یادداشتی محمدهادی عبدالوهاب بر کتاب «رؤیای فالاچی»- به نقل از روزنامۀ صبح نو: کتاب توی دستم بود و داشتم فصل مسعود را میخواندم. اتوبوس مرتب ترمز میکرد و مرد میانسالی میان جمعیت، شروع کرد به غر زدن. مسعود مشغول تایپ پیامی در گروه دانشکده بود. با آیدی ناشناسی که مثل دیواری نامرئی، دیگران را از تشخیص هویتش بازمیداشت. مرد میانسال، حالا از ترمزهای راننده رسیده بود به گرمای هوا. با خودم فکر کردم تمام اتوبوسهای تهران، حتما باید یکی از این مردهای میانسال داشته باشد که زمین و زمان را به هم گره میزنند. مسعود پیام را ارسال کرد و فصل هاله شروع شد. مرد میانسال گفت: «میدونی؛ این گرما هیچ موقع سابقهی این شکلی نداشته. هواشناسیشون اعلام نمیکنه درجه واقعی رو. وگرنه الان بالای پنجاس!» در فصل هاله، انگار که بمبی منفجر شده باشد، همه داشتند از پیامی در گروه دانشکده حرف میزدند. صحبتهای درگوشی همکلاسیهای هاله شروع شده بود و همه یک جوری نگاهش میکردند. مرد میانسال ادامه داد «این گرما الکی نیست. خدا که پدرکشتگی نداره با ما. این گرما یه دلیل داره...» همانطور که هاله داشت پیام عجیب فرد ناشناسی در گروه را میخواند و زمین دور سرش میچرخید، مرد صدایش را کمی پایین آورد و گفت: «دلیلش این شهرای موشکی زیرزمینیشونه... ای بر پدرشون... چند وقت دیگه زمینم دهن وا میکنه!» حالا هاله مثل گربهی ترسیدهای بین دانشجوهای رشته «روزنامهنگاری» دوره شده بود؛ اما نمیتوانست کلامی از خود دفاع کند. مرد که نگاه متعجب مسافران را دید، در توجیه خبر سریاش، منبع مهم و حیرتانگیزی ارائه کرد: «خودم تو تلگرام خوندم!». جوان سی و چند سالهای در کنارم، در حالی که تلگرام چک میکرد، سرش را بلند کرد و بیاختیار به مرد میانسال پوزخندی تحویل داد. پوزخندی که زبان مرد را تا رسیدن به ایستگاه برید.
برای من که در رشته مدیریت رسانه تحصیل کردهام، رمان رویای فالاچی یادآور یکی از نظریات این رشته بود. نظریه «تزریقی» یا «گلوله جادویی». این نظریه، بیش از آن که مبنای علمی داشته باشد، واکنشی بود از جانب برخی متفکران قرن بیستم در برابر قدرت حیرتانگیز و روزافزون رسانه. «لازارسلفد» و «مرتن» در تشریح عقاید این دسته از متفکران مینویسند: «بسیاری تحت تأثیر همهجایی بودن ارتباطات جمعی و قدرت بالقوه آنان، به سختی هراسان شدهاند. در سمپوزیومی، یکی از شرکتکنندگان نوشت: قدرت رادیو را میتوان با قدرت بمب اتم مقایسه کرد. اینان را عقیده بر آنست که وسایل ارتباط جمعی جدید، ابزاری بس نیرومندند؛ که میتوان از آنان در راه خیر یا شرّ با تأثیری شگرف سود برگرفت و چنانچه کنترل مطلوب وجود نداشته باشد، امکان استفاده از این وسایل در راه دوم بیشتر است». این دیدگاه، در واقع از زمان جنگ جهانی اول در سال 1914 میلادی کلید خورد. زمانی که بسیاری از مردم نگران این بودند که هیتلر با تکیه بر قدرت ارتباط جمعی بتواند بر آمریکا مسلط شود. هیتلر در جنگ جهانی اول توانسته بود به وسیله رادیو، قدرتی جادویی بر مخاطبان گذاشته مردم آلمان را به جنگ و تسخیر دنیا ترغیب کرده و برخی کشورها را به تمکین و قبول تسلیم وادارد. این نظریه که معتقد به تأثیر فوری، مستقیم و یکنواخت رسانهها بر مخاطب بود، در واقع محصول مشاهدهی محبوبیت بسیار زیاد مطبوعات و رسانههای جدید؛ مثل فیلم و رادیو و نفوذ آنها در ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی بود. اگرچه پنج سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم، با فروکش کردن هیجان جنگ، مشخص شد این نظریه حاصل کاوشهای علمی نبوده است.
حالا رمان رویای فالاچی، نظریه گلوله جادویی را از تاریخ بیرون کشیده و در دنیای خود پیاده کرده است. دنیایی که در آن، «هویت» هدف اصلی این گلوله جادویی قرار گرفته است که از اسلحه تلگرام بیرون آمده. نویسنده سعی کرده بحران هویت را از دریچههای مختلف نگاه کند و درباره هر نمود آن، حرفی بزند: کسب هویتهای کاذب به وسیله شبکههای اجتماعی، تمایل به استفاده از زبان بیگانه در دانشگاهها، فروپاشی خانوادهها به دلیل روابط نامشروع، اصرار بیش از حد به اصل و نسب تاریخی برای نمایش هویت، ایجاد شکاف در ارتباطات انسانی و صداقت، تولد پدیدهای به نام آوارگان و پناهجویان گریزان از وطن و خانواده، مسأله هویت و اعتلای فرهنگی و تهدید آبرو و حیثیت افراد به وسیله شایعات ایجاد شده توسط هویتهای مجازی. در تمام این موارد، رد پایی از حضور مضر رسانه یا عدم حضور مفید رسانه وجود دارد. رسانهای که آنقدر قوی و تأثیرگذار است که حتی انسانهای دنیای رمان را از تقکر و تحلیل بازداشته. خوب است مجددا گریزی به نظریه گلوله جادویی بزنیم. محققان درباره این نظریه، پس از قبول قدرت بلامنازع رسانهها، دو ویژگی اصلی را عنوان نمودهاند:
1. «مخاطبان به طور مستقیم و بدون واسطه ساختار اجتماعی یا گروهی با رسانهها در ارتباط هستند». این ویژگی را میتوان یکی از مهمترین عناصر عصر تکنولوژی دانست: ارتباط بیواسطه با انواع رسانهها. پس جای سوال نیست که در دنیای رویای فالاچی نیز، افراد قصه مستقیما با رسانهها مرتبط باشند و در تضادی جالب، خود به نمایندگیِ یکی از رسانههای سنتی (روزنامه)، از منبع رسانههای مدرن (شبکههای اجتماعی) تغذیه کنند.
2. «مخاطبان به صورت مجموعه همسان و یکپارچه، و از نظر وزن و ارزش، برابر فرض میشوند و ویژگیهای متمایز فردی و اجتماعی آنها نادیده گرفته میشود». این ویژگی را میتوان بحثبرانگیزترین عنصر نظریه گلوله جادویی و دنیای فالاچی دانست. دنیایی را فرض کنید که در آن بتوان در یک گروه تلگرامی، متشکل از دانشجویان نخبه رشته روزنامهنگاری (که خود بر اصول رسانهای مسلطاند) با استفاده از یک اکانت ناشناس و بیهویت، شایعهای بیپایه و اساس را منتشر کرد و پیام، مانند یک گلوله جادویی بر منافذ فکری و تحلیلی تمام مخاطبان نفوذ کند. در این دنیا، قدرت رسانه آنقدر بالاست که افراد حتی از منتشرکننده خبر سوالی درباره صحت آن نمیکنند و انگار دیالوگشان چنین چیزی است: «خودم تو تلگرام خوندم»! تنها وسیله دفاعی این افراد، که همگی در مقابل رسانه از نظر وزن و ارزش تعقل و تحلیل در یک سطح قرار دارند، استفاده از خود رسانه بر علیه رسانه است. یعنی همان واکنش دفاعی هاله به شایعهای که او را تا مرز مرگ پیش برد: انتشار شایعه برای خنثیسازی شایعه.
نتیجه دو اصل بالا را میتوان در این سؤال جست: در دنیایی که افراد از تعقل و احساس تهی شده و چون رباتی چشم به صفحه جادویی موبایل و اخبار منتشر شده در تلگرام دوختهاند، دیگر چه اثری از صداقت، انسانیت و دوستی باقی میماند؟ به نظر میرسد با پاسخ به این سؤال، بتوان دیالوگ هاله درباره وضعیت دنیای رمان را مورد قبول دانست: «اینجا مثل جنگله؛ قویها ضعیفها رو از پا درمیآرن...»! همچنین حالاست که میتوان فهمید مسعود و پدرش، چرا اینقدر با هم دشمناند و چرا مسعود هر بار پس از وارد شدن به منزل، دقیقهای تحمل سقف بالای سرش را ندارد. در این دنیاست که هاله یک دوست ندارد و تنها افراد قابل اعتماد، از پشت به او خنجر میزنند. در این دنیاست که انسانها روح ندارند، عشقهایشان توخالی است و بارانشان هم اسیدی. تصویر سیاه این دنیا، شخصیتهای قصه را به سرگشتگی و بیهویتی هدایت میکند؛ چه بخواهند یا نه. این دنیاست که هیتلرهای مسلط بر آن، در میان افراد جنگ جهانی راه میاندازند و هویت و فطرتشان را نادیده میگیرند و افرادی که نمیتوانند از قدرت تعقل و احساس خود استفاده کنند، چارهای جز تبدیل شدن به هیولا ندارند.
حالا باید کتاب را به دست جوان سیوچند ساله کنارم بدهم و از او بپرسم: «واقعا در چنین دنیایی زندگی میکنیم؟»