به نام بلندش
دست و پا زدن در مارپیج
یادداشتی برای «محرمانه میلان»
محمدهادی عبدالوهاب
چند ماه پیش بود که تراژدی خانواده ایراننژاد، رسانههای ایران و جهان را به خود مشغول کرد. خانوادهای سردشتی و کرد، با سرپرستی کارگر که پس از فروش جواهرات و زمین اجدادی و تقدیم دار و ندارشان به قاچاقچیان، سوار بر قایقی در کانال مانش و در کنار هفده پناهجوی دیگر، همراه با آمال و آرزوهایشان برای همیشه غرق شدند. به محض انتشار خبر، چشمهای معصوم آنتیای هفت ساله و نگاه شیطنتآمیز برادرش در آن عکس خانوادگی معروف، رفت روی صفحه اول روزنامهها و تیتر یک سایتهای خبری. تا چند روز، توییتر و اینستاگرام پر شد از نفرین بر فقر و فلاکت وطن و آه بر غربت مهاجرت. و بعد، ناگهان همه چیز تمام شد. خوب فکر کنید، حالا فرد یا خانوادهای به نام «ایراننژاد» میشناسید؟ روایت پر افت و خیزی از پناهجویان سراغ دارید که برای دوستتان تعریف کنید؟ اصلا میتوانید بیش از دو دقیقه درباره مفهوم پناهجویی صحبت یا مقصران اصلی ناامنی خاورمیانه را معرفی کنید؟ اگر نه، شما هم درون «مارپیچ سکوت» غرق شدهاید.
فرض کنید در اتاقی با پنج نفر از دوستان خود حرف میزنید. صحبت به بورس کشیده میشود. شما به همراه سه نفر از دوستان خود در بورس سرمایهگذاری کردهاید. دو نفر ضرر کردهاند و دو نفر سود. کسی که ضرر زیادی متحمل شده، با لحنی محکم و خشن، درباره سیستم بورس و اهمال دولت در مدیریتش سخن میگوید و نفر دوم با ذکر ارقام و اعدادی از ضرر چندبارهاش شکایت میکند. شما که با تخصص و اطلاع در بورس وارد شدهاید، میخواهید از سود خود در بورس حرف بزنید و بگویید که مقصر اول ضرر در بورس، شخص سرمایهگذار است. اما با دیدن سکوت نفر سوم، همچنین شنیدن رقم ضرر وحشتناک نفر اول، که سرمایه ماشینِ فروخته شدهاش را در بورس باخته، ترجیجاً سکوت میکنید و حتی به نشانه تأسف و همدردی سری تکان میدهید. و بعد در کمال تعجب، میبیند نفر سوم هم به دروغ درباره عدد و رقم ضررش در بورس شروع به صحبت میکند. این، مثال سادهای بود از گرفتاری در مارپیچ سکوت. نظریهای که نخستین بار در سال 1973 توسط الیزابت نوئل نیومن مطرح شد و بارها توسط دانشمندان علوم اجتماعی و نظریهپردازان رسانه، مورد تأیید میدانی قرار گرفت. ایده، درباره مخاطب منفعل و رسانه فعال است. درباره مردمی احساسی، کماطلاع و محافظهکار، که در موقعیتهای مختلف اجتماعی و در عرصه قضاوت درباره مسائل، ترجیح میدهند همرنگ جماعت باشند تا موجب شرمساری نشود. و رسانه که به طور معمول توسط صاحبان قدرت حمایت میشود، به این سبب میتواند باغچه اجتماع را هرس کند. گروههای معترض و متضاد، رفته رفته حذف و به فراموشی سپرده میشوند و این، کمهزینهترین روش کنترل توسط قدرت است.
«محرمانه میلان» درباره پناهجویی به نام «طاهر» است. طاهر، با پدر و مادری از افغانستان و ایران، از جنگ فرار کرده و خطر مهاجرت غیرقانونی را به جان خریده تا از جهنم شرق به سوی بهشت غرب فرار کند. کشور زیبایی به نام ایتالیا، با پشتوانه تمدنی روم، به واسطهای پذیرای او میشود. طاهر، برای پذیرفته شدن در اجتماع، هر چه بیشتر از خودِ سابق، از کلیشه بدوی شرقی خود فاصله میگیرد و به «تئو» تبدیل میشود. او که تا پیش از این بیش از بیل و کلنگ و اسلحه چیزی دست نگرفته، دوربین برمیدارد و رفته رفته با یاد گرفتن قواعد بازی، تبدیل به یک عکاس مد مشهور میشود. اما مهاجران، همواره برای دولتهای غربی، جزو گروههای متضاد و مزاحم بودهاند. عوامل مزاحمی که با افزایش آنتروپی، میل اجتماع به بینظمی را افزایش میدهند و مانند علفهای هرز، یکدستی باغچه را به هم میریزند. و از طرفی با مصرف منابع رفاهی، مانند یک بچهی ناخواسته، سرانه درآمد کشورها را کاهش میدهند. این البته، نخستین دیدگاه دولتها درباره مهاجران بود که ظاهراً به تاریخ سپرده شده. در کشورهای مهاجرپذیری چون کانادا، آمریکا و آلمان، با تغییر رویکرد حکمرانی، مهاجران تبدیل شدهاند به منابع سرمایه. آنها به صورت کلی، نیروی کار ارزانقیمت محسوب میشوند. چون برای کسب حق زندگی در کشوری غریب و بهرهمندی از حقوق عادی شهروندی، حاضراند به کمترین درآمد راضی باشند و از توقع خود برای پیشرفت بکاهند. این هزینهای است که هر عضو جدیدی، برای پذیرفته شدن در گروه مرجع متحمل میشود. پس ورای دولتها، اجتماع بومیها همواره سعی دارند خود را گروه مرجع و طبقه بالاتر حفظ کنند، و اینجا دقیقا لحظه ورود رسانه و استفاده از ترکیب جادویی مارپیج سکوت فرا میرسد. فرمولی که بیش از سیاستگذاری و حکمرانی در قضاوت اجتماعی درباره مهاجران، رنگینپوستان و گروههای معترض تأثیر میگذارد. فرمولی که با گسترش رسانههای مدرن و تشکیل شبکههای اجتماعی، قویتر عمل میکند. تا به حال به مفهوم «ترند» فکر کردهاید؟ این که چرا توییتر، اینستاگرام و فیسبوک از چیزی به نام «هشتگ» استفاده میکنند؟ این همان سیلی است که هیچ نیرویی را یارای مقابله با آن نیست. چه بسا مخاطبان منفعل این رسانهها، که به علت ترند شدن یک هشتگ، برای همرنگی با جماعت به کمپینی میپیوندند یا به گروه خاصی در انتخابات رأی میدهند در حالی که توجیهی برایش نمییابند. همین هشتگها، شکلدهنده گروههای مرجع و همچنین برچسبگذاری و کلیشهسازی است. کلیشه شرق وحشی، با پشتوانه ادبیات، در صنعتی مثل سینما ترویج، در بازیهای رایانهای تقویت و با ترند شدن در شبکههای اجتماعی تثبیت میشود. چنین فضایی به هیچ وجه ساخته افرادی مثل هیتلر، موسولینی یا ترامپ نیست. بلکه پیشینهای چندصد ساله دارد. ماکیاولی، سال 1532، در «شهریارش» ایتالیا را به رها شدن از بوی گند بربران فرامیخواند. «دلیجان» جان فورد ساخته 1939، رنگینپوستان را وحشی و دزد نشان میدهد. و «برباد رفته» مارگارت میچل، منتشر شده در سال 1937، بومیهای آمریکا را برده سفیدپوستان معرفی میکند. حالا چه کسی میتواند بر این دیوار که صدها سال، آجر روی آجرش گذاشته شده، ترک بیاندازد؟ چه کسی میتواند اسلام را برای یک غربی، متفاوت از داعش نشان دهد؟ چه کسی میتواند روبهروی غارت و استعمار آفریقای آدمخوارها بایستد؟ کدام مهاجر ایرانی جرأت میکند جز خیر و خوبی از غرب و جز نفرین و ناله از وطن بگوید؟ محل تکیه محرمانه میلان دقیقاً روی همین سؤالهاست. جایی که از تئو، مانند خیل عظیم دیگری از پناهجویان، مسلمانان یا رنگینپوستان، مانند یک سطل آشغال برای تخلیه تمام پلشتیهای اجتماع غربی استفاده میشود. که یعنی غرب اگر خالص باشد، هیچ فرقی با آرمانشهر ندارد. و این ناخالصیها، این اضافات جماعت بشری، با آن لهجههای هندی و عربیشان مسئول هرگونه آلودگی در این صفحه سپیداند. حالا تئو یک نفر نیست. تئو یک ملت است، تمدن شرق است. تمدنی با آن سابقه درخشان تاریخی که حالا به قدری ذلیل شده که باید ثابت کند تروریست نیست! که از تروریسم نفع نمیبرد. که سختی این همه راه را در جستجوی آرامش به جان خریده. اما چطور؟ چطور میشود مقابل این کلیشه چسبناک، مقابل این مارپیچ عمیق و کشنده سکوت ایستاد؟ محرمانه میلان بازگشت را پیشنهاد میدهد. بازگشت به خویشتن تنها راه چاره تئوست. تنها عطار نیشابور و فردوسی طوس و سعدی شیرازاند که میتوانند مقابل موسولینی و پیروانش بایستند.