محمدامین پورحسینقلی
"زن قصد کنار آمدن نداشت. وسط کادر ایستاده بود رو به باد و به جایی خیره شده بود. بهار قلمو را چرخاند و شبح مردی را کشید، کمرنگ و محو. داشت دور میشد. قلب زن میلرزید. برای قلب لرزان زن از رنگ قرمز استفاده میکرد. قرمزی که برجسته باشد. با رنگ نمیشد برجستگی را نشان داد."
خیلی سرراست میخواهم بگویم چنان از خواندن رمان "یک فصل در کوبیسم"، نوشته اعظم عبدالهیان (چاپ شهرستان ادب، سال 1397) به وجد آمدم که همان لحظهای که کتاب را تمام کردم دوست داشتم مسئول یک جایزهی ادبی بودم و همان لحظه جایزه را به نویسندهاش تقدیم میکردم؛ نویسندهای که چنان با ظرافت و با قلمویی رنگین از جنس کلمات، زندگی یک دختر هنرمند شهرستانی را درتهران، برابر چشمان ما زنده کرده و در لابلای چند روز معمولی از تجربههای کاری و درسی و هنری او، به عمق مشکلات و چالشهای نیمی از مردم جامعهی ما یعنی زنان نفوذ کرده است که خواننده به هیچ وجه حس نمیکند با یک اثر شعاری و کلیشهای روبروست.
داستان روایتی روان و یکدست دارد و زبان روایت بسیار قوی است. شاید با جرات بتوان گفت اولین نقطهی قوت رمان یک فصل در کوبیسم، همین زبان روایت است. زبانی بیتکلف و در عین حال، با لحنی موجز، و جملاتی کوتاه و در هم پیچیده که شما را علیرغم اینکه در داستان گره و تعلیق خاصی مشاهده نمیکنید، به آسانی تا پایانش با خود همراه میکند. داستان در شروعش البته تعلیق و هیجانی ابتدایی دارد که نفس را در سینهی خواننده حبس میکند؛ دختری شهرستانی به نام بهار از تهران به خانهی اجارهایاش در تهران بازگشته است. اما چون حرکت قطارها تاخیر داشته و او نیمهشب به مقصد رسیده ما شاهد اولین چالش جنس مونث در کلانشهر تهران و در ساعات پایانی و تاریک شب هستیم و در حقیقت همین چالشهای گوناگون است که موتور محرکهی داستان را تشکیل میدهد. اگر شما جزو خانمهای خواننده هستید خواندن این کتاب را به شما توصیه میکنم چون به آسانی میتوانید از لابلای سطور این رمان خواندنی، این چالشها و بیمها و امیدها را لمس کنید و حتی با آنها همزادپنداری داشته باشید. طیفی گسترده از زنان جامعه با انواع مشکلاتشان و البته انواع اشتباهاتشان که به این چالشها دامن میزند، در این داستان حضور دارند؛ از طبقهی تحصیلکرده و متجدد تا قشرهای سنتی. از زنان شاغل تا مادران پیری که اکنون در خانه تنها ماندهاند و فرزندانشان آنها را ترک کردهاند. از دانشجویان شهرستانی تا طبقهی فرودستی که مجبورند برای امرار معاش خانواده، در مترو دستفروشی کنند. و عجبا که این طیف رنگینکمانی از زنان جامعه با همهی آن چالشهای ریز و درشتشان، در محور زندگی چند روزهی بهار، در برابر چشمان ما زنده میشوند. و نویسنده با چیرهدستی توانسته این طیف ملون از جامعهی زنان را با همهی ماجراهای محوریشان، فقط در کتابی با حجم صد و ده صفحه، خلق کند.
اما اگر شما جزو آقایان خواننده هستید، خواندن این کتاب را خیلی بیشتر از خانمها، به شما توصیه میکنم. چون اعظم عبدالهیان با قلم روان و روایت سرگرمکنندهاش شما را با واقعیتهای خیلی معمولی جامعهی زنان آشنا میکند. واقعیتهایی چنان معمولی و رایج که شاید ما مردان به همین دلیل، از دیدن و لمس و قبول آنها خودداری میکنیم درحالیکه همین واقعیتها موجب چالشهای بسیاری برای زنان ما، دختران ما، همسران ما و مادران ما شدهاند.
یک فصل در کوبیسم گرچه تا صفحات میانی، همچنان خالی از تعلیق و گرهِ داستانی و یک پیرنگ مشخص، به نظر میرسد، از میانهی داستان اوج میگیرد و تعلیق اصلی خود را برملا میکند و چنان خواننده را (سوای از اینکه او زن یا مرد است) با بهار همراه و همداستان میکند که بعید است خواننده دستکم از یک سوم انتهایی رمان تا انتهای آن، کتاب را زمین بگذارد. یک فصل در کوبیسم را از دست ندهید چون فصلی رنگین و پر تحرک است.