یادداشتی از محمدجواد معینی به نقل از روزنامۀ قدس:
1.رمان تاریخی و نوشتن از شخصیت های بزرگ
پرداختن به شخصیتهای بزرگ تاریخی و مشهور در امری مانند رمان، همیشه سخت و بغرنج بوده است؛ چرا که مستندات پیرامون آن شخص، رمان را امری بیهوده می سازد؛ آنقدر دربارۀ شخص مشهور مستندات تاریخی وجود دارد که ادبیات را محکوم تاریخ میگرداند و واقعیت، روایتِ شخصیِ نویسنده از حقیقت را به محاق خواهد برد. مگر آن که شخصیت مشهور بهرغمِ شهره بودن، در ابهام قرار بگیرد و تاریخِ پیرامونِ آن، چندان متناقض و مبهم باشد که در اذهان مردمان خطوط تاریک و مبهم برای ایجاد یک روایت شخصی ممکن شود. بلکه نویسنده از معبر خطوط مبهم، تاریک و متناقض فرصتی برای روایت شخصیاش بیابد و رمان را به سامان برساند. راه دیگر آن است که رمان از ذات خویش فاصله بگیرد و به خدمت تاریخ در بیاید. در این هنگام باید به این پرسش پاسخ داد چه نیازی به رمان است؟ بگذاریم تاریخ راه خودش را در بیوگرافی و زندگینامه و صورت شفاهیاش ادامه بدهد.
امر آنوقت صعب میگردد که بزرگی شخصیت روایتِ شخصیِ نویسنده را تحقیر خواهد کرد. هرکس دربارۀ رسول خدا رمان بنویسد و بخواهد از حالات و احساسات پیامبر سخنی به میان آورد، خودش را در مهلکۀ ادبیِ بزرگی قرار داده است؛ چرا که پی بردن به احساساتِ شخصیِ پیامبر، کار بسیار صعب و مشکلیست و مخاطب مدام در خود این ندا را باید خفه گرداند که: از کجا پیامبر این چنین احساسی داشته است؟ و مگر اصلاً دربارۀ شخصی مثل پیامبر خدا میتوان اینگونه دم از احساسات شخصی زد...؟
نه تنها از پیامبران و امامان نمیتوان اینگونه سخن گفت، که دربارۀ شهدا و اولیاء الله نیز این مسائل وجود دارد.
پس چاره چیست؟ چاره را در رمانی مثل «پس از بیست سال» سلمان کدیور میتوان یافت؛ اقلکم نشانههایی از آن آشکار میشود.
نویسنده شخصیتی را خلق کرده است که در تاریخ نبوده و این شخصیت را در معرکهها قرار داده و از او برای خلق رمان استفاده کرده است.
اگر منصفانه بنگریم، سلمان کدیور را در این امر موفق مییابیم. او داهیانه دریافته که رمان پرداختن مستقیم به حادثهای مانند صفین و بعد ارتباط آن با کربلا غیرممکن است، پس شخصیتی مانند سلیم بن هشام بن مالک را میآفریند و در وجود او امرتاریخی را به بوتۀ آزمایش مینهد و انصافاً از این آزمونِ رمانِ تاریخی سربلند بیرون میآید.
2.
پس از بیست سال، کشاندن انسان معاصر است به صحنههای تاریخی جنگ صفین. چگونه ممکن است انسانی در قرن بیست و یک میلادی بتواند در قرن اول هجری زیست کند و در آنجا به کورۀ حوادث آزموده شود؟
حقیقت امر آن است که اگر نبود جدال دائمی خیر و شر، و اگر نبود سنت خداوند که اهل ایمان را به ائمه بیازماید، هرگز رشتۀ پیوندی بین ما و چهارده قرن پیش از ما، برقرار نمیشد. از این رهگذر است که وجوب خواندن رمانی مثل پس از بیست سال آشکار میشود. تمام تاریخ از زمان ظهور حضرت آدم تا به حالا یکسره محل آزمون بنیآدم بوده است. خواندن پس از بیست سال، این تاریخ را (تاریخ مبارزۀ خیر و شر) در صفین جمع میآورد و ما را از حجابهای زمانه رها میکند و به معرکهای میبرد که خیر و شر ظهور بیشتری دارند؛ تا که ما با حضورمان در آن تاریخ، اکنونمان را نقد کنیم و بدانیم کجایِ تاریخ ایستادهایم.
شاید که خواندن پس از بیست سال، هر یک سال یک بار لازم بیاید؛ چرا که انسان اهل ذکر و تذکر است. اگر تاریخ ما را متذکر نکند، به هیچ کاری نمیآید، مگر اظهار فضل و سیاسیبازی. پس از بیست سال را نباید بهمثابه یک رمان سرگرمکننده، یا چیزی که بر اطلاعات تاریخیمان بیفزاید خواند، بلکه باید با قلوبمان با آن روبهرو شد و خودمان را همراه سلیم بن هشام به معرکهها افکند و آزمود.
آن که شیرینی گندم رِی را درک نکرده باشد، نمیتواند بفهمد که عمر سعد در چه دو راهی سختی شکست خورده است و آن که حال هشام بن مالک در قبال یمن و باقی فریفتگانِ وعدههای پوچ معاویه را درنیابد، در مبارزۀ با نفس خواهد شکست. جان ما معرکۀ شمر و عمر سعد و هشام و سلیم و مالک اشتر و ...معرکهای که مجال ظهور نیافته است.
3
شعارزدگی آفت هنر انقلاب است. راه گریز از شعارزدگی چیست؟ نمیدانم. گویا در اینباره نمیتوان حکم کلی داد؛ اما سلمان کدیور در این رمان چند راه را برای گریز از شعارزدگی آزموده است.
یکی اتفاقات و معرکههای بسیار؛ اتفاقاتی که شخصیتها گاه در آن شکست میخورند و گاه سر بلند بیرون میآیند و البته همین امر باعث باورپذیرتر کردن رمان و پیوند بیشتر خواننده با رمان شده است.
دوم عدم ثبات شخصیتها؛ حکایت و قصه با رمان توفیر دارد. مهمترین فرق بین حکایت و قصه با رمان همین ثبات و لایتغیر بودن شخصیتهاست. در رمان شخصیتها متأثر میشوند. دربند احساسات و حوادث گیر میافتند و مستأصل و اندوهناک و رنجکشیده و پیروز و خوشحال میشوند. درحقیقت رمان، جاییست برای انسانهای عادی و قشر خاکستری.
4
وقتی خواندن پس از بیست سال را شروع کردم، گمان نمیکردم تمامش کنم؛ چرا که حجیم بود و به نظر میرسید رمان اول یک نویسنده نباید در این حجم جذابیتی داشته باشد. اما پس از بیست صفحه، پس از بیست سال باعث شد، تمامی کتابهایم را کنار بگذارم و دو روزه بخوانمش...
سلمان کدیور! بنویس برادر!