زهرا مرتضایی- موضوع داستان در نگاه اول، کلیشهای بهنظر میآید؛ دختری معصوم که برای درسخواندن از شهرستان راهی شهر میشود و در آخر مورد سوءاستفاده قرار میگیرد؛ اما نوع پرداخت نویسنده بهگونهای است که چنین حسی به مخاطب دست نمیدهد یا حداقل ذهن را به کلیشهبودن تحریک نمیکند و چهبسا پرداختن به موضوعهای تکراری، اما با نگاهی تازه و نو بسیار سختتر است.
نویسنده در اپیزود ابتدایی داستان گویا اصل ماجرا را برای ما توضیح میدهد؛ دختری تنها در شهری غریب با پیشآمدهای دلهرهآور که سرانجام میتواند از پایان تلخ و هولناک آن جان سالم بهدر ببرد. این شروع طوفانی چنان جذاب ب هتحریر درآورده شده که ما را به خواندن ادامۀ داستان وامیدارد.
قلم توانای نویسنده، لحظات داستان را چنان هنرمندانه توصیف میکند که گویی شما هم در تمام لحظهها کنار شخصیت اصلی داستان حضور دارید. وقتی از لحظههای اضطراب و پرتنش میگوید، شما هم به خود میلرزید یا زمانیکه یاد خاطرههای کودکیاش میکند و از آقابزرگ میگوید، انگار که اشک در گوشۀ چشمهایتان حلقه میزند، درست مثل خود بهار. در توصیفهایی که از گذشته ارائه میدهد، بهخصوص از آقابزرگ، چنان روح مثبتی جریان دارد که بسیار دلنشین است و با خود میگویید ای کاش از این آقابزرگها نصیب شما هم میشد.
در کنار تمام جذابیتهای قلمی و مضمونی داستان، مبحث شخصیتها جای کار بیشتری داشت. درواقع بهنظر نگارنده چنان که بایدوشاید شخصیتپردازی انجام نشده بود؛ یعنی ما بهجز شخصیت اصلی داستان ـبهارـ با یکسری تیپ شخصیتی مواجه هستیم. درواقع نویسنده به تعاریف یکخطی از شخصیتهایش بسنده میکند که ما را در شناخت شخصیت، گنگ میسازد. البته بهجهت کوتاهبودن داستان میتوانیم در مورد شخصیتهای فرعی تاحدودی با این قضیه کنار بیاییم، اما حداقل درمورد شخصیت مقابل بهار، یعنی کیوان، این توجیه قابل قبول نیست. کیوان ناگهان در میانۀ داستان ظاهر میشود؛ شخصیتی مرموز و گنگ که تا آخر همانطور باقی میماند و ما جز اینکه کیوان یکنمایشگاه دارد و شاید علاقهای هم به بهار داشته باشد، هیچچیز از او نمیدانیم. گویی که شخصیتهای داستان مانند پازلی هستند که نویسنده تنها چندتکه را برای ما رو میکند و تکمیل آنها را برعهدۀ خودمان میگذارد.
نویسنده، راوی سومشخص یا دانای کل را برای رمانش انتخاب کرده و با اینانتخاب خوب توانسته فضاسازی مناسبی ایجاد کند و مخاطب را کاملاً در شرایط شخصیتها قرار دهد. این فضاها چنان خوب بازسازی شده که گویی همه را به چشم میبینیم؛ از خرابۀ کنار خانۀ حسنی و انتخاب سگ گرفته تا شکل و شمایل خانۀ انیسخانم.
از طرفی شرایط این روزهای تهران را بهخوبی بیان میکند و در میان قصه، اعتراض خود را به وضعیت نابههنجار بعضی زنان سرپرست خانوار ابراز میکند. همیشه و هرجا از بدبودن خریدوفروش در مترو و آلودگیهای صوتی حاصل از آن شنیده بودیم، شاید این اولینباری باشد که کسی از سختبودن و نیاز به جرأت و جسارت داشتن در اینکار صحبت میکند. این هم یکی از همان نگاههای تازۀ نویسنده است.
در هرحال ما در رمان «یکفصل در کوبیسم» با قلمی روان و توصیفهایی جذاب و ماجرایی جالب مواجهیم با گرههایی ظریف به یکی از داستانهای عاشقانۀ نظامی که همه در کنار هم داستانی خواندنی را پیش روی ما قرار میدهد که میتواند یک پیشنهاد خوب برای عصرهای زیبای بهاری باشد.