یادداشت یکی از خوانندگان رمان پس از بیست سال- 📘صدای اذان اورا به خود آورد،سرش را از میان زانوانش بلند کرد و به آفتاب سرخ گون که در حال خفتن بود،نگاه کرد.امشب هم باید با اهل بیتش گرسنه میخوابید.از جایش برخاست و اجناسش را جمع کرد که زنی روبرویش ظاهر شد
«سلام بر صحابه رسول خدا»
پیرمرد به زن که نقابی بر چهره داشت نگاهی افکند.زن گفت «من خریدار اجناس شما هستم»و دست برد و چند سکه به پیرمرد داد.
«کافی است؟»....ابوذر به سکه ها نگاهی انداخت
«کافی نیست»
زن خواست چند سکه دیگر اضافه کند که فروشنده پیر گفت«این زیاد است و بیش از نیاز من است.کافی نیست»و به جز یک سکه،مابقی سکه هارا به زن باز گرداند.زن متعجب گفت:«مابقی را برای فردایت اندوخته کن»
ابوذر گفت«تنها غافلان از مرگ،دراین دنیا ذخیره میکنند»و منتظر جواب زن نماند و به راه افتاد درحالی که بلند بلند قرآن می خواند«آنان که طلا و نقره می اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمیکنند به عذابی دردناک مژده ده»
لحظاتی که با این کتاب سپری کردم یکی از بهترین لحظات عمرم بود....بار ها بین صفحات این کتاب اشک ریختم و بار ها به وجد اومدم...فوق العاده بود....تصویر سازی بسیار زیبا از دوران معاویه در شام و قتل عثمان و حکومت امیرالمومنین و جنگ های جمل و صفین و سیمای خوارج و ترسیم شرایط سیاسی اجتماعی حاکم بر اون دوران و گذر زمان تا رسیدن به حادثه ی عظیم کربلا....آدم وقتی فکر میکنه به اینکه اگر من هم توی اون شرایط بودم پای امامم می ایستادم یانه واقعا لرزه به تنش میفته
این کتاب رو از دست ندید
واقعا تبریک میگم به آقای سلمان کدیور بابت این رمان
#پس_از_بیست_سال
#سلمان_کدیور