد این حوزه شوم؛ چون نه سواد کافی در این زمینه داشتم و نه سوژهی داستانم اجازهی چنین گستردگی موضوعی را میداد. برای همین نیلوفر که باید در مقابل سهیل عرض اندام میکرد، از او بزرگتر و تا حدودی فهمیدهتر ساخته شد. همچنین قصد داشتم تقابل یک دختر و پسر و تفاوت رفتار آنها را در برخورد با انسانها و پدیدهها نشان دهم، برای همین نیلوفر و سهیل هر دو برایم مهم بودند و در جایگاه اول قرار داشتند. سهیل خواهری ندارد و نیلو برادری؛ بنابراین این دو با دنیاهای هم غریبهاند و گاهی نمیتوانند با یکدیگر ارتباط صحیحی برقرار کنند. نیلو بهدلیل شرایط مادرش تکفرزند است، ولی دوقلوها (برادران سهیل) امتحانی برای خودم بودند. میخواستم ببینم آیا میتوانم از پس خانوادهای که در این دوره و زمانه جزو خانوادههای پرجمعیت! به حساب میآیند بربیایم و شخصیتها را بسازم یا نه. تلاشم را کردهام، ولی شاید بعضیها بگویند که موفق نبودهام. امیدوارم که در آثار بعدی به این پختگی برسم.
* انتخاب زمان غیرخطی اقدامی شجاعانه برای یک نویسندهی رمان با مخاطب نوجوان محسوب میشود. نترسیدید که این رفت و برگشتها و دورهای روایی ذهن مخاطبی را که در پی ماجراست، خسته بکند؟
نه! اتفاقا فکر میکردم که برای مخاطب جذاب باشد و کشش لازم را داشته باشد. به نظرم این شکل از روایت داستان، تعلیق لازم را برایم فراهم میکرد و به مخاطب اجازه میداد هر بار از زاویهی دید یکی از شخصیتهای دختر و پسر به جهان داستان نگاه کند و از احساس و طرز تفکر او آگاه شود. بنابراین این انتخاب را انتخاب درستی میدانم.
* انتخاب لوپوس بهعنوان بیماری دلیل خاصی داشت یا بیشتر میخواستید مشکلی بر سر راه بچهدار شدن مادر نیلوفر قرار دهید؟
بخشی از هدفم همین بود که فرمودید. مادر نیلو دوست دارد بچهدار شود، ولی شرایط به او این اجازه را نمیدهد. او آدم یکدندهای است که میخواهد هر طور شده به خواستهاش برسد. هرچند در پسزمینهی این خواسته، هدف اصلیاش، یعنی بازیابی سلامتش قرار دارد. بیماری لوپوس، مادر و خانواده را در شرایط خاصی قرار داده و آنها از نعمت یک زندگی عادی؛ سلامت، سفر کردن، آزادانه گردش کردن و راحت غذا خوردن محروم کرده است. ضمن اینکه شرایط را برای تنها شدن نیلوفر و اقامت اجباریاش در خانهی خاله و عمو فراهم کرده است. دیگر اینکه چه اشکالی دارد ما با مشکلات زندگی دیگران و شرایط خاص آنها آشنا شویم؟
* فکر نمیکنید رمان خیلی کم به رابطهی این دختر با پدر و مادرش پرداخته، درحالیکه هر شب با هم تماس داشتهاند؟
به نظرم این حد از ارتباط و این سطح از ایفای نقش برای پدر و مادر نیلو کافی بوده و هست. سبک زندگی انسانها با یکدیگر متفاوت است و نمیتوان برای همه یک نسخه پیچید. نیلو دختر مستقلی است که تلاش میکند روی پای خودش بایستد و گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. از برخی از چارچوبهایی که جامعه و فرهنگ برای دختران تعیین کرده است، فرار میکند و شاید بهدلیل شرایط خاص مادرش بهحدی از پختگی رسیده است که برخی از نقشها را که ممکن است نوجوانان همسنوسالش از پذیرفتن آنها سر باز بزنند، به دوش میکشد. سعی میکند کنترل عواطف و احساساتش را به دست بگیرد و عاقلانه عمل کند؛ هرچند که همیشه موفق نیست.
* به عنوان سؤال آخر، فکر میکنم کمی مقتصدانه با عنوان «شاخ دماغی»ها برخورد کردهاید. این عنوان جذاب میتوانست به صورت یک ترکیب تکرارشونده در طول رمان ظاهر شود و به شخصیتها بعد بدهد. آیا پرداخت کم به این عنوان تعمدی بوده است؟ میتوانید توضیحی بدهید؟
خب اگر بخواهم صادقانه با این سؤال برخورد کنم، باید بگویم که مهمترین نکته دربارهی این عنوان برای من، همان جذابیت و کششی است که دارد. عنوان رمان مدتها پس از نگارش آن انتخاب شد و پیش از آن، نام رمان چیز دیگری بود که نه برای خودم کشش داشت و نه برای دوستان مدرسهی رمان. انتخاب نام، مدتها ذهنم را درگیر کرده بود تا اینکه در تلاشهایم برای پیدا کردن یک نام مناسب، اتفاقی مطلبی دربارهی شاخدماغیها یا همان کرگدنها خواندم. دیدم نهتنها نوجوانها؛ بلکه انسانها ممکن است توی زندگی هم و حتی زندگی خودشان چنین نقشی را ایفا کنند. بنابراین پس از مشورت، تغییراتی در اثر ایجاد و این نام را برای رمان انتخاب کردم. وقتی دوباره پس از چاپ، رمان را خواندم، حس کردم که همین سطح از اشاره برای مخاطب کافی بوده و مخاطب به آنچه که من مایلم، میرسد.
تشکر بابت وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
من هم از فرصتی که برای این گفتوگو فراهم کردید، سپاسگزارم.