نشست نقد رمان «شاخ دماغیها»، نخستین محصول «مدرسه رمان»، نوشته سیده عذرا موسوی
رمان «شاخ دماغیها» که به تازگی روانه بازار نشر شده است، در «میز نقد» موسسه شهرستان ادب، با حضور منتقدان و سیده عذرا موسوی نویسنده کتاب بررسی شد. این داستان نخستین محصول مدرسه رمان، دوره آموزشی رماننویسی، است که برای مخاطبان نوجوان نوشته شده است.
در ابتدای این جلسه نقد، ریحانه جعفری، خلاصهای از داستان «شاخ دماغیها» را روایت کرد: «این داستان قصه پسری به نام سهیل است که تازه اتاقی مجزا در خانهشان به او تعلق گرفته است و از این بابت خوشحال است. اما نیلوفر، دختر خالهاش، که والدینش به قصد تولد فرزندشان، عازم خارج از کشور شدهاند، مهمان خانوادهشان میشود و اتاق او را به نوعی غصب میکند، به همین خاطر پسر خشمگین میشود. خشم او وقتی بیشتر میشود که احساس میکند دخترخاله دارد برای اهل خانه خودشیرینی میکند.»
بارداری و بیماری
این مترجم ادبیات کودک، سپس به یکی از اشکالات در طرح این داستان اشاره کرد و توضیح داد: «نخستین جایی که خواننده با داستان دچار مشکل میشود وقتی است که متوجه میشود مادر دخترخاله دچار بیماری لوپوس است اما قصد دارد صاحب اولاد جدید بشود. من ابتدا تصور کردم آنها برای معالجه این بیماری راهی خارج از کشور شدهاند اما تعجب کردم که آنها قصد دارند صاحب فرزند بشوند. یکی از نزدیکان من دچار این بیماری بود و تا جایی که من میدانم کسی که دچار این بیماری است نمیتواند صاحب فرزند بشود. نویسنده شاید باید نوع بیماری را تغییر میداد یا موضوع فرزندآوری را به شکل توهم دخترخاله تصویر میکرد.»
جعفری شخصیتپردازی در این داستان را ضعیف توصیف کرد و افزود: «مشکل اصلی داستان این است که شخصیتپردازی آن ضعیف است، رفتار دو مادر داستان کاملا شبیه به هم است، فقط یکی از آنها وسواس تمیزی دارد. در ادامه متوجه شدم که رفتار سهیل و نیلوفر هم یکسان است. به طور کلی شخصیتها فاقد عمق هستند و همگی در سطح حرکت میکنند. حتی در فصول ابتدایی داستان، تصورم این بود که سهیل دختر است. فقط هنگامی که او برای نخستین بار با نیلوفر مواجه شد متوجه تغییر موضع نویسنده شدم، یک دفعه شخصیتی که مشابه دختر بود به پسر تبدیل شد.»
این مترجم به تأثیر این ضعف بر زبان «شاخ دماغیها» اشاره کرد و اظهار داشت: «همین ضعف باعث شده است تا زبان این شخصیتها هم مشابه باشد. دیالوگهای نیلوفر را سهیل هم میگوید یا میتواند بگوید. حتی رفتار نوجوانهای داستان را نمیتوان از رفتار بزرگترها متمایز کرد. همگی شبیه هم حرف میزنند. من برخورد نوجوانانه از این شخصیتها ندیدم، انگار یک نفر که همان نویسنده داستان باشد به جای همه شخصیتها حرف میزد.»
او ادامه داد: «نویسنده مشخص است که تلاش زیادی کرده تا از اصطلاحات مربوط به زبان نوجوانها استفاده کند. اما پیشنهاد من این است که بهتر بود نویسنده روی برخی از این اصطلاحات کار میکرد و اینها تکیهکلام شخصیت میشد، مثل اصطلاح «آنتن» که تکیهکلام سهیل برای توصیف نیلوفر است. بسیاری از این تکیهکلامها در دیالوگها مربوط به نوجوانان نبود. این بیشتر شیوه حرف زدن بزرگسالان است. در عین حال، فضای داستان زنانه است چون نویسنده زن است اما بابای داستان هم کاملا زنانه تصویر شده است. اصولا در «شاخ دماغیها» همه مردها رفتارهای زنانه دارند، غیر از بابای سعید.»
این مترجم در پایان نقد خود بر این رمان نوجوان به یکی دیگر از اشکالات در طرح داستان و نیز ضعف در فضاسازی پرداخت: «در جایی از داستان، راننده پراید میخواهد شخصیت دختر داستان را بدزدد، این صحنه خیلی مهمی است و کسی که برایش چنین اتفاقی افتاده باشد متوجه میشود که چقدر فجیع است. اما این دختر که سنش هم بسیار کم است و بسیار هم در زندگی محتاط و نگران است اصلا نمیترسد و حتی با راننده صحبت میکند، در حالی که قاعدتا باید زبانش از ترس بند بیاید. انگار در یک بعد از ظهر معمولی در حال سفری معمولی از یک نقطه شهر به جایی دیگر است. خلاصه آنکه ما در این رمان با لایههای روانشناختی شخصیت نوجوان آشنا نمیشویم، در حالی که کار داستان نوجوان همین است. بحث دیگر مربوط به فضاسازیهاست. اینجا هم ضعف نویسنده به چشم میخورد، جاهایی میشنویم که آنها در خانه یا آپارتمانی که متعلق به یک سرهنگ است زندگی میکنند اما این موضوع را نمیشود حس کرد.»
تغییرات دو راوی
دومین منتقد «میز نقد» اعظم عبداللهیان، داستاننویس، در آغاز گفتههای خود خلاصهای از قصه و محور اصلی آن ارائه کرد: «رمان «شاخ دماغیها» داستان زندگی دو نوجوان است که با تغییراتی در زندگی خود مواجه میشوند، این تغییرات به روند شخصیتسازی آنها در سنین بحرانی نوجوانی کمک میکند. داستان دو راوی دارد؛ سهیل و نیلوفر. تغییرات مربوط به سهیل با اسبابکشی و خرید خانه جدید و به دنبال آن داشتن اتاقی جدید آغاز میشود. او حالا از برادران کوچکش جدا شده است و با داشتن اتاقی برای خودش، احساس استقلال میکند اما آمدن نیلوفر، که دختر خاله اوست، اتاق را تصاحب میکند و استقلال سهیل به خطر میافتد.» او افزود: «راوی بعدی نیلوفر است که تکفرزند است و پدر و مادرش به مسافرت میروند و حالا باید چند ماهی در خانه خاله اقامت کند. او در اینجا با مشکلاتی مواجه میشود که تا به حال برایش سابقه نداشته است و به دنبال راهحلهایی برای این مشکلات میگردد که منجر به پشت سر گذاشتن تجربیاتی گاه سخت میشود.»
این نویسنده که به تازگی مجموعه داستان «جایی که شهابها خاموش میشوند» را منتشر کرده است، دو راوی بودن قصه را نقطه قوت آن دانست و تصریح کرد: «داستان فصل به فصل و به ترتیب، توسط این دو راوی روایت میشود. راویها یکی پسر و دیگری دختر و بنابراین با جنسیت مختلف هستند. با تغییر فصلی راویها، آن هم از دو جنس مخالف، نویسنده این خطر را پذیرفته است و به نظرم این عمل شجاعانهای است چون تغییر شخصیتها بسیار سخت است. تغییر راوی به نظر من با بهرهگیری از اصطلاحات مختص پسران موفق بوده است. تعابیری که سهیل استفاده میکند همگی مربوط به زبان پسران همسن و سال خود اوست. اگرچه به ندرت هم اصطلاحاتی استفاده میکند مثل «بیسیمچی زدن» که بعید است نوجوانان نسل تلگرام و اینترنت استفاده کنند. تشبیه صندلی ماشین به شلهزرد وارفته هم چندان مناسب سهیل نیست، این شاید بیشتر برای شخصیت دختر مناسب باشد، پسر اینقدر دقت نمیکند و بیشتر مناسب آشپزها یا مادران خانهدار است. یا لک صورت خاله که به نظر سهیل مانند پروانهای است که بالش را گشوده است.»
عبداللهیان نیز شخصیتپردازی «شاخدماغیها» را ضعیف دانست و گفت: «مورد بعدی که یادآوری آن لازم است شخصیتپردازی دو نوجوان داستان است. این دو شخصیت اصلی داستان دخترخاله و پسرخاله و از طرف دیگر دخترعمو و پسرعمو هستند، بنابراین فامیل بسیار نزدیکند. این دو با هم بزرگ شدهاند و همسن و سالند. مخاطب انتظار دارد که آنها قبل از همخانه شدن از همدیگر شناختی داشته باشند، خاطرات مشترک زیادی داشته باشند چون با هم بزرگ شدهاند و انگار خواهر و برادرند. اما به این شناخت و خاطرات هیچ اشارهای نشده است. این به نظرم ضعف در شخصیتپردازی است، انگار دختری غریبه از یک شهر دیگری به اینجا آمده است.»
او افزود: «مورد بعدی اینکه نیلوفر و سهیل در یک جا زندگی میکنند بدون هیچ پیشینهای و فقط بر مبنای کینهای که سهیل نسبت به دخترخاله بابت تصاحب اتاقش دارد و در مقابل حالت تدافعی نیلوفر. تا صفحه 74 این دو نفر هیچ ارتباطی ندارد و حتی مکالمه مستقیمی میان این دو، تا این صفحه دیده نمیشود. هر کدام دیگری را زیر نظر گرفته است بدون اینکه با هم صحبتی کنند و ما از این طریق به عمق روابط آن دو شخصیت برویم. این ضعف در پرداخت روابط از فصل اول آغاز میشود. روابط پدران خانواده هم که از قضا برادرند شبیه نوجوانان به تصویر کشیده شدهاند، اتفاقا سهیل بزرگسالتر از پدران رفتار میکند. پدرهای داستان با رفتارهای نابجا و طنزهای گفتاری نامناسب با سنشان مثلا در صفحات 17، 31، 32، 83 نشان داده شدهاند. سهیل تودارتر و مردانهتر از پدر و مادر خودش رفتار میکند، در حالی که نوجوان است.»
این نویسنده سپس به یکی از تکنیکهای روایی این رمان اشاره کرد و تصریح کرد: «داستان با تداعی رو به جلو حرکت میکند. تداعیها غالبا با بافت داستان آمیخته شده است و خوب از آب درآمده است. اما در جاهایی هم به نظر صحیح نمیآیند، مثلا در صفحه 17 که پدر تهدید میکند که اگر بچهها شیطنت کنند آنها را به خانه سابق برمیگرداند. در اینجا بدون هیچ نیازی یا هماهنگی داستان، قصه کات میشود و به اسبابکشی و آشنایی با سرهنگ برمیگردیم که به نظرم کات بیخودی است. در صفحه 54، وقتی نیلوفر از مسافرت مادرش خبردار میشود دلش برای او تنگ میشود و به درستی، خاطرات کودکی و نوجوانی با مامان در ذهنش تداعی میشود. اما در اینجا برگشتی دیگر هم به پهن کردن رختهای مادر روی بند میخورد که نابجاست و ارتباطی با این ماجرای دلتنگی ندارد و ربطی به روند داستان ندارد.»
عبداللهیان در جمعبندی بررسی خود گفت: «در مجموع این داستان به رغم برخی ضعفها کار خوبی است و من را به حال و هوای نوجوانی برگرداند. خواندن آن تجربه خوبی بود.»
پایان التهاب
فرشته اثنیعشری، خبرنگار، دیگر منتقد حاضر در «میز نقد»، در ابتدا گفت: «بسیاری از موارد را دوستان گفتند، به نظرم قصهای که انتخاب شده است خوب است. ماجرای تصاحب اتاق نوجوان پسر جالب است چون پسر داستان تاکنون مستقل نبوده است و حتما برایش داشتن اتاق مهم است. اما با برخی نقدهای دوستان موافقم و به نظرم مخاطب در دل ماجراها ورود پیدا نمیکند.»
او ادامه داد: «روایت داستان با فعل گذشته انجام شده است و شاید یک دلیل آنکه هیجان داستان کم میشود همین باشد. درواقع شخصیتهای داستان تمام این ماجراها را از سر گذراندهاند و حالا با خیال راحت ماجرای تمام شدن این اتفاقات را تعریف میکنند. اگر روایت طوری بود که خواننده همزمان با داستان پیش میرفت بسیار هیجان بیشتری به داستان تزریق میشد، بخصوص که مخاطب هم نوجوان است. ما اضطراب سهیل را در برخی جاها میدیدیم و حتی ابعاد شخصیتها هم مشخصتر میشد.»
این منتقد ادبیات با اشاره به اینکه «سابقه شخصیتها برای خواننده مشخص نیست» اظهار داشت: «همانطور که گفته شد نیلوفر و سهیل فامیل نزدیکند اما رابطهشان از همان ابتدا با هم تیره است، حال آنکه سن نوجوانی سن احساسات است و این دو حداقل باید به همدیگر کششی داشته باشند اما برعکس با هم خصومت دارند. این خصومت مشخص نیست از کجا میآید، نویسنده باید توضیح میداد که چرا این دو با هم رابطه بدی دارند، آیا اتفاقی در کودکیشان افتاده است؟ مثلا نویسنده میتوانست بگوید که در خانوادهها همه جا حق را به نیلوفر دادهاند و این باعث کینه سهیل شده است، خلاصه توضیحی باید داده میشد اما مشخص نمیشود.»
اثنیعشری در پایان گفت: «نویسنده گاه موقعیتهایی را میآفریند اما به راحتی آن را رها میکند. مثلا در جایی که بدون خواست افراد خانواده از آنان عکس گرفته میشود و در اینستاگرام قرار داده میشود، چنین مسألهای برای این خانواده که قاعدتاً اخلاقی و محتاط هستند باید بسیار مهم باشد ولی میبینیم که خیلی زود این مشکل به پایان میرسد. به نظرم بهتر بود چند فصل این مسأله ادامه پیدا میکرد.»
مالکیت و استقلال
سیدحسین موسوینیا، داستاننویس، نیز مسأله اصلی این کتاب را «مالکیت و استقلال» دانست و توضیح داد: «به نظر من مسألهای که این کتاب مطرح میکند «مالکیت» است. نوجوانان این کتاب دنبال از دست ندادن و بزرگسالان دنبال به دست آوردن هستند. به دست آوردن فرزند، به دست آوردن گلدان و از دست ندادن پدر و مادر، از دست ندادن اتاق، از دست ندادن پوستر رونالدو. نیز میدانیم که مسأله مالکیت و استقلال از جمله بحرانهایی است که نوجوانان با آن دست به گریبان هستند. حالا سوال اینجاست که آیا نویسنده شیوه درستی را برای روایت ماجرای مالکیت انتخاب کرده است یا خیر؟ به نظر من خیر. نثر کتاب روان، پخته و صمیمی است، اینکه چقدر این نثر با برخی صحنهها هماهنگ است بحث دیگری است. در نثر هم گاهی دیدم که کلمات را میشد مقتصدانه انتخاب کرد تا نثر پختهتر شود.»
این نویسنده که به تازگی مجموعه داستان «خط مرزی» را روانه بازار نشر کرده است، تغییر راوی را از جمله ضعفهای «شاخ دماغیها» دانست و اظهار داشت: «استراتژییی که نویسنده برای روایت داستان خود استفاده کرده است و بیشترین ضربه را به کار زده است همان بحث تغییر راوی است: اینکه روایت از سهیل به نیلوفر تغییر میکند باعث شده است تا ما در مقام خواننده نه بتوانیم پیش سهیل بمانیم و نه پیش نیلوفر. بالاخره یا باید هر دو را شخصیت اصلی بگیریم یا یکی از آنها را، اگر سهیل را انتخاب کنیم، نیلوفر مقتضیات دیگری خواهد داشت و برعکس چون زیست و دغدغهها و تمایلات پسر نوجوان با دختر نوجوان تفاوت اساسی دارد. ولی وقتی نویسنده دو روایت را استفاده کرده است ما لحظاتی با نیلوفر و لحظاتی با سهیل هستیم. وقتی راوی سهیل است نویسنده فراموش میکند که راوی نیلوفر نیست بلکه سهیل است و زبان سهیل هم تنها با برخی اصطلاحات و الفاظ شکل نمیگیرد، بلکه نویسنده باید در ذهن سهیل بماند تا بتواند داستان را به لایههای عمیقتری ببرد.»
موسوینیا افزود: «فکر میکنم چیزی که باعث شده است در کنار دوگانگی روایت، مسأله مالکیت خوب پرداخت نشود همین گذرا بودن روایت است. من کتاب را دوست داشتم اما اگر نویسنده این کتاب بودم، ریتم، لحن و روایت را کُند و ماندگار در صحنهها مینوشتم. اینجا مسأله این افراد ذهنی است اما نویسنده، روایت را بیرونی کرده است و آنقدر اتفاقات بیرون اهمیت پیدا میکند که ما فراموش میکنیم که این قصه درون ذهن افراد و به روایت اول شخص میگذرد. دنیای دورن سهیل را ما نمیبینیم و مخفیکاریهای سهیل فقط در یواشکی برداشتن موتور خلاصه میشود. سهیل پسری پرخاشگر توصیف شده است که با الفاظی که انتخاب میکند معلوم میشود که پسر شر و شوری است و دوستانش چنین خصلتی دارند. این تصویری است که در زبان از سهیل ساخته میشود اما در رفتار او چنین چیزی را نمیبینیم. بعد میبینیم که خلاف او در نهایت برداشتن موتور پدر آن هم با ترس و لرز است. او حتی قرصهای معده خود را مخفی میکند و این مشخص میکند که او پسری منزوی و خجالتی است. اینطور میشود که داستان آنقدر بیرونی میشود که ما فراموش میکنیم که مسأله ذهنی ارجح بر مسأله بیرونی است.»
این داستاننویس توضیح داد: «آدمها در این کتاب سرد هستند، به رغم آنکه با هم قوم و خویش نزدیکند ولی هیچ تلاشی برای حفظ بهتر زندگی خود ندارند. فامیل با همدیگر با احتیاط و با فاصله رفتار میکنند، انگار برادر و خواهر نیستند بلکه روابط دورتری دارند. ضمن اینکه نویسنده ما را از جایی وارد داستان میکند که کنش آغاز شده است، ما گام قبل از شروع داستان را نداریم، بنابراین نمیتوانیم دلیل خانه عوض کردن آنها، و اختلاف سهیل و نیلوفر یا سلیقه خاله برای خارج رفتن را بپذیریم چون اطلاعات زیستی و فرهنگی خانواده را نداریم. علت آن مسائل مشخص نمیشود.»
موسوینیا در پایان نقد خود بر این کتاب گفت: «نکته بعدی آنکه پنهانکاریها در نوجوانی مسألهای اساسی است که میتوانست ماجراهای زیادی بیافریند و بزنگاهی باشد. این دو نفر چیزهایی برای پنهانکاری دارند اما این چیزها چندان درخور نیست، مثل قرص یا برخی عکسها. انگار نویسنده خیلی محتاطانه نوشته است. ضمن اینکه موافقم که باید با لایههای روانشناختی شخصیتهای نوجوان آشنا شویم تا بهتر بتوانیم آنها را بشناسیم. علاوه بر نثر روان، که نکته بسیار مثبتی بود باید این را هم بگویم که کتاب مسأله داشت و این نکته مهمی است که ارزش دارد.»
شجاعت و ورطه
محمدقائم خانی، داستاننویس، نیز در صحبتهای کوتاهی شجاعت نویسنده و نیز عنوان خوب کتاب را تحسین کرد و اظهار داشت: «به نظرم خانم موسوی در این کتاب شجاعت بیشتری نشان دادهاند و چند جا من را به عنوان خواننده غافلگیر کردهاند، هرچند احساس میکنم گاهی وقتها نمیخواهند مخاطب را در ورطههای تاریکی آینده رمان رها کنند. به نظرم نویسنده باید کمی خواننده را بترساند، طوری که حس کند که شخصیت داستان ممکن است در جایی همه چیزش را بر اثر اشتباهی یا اتفاقی از دست بدهد. نوعی اطمینان در کار بود که تصور میکردی هیچ اتفاق فاجعهباری نخواهد افتاد. جا داشت که کمتر ملاحظه مخاطب صورت بگیرد و اجازه بدهد تا مخاطب به چالش کشیده شود. اما مجموعا کار خوبی بود. بخصوص که اسم خیلی خوبی هم دارد و میخواست تصویر نوجوانها را برای مخاطب عوض کند تا او را به عنوان «شاخ دماغی» درک کند.»
پایان «میز نقد» نیز نظر نویسنده کتاب، سیده عذرا موسوی، درباره اظهارات منتقدان بود. او گفت: «نکتهای که باید بگویم این است که نوجوانها طبق تجربهای که خودم از نوجوانانی که میشناختم این بود که چندان به اطرافش توجه نمیکند، یا نگاه عمقی به قضیه ندارد. منظورم این است که وقتی میگویید که رابطه بین خانوادهها سرد است دلیلش این بوده که نوجوان راوی اصلا متوجه این رابطه نشده است و به آن بیتوجه بوده است. اصولا این رابطه را ندیده است که بخواهد آن را توصیف کند. ضمن اینکه من فکر نمیکردم که این سردی به مخاطب منتقل شود، طوری که حس کند روابط بین آدمها سرد است. تلاش کردم شخصیت دختر و بخصوص پسر نوجوان را بسازم، شاید دلیل اینکه موفق نبودم این بود که برخورد عمیقی با پسر نوجوان نداشتم تا بتوانم دغدغههای عمیق آنها را بشناسم.»
گفتنی است «شاخ دماغیها»، در 184 صفحه و 23 فصل، به تازگی در انتشارات شهرستان ادب، منتشر شده است.