مروری بر رمان یک فصل در کوبیسم
پری رضوی
اسم رمان ناخودآگاه خوانندهی حرفهای را جذب میکند با طرح جلدی که حکایت از یک مفهوم ذهنی غریب ولی آشنا و ابهامی که میتواند خواننده را به چالش فکری بکشاند. داستان با یک شروع جنجالی آغاز میشود و بیتعارف شما را در یک فضایی قرار میدهد که انگار روی پردهی سینما فیلمی را تماشا میکنید. نویسنده با انتخاب هوشمندانه در مورد علایق و هنردست شخصیت اول داستان تا حدی به تشریح اسم کتاب هم میپردازد. همزمانی که او در حال کشیدن تابلوی نقاشیاش است اتفاقاتی ما به ازای بیرونی کار را پیش میبرد. لازم به ذکر است وقتی که هنر نقاشی در قرن هجدهم از سه بعد حالت تکراری پیدا کرد نقاشانی پا به عرصه گذاشتند که این هنر را به جای سه بعد، دو بعدی کردند و با ساختارشکنی بدون اینکه جهت نور و زوایای مختلف را نشان دهند از دو بعد کشیدند. تا حدی که مورد اعتراض و تمسخر هنرمندان عصر خود قرار گرفتند.
این رمان دوباره به قصهی تکراری وضعیت زنان در جامعه پرداخته. منتها با این تفاوت که از زاویه دید دیگری انگار که کارگردانی برای ساختن فیلمش خودش هم در صحنه حضور پیدا کرده و قربانی بودن خودش را در قسمتهایی از فیلم نشان داده است. رمان با زوایه دید دانای کل محدود به ذهن بهار نوشته میشود. دختری که به عنوان دانشجو از شهرستان به شهر بزرگ آمده و به سفارش یک پسر جهت نشان دادن مشکلات و سختیهای زنان دوربین به دست میگیرد و شهر را میگردد. البته آغاز کار این دوربین اول از نزدیک یعنی همان آدمهای توی ساختمانی که هر کدام زندگی خاص خود را دارند شروع میشود. و بعد در سطح شهر توی مترو بین زنان دستفروش گسترده میشود. هر کدام از این زنان گویای نسلی از جامعه بوده و وضعیت هیچکدام بهتر از دیگری نیست. انیس خانم گویای زن نسل گذشته است که بعد از کلی زحمت و مشقت سر پیری تنها سر میکند و حتی نوهاش از اینکه مجبور است با مادربزرگ خود فارسی حرف بزند بیزار است.
نیلوفر دختر محتشم گروه نسل جدید و تازه پا به عرصه گذاشته که او هم اسیر محدودیتهای پدر و تهدیدهای برادرش قرار گرفته. خانم محمدی گویای نسل دوم بعد از انیس خانم است که برای امرار معاش زندگی اش مجبور است کار کند و دائم با شوهرش سر مخارج زندگی مشکل دارند. کتایون نسل سوم است که با وجود ازدواج کردن در گیر و دار خیلی از مسائل فرعی زندگیاش در حال بحث و جدل بوده و تا حدی یکه تاز است. بهار به عنوان ناظر اصلی این نسلها خود نیز دور از سختیها و مشکلات موجود جامعه نیست. او با وجود شرایط فراهم و بیقید و بند زندگی درگیر عاطفی با کیوان میشود. همان کسی که میخواهد به عنوان یک انسان دغدغهمند مسائل زنان، دوربین را بین آنها برده یا آنها را آشکارا به سمت دوربین آورده همه چیز را نشان بدهد. اینجاست که مثل هنر کوبیسم ما نمیدانیم نور از کدام سمت به تابلو میتابد. آیا واقعاً نیت پسر درست است؟ یک حس مبهم به خواننده القا میشود که در پس این از خود گذشتگی ابهامی وجود دارد. آیا بهار در اثر ارتباط مدام دلبستگی به این پسر پیدا میکند یا اینکه پسر برای به راه انداختن کارش به نوعی روح و روان او را به بازی میگیرد و بعد از اینکه کارش تمام میشود به راحتی صحنه را خالی میکند. این رمان بیشتر یک نوع رئالیسم مفهومی است. نه ماجرامحور است و نه شخصیتمحور، بیشتر مفهوممحور است. رمان ماجرا کم دارد. در صورتی که سوژهی مورد نظر به نظر من ماجراهای زیادی طلب میکند. پتانسیل بالایی دارد تا رمان ماجرایی و پرجنب و جوشی باشد. شاید هم نویسنده از این سکون و بیماجرایی عمد داشته تا اوج تیرگی را در صحنه ای که دختر به خاطر کیوان خودش را در معرض خطر قرار داده و علیرغم شخصیت هنریاش خود را به شکل زنان دستفروش در آورده تا بتواند به خواستهی کیوان جامهی عمل بپوشاند. او در قبال اینکه زیر بار کتکهای زنان دستفروش قرار گرفت، ولی مدعی حقوق زنان به راحتی از این ماجرا گذشت. بدون اینکه با این موضوع جدی برخورد کند و یا در صدد جبران حداقل کاری برآید. درمان و مراجعه به پزشک کمترین جبران بود، ولی به راحتی از کنارش گذشت. و حتی بهار را تهدید به رفتن میکند. در بعضی جاها داستان به موازات قیاس در زندگی شهرهای بزرگ و کوچک پیش میرود. حتی در جایی نشان میدهد که اگر زندگی در شهرهای کوچک برای زنان محدود است، لااقل امنیت دارد.
اگر بخواهیم این داستان را رمانی زیرپوستی بدانیم تا حدی که آرامآرام بخواهد برخی از مسائل را به خورد خواننده بدهد بهتر بود که کمی در مورد شخصیتهای داستان بیشتر پردازش میشد. ما در رمان فقط سایه ای از شخصیتها را میبینیم. بدون اینکه به دلیل اصلی رفتارهای آنها در زندگی خانوادگی پی ببریم. انسان علاوه بر اینکه تحت تأثیر جامعهی موجود خود قرار میگیرد، حتماً تحت تأثیر تعالیم خانواده هم هست. در این داستان هیچ مردی دیده نمیشود تا ما بهتر به دلیل اصلی این چالشها و مشکلات پی ببریم. نقطه عطف رمان آنجایی است که هر کس بنا بر برداشت خودش بعد از کلی همذات پنداری بهار و نشستن پای درد دل آنها انگشت اتهام را به سمت او میگیرند و مقصرش میدانند. تا جایی که برای انتقام از او با همسرانشان به سمت بهار هجوم میآورند. واقعا مقصر کیست؟ آیا خود زنان باعث و بانی این ظلم هستند یا ناخواسته غرق این مشکلات شدهاند.