پروانه حیدری
«وضعیت بیعاری» عاشقانهی بلندیست که در بستری از تحولات اجتماعی و سیاسی روایت میشود. در این اثر هر فصل راوی متفاوتی دارد و هرکدام از شخصیتها با لحن و زبان خودشان اتفاقات را بیان میکنند. وجه مثبت این رمان در تفاوت مهمیست که با سایر رمانهای تراژیک دارد و آن مذهب و سیاق شخصیت اصلی مرد، «رام» است که دلباخته دختری مسلمان، «حلیمه» میشود. رام منداییست و پدرش تمام تلاشش را میکند تا او را به رهبری تبدیل کند که تمام عمر آرزویش را داشته. این توهم آن قدر در ذهن رام هم نفوذ میکند که تشابه اسمی خودش و رکسانا را، که دختریست هم دین با او و خانواده این دو را برای هم در نظر گرفتهاند؛ نشانهای میداند و برای نجات مردمش به این ازدواج تن میدهد. کم نبودهاند داستانهایی که عشق در آنها با دربه دری و فرار عاشق و معشوق از شهر و دیارشان همراه بوده اما وارد کردن جریانات اجتماعی، و هراس حلیمه از دنبال شدن توسط برادرش، «صاحب» که اعلامیه به دست در اتفاقات سیاسی حل شده و قسم به ریختن خون این دو خورده، یا علامههای مبارزی که با هریک از اعضای خانواده حلیمه دیدار میکنند، مثل «حاج ابواقاسم» که رام را ملاقات میکند و به او پیشنهاد کار میدهد، یا علامهای که با رو انداختن «بیبی احلام» به حلیمه و خانوادهاش پناه میدهد، مهارت نویسنده را در صحنهپردازی داستان نشان می دهد. داستان قابلیت زیادی برای تبدیل شدن به فیلمنامه را دارد.
رام و حلیمه آن قدر درگیر بحثهای سیاسی نمیشوند، اطلاعات آنها از وضعیت جامعه تقریبا همان است که به چشم میبینند. اثر خیلی به موضوع جنگ یا حواشی دیگر نمیپردازد و خط روایی داستان با وجود تقسیم روایت بین شخصیتهای مختلف گم نمیشود. کوشش نویسنده برای نشان دادن رسوم و آداب دین متفاوت مندایی که در خوزستان مردم پیرو این دین را صبی میخوانند، ستودنیست. خواننده با روبه روشدن با واژهها، لهجههای متفاوت و اصطلاحات جدید میتواند بفهمد که نویسنده چقدر برای او و کارش ارزش قائل شده.
«ضعیت بیعاری» تلاشهای زنیست تا از فرزندانش در برابر هر آن چه که قرار است آرامششان را به هم بزند محافظت کند. زنی که بعد از ناپدید شدن رام به دیوانگی در شهر شهره میشود و می خواهد خلیل و جلیل را تنها برای خودش و در آغوش امنش نگه دارد. اما آیا میتواند؟ میتواند آنها را از تب و تاب عشق دور نگه دارد؟ یا از وسوسه رفتن به جنگ که دهان به دهان بین جوانهای شهر میپیچد؟ در این اثر فداکاری جور دیگری تعریف میشود. گویی فداکاری برای خانواده نسبت به از خودگذشتگی برای شهر یا کشور مقدستر است و انگار که حلیمه حق دارد نسبت به عالم و آدم بدبین باشد. حلیمه و رام قرار نیست در سیر داستان متحول شوند و دل به دریا بزنند و همسو با جمعیت حرکت کنند. آنها تنها قرار است یک زندگی بسازند و از آن نگاهبانی کنند. اما آیا میتوانند؟