پنجشنبه, 01 آذر,1403

همه مطالب

مقالات

وقتی «نقش‌آفرینی اجتماعی» گره‌های کور شرعی را باز می‌کند!
 

وقتی «نقش‌آفرینی اجتماعی» گره‌های کور شرعی را باز می‌کند!

چالش دینی مهمی در رمان وجود دارد که مانع بزرگی بر سر پیوند «رام» به عنوان فرزند یک روحانی مندایی با «حلیمه» یک دختر عرب مسلمان می‌شود. تنها راه حلی که برای وصال این دو جوان وجود دارد خارج شدن یکی از دین و ورود به دین دیگری است. این راه بر هردوی آنان بسته است. پس آنچه درموردشان رخ می‌دهد طرد است. البته پس از آلوده شدن دامنشان به ننگ گناه. گره بزرگی در رمان می‌افتد که با دندان هم نمی‌شود آن را باز کرد. اما نویسنده بالاخره در یکی از فرازهای آخر رمان موفق می‌شود در گفتگوی یک ...
یکشنبه، 24 شهریور 1398 | Article Rating


مجید اسطیری- مروری اجمالی بر رمان «وضعیت بی‌عاری» نوشته حامد جلالی

 

تعدد راوی در ادبیات همیشه با این برداشت همراه بوده است که کشف واقعیت از یک منظر امکان‌پذیر نیست و تنها هنگامی می‌توانیم واقعیت را ادراک کنیم که از منظرهای گوناگون آن را ببینیم. بر این اساس باید رمان «وضعیت بی‌عاری» را رمانی تکثرگرا و مدرن دانست.

با رمانی روبرو هستیم که بیش از 12 راوی دارد و هر فصل را یک راوی مختلف روایت می‌کند. همین مسئله می‌تواند شما را که هنوز این اثر را نخوانده‌اید متوجه کند که قصه این رمان احتمالاً خیلی شلخته و به هم ریخته است. البته شاید بهتر باشد به جای «شلخته» از «گسترده» استفاده کنیم. قصه این رمان بیش از اندازه گسترش پیدا کرده چرا که بعضی از راوی‌ها واقعاً جایشان در این رمان نیست و حرفشان آن قدرها مهم نیست و قابل حذف است و می‌شد به راوی‌های نزدیک‌تر به ماجرای اصلی فرصت بیشتری برای حرف زدن داد.
استفاده از راوی‌های متعدد اگرچه به وسعت دید مخاطب نسبت به عرصه داستان کمک می‌کند و تکثرگرایی را به ما گوشزد می‌کند اما می‌تواند تصویر و ماجرای مرکزی را کمرنگ کند.
داستان در خوزستان می‌گذرد و در میان جامعه اقلیت مندائیان. توصیفات نویسنده از مراسم نماز مندائیان جالب و گیرا است:

«رفتم لب شط. ساحلش قدم زدم تا نزدیکی‌های خیابان نادری. آن جا چند مرد با لباس‌های تمام‌سفید آمدند لب شط. پیراهن و شلوار سفید داشتند. بندی را هم به کمرشان بسته بودند. یکیشان پیر بود. ریش‌هایش تا وسط سینه‌اش می‌رسید. روی سرش دستاری سفید بسته بود. نشست لب شط. دست راستش را از آرنج توی آب کرد و بعد دست چپ را. نگاه بقیه کردم. همه همان طور داشتند مسح می‌کشیدند دستشان را. بعد آب را پاشید توی صورتش، آن هم نه با مشت».
درخت بی‌عار که نام رمان هم از آن گرفته شده در این اثر استعاره‌ای از بی‌تفاوتی و بی‌عاری است و در تقابل با درخت نخل قرار می‌گیرد، که می‌دانید بر خلاف درختان دیگر وقتی سرش قطع بشود می‌میرد. مثل انسان:
«نخل‌ها را نگاه می‌کنی. بدون هیچ حرکتی ایستاده‌اند. سر بالا و مودب. هر کدام که سرشان قطع می‌شود می‌سوزند و برای همیشه خاموش می‌شوند. بی‌عار اما انگار نه انگار. هر کجای‌اش را بزنند از جای دیگر سبز می‌شود.»
و نویسنده اشاراتی به نقش استعمار انگلیس در خوزستان دارد و فرهنگ مخرب بی‌تفاوتی را در لایه زیرین همین استعاره، حاصل سال‌ها حضور انگلیسی‌ها در خوزستان و دیگر مناطق جنوب می‌داند:
«نخل ها را نگاه می‌کنی. بدون هیچ حرکتی ایستاده‌اند. سر بالا و مودب. هر کدام که سرشان قطع می‌شود می‌سوزند و برای همیشه خاموش می‌شوند. بی‌عار اما انگار نه انگار. هر کجای‌اش را بزنند از جای دیگر سبز می‌شود. پدربزرگ می‌گفت توی کودکی‌اش فقط تک و توکی از این درخت‌های بی‌عار می‌دیده است. اما حالا شده‌اند بلای جان نخلستان. احلام هم از شیخ رافع شنیده است که ۱۰۰ سال پیش نبوده‌اند.»

انگلیسی‌ها اگرچه در بطن اثر نقش خیلی پررنگی ندارند اما سایه حضور شومشان بر فرهنگ خوزستانی‌ها افتاده: بی‌عاری! که استعاره آن درخت بی‌عار است در تقابل با درخت نخل که ایستاده می‌میرد و نماد اصالت و مقاومت است. یک نماینده انگلیسی دیگر هم در رمان داریم که همسر سکینه است و فردی لاابالی و بی‌قید.
چالش دینی مهمی در رمان وجود دارد که مانع بزرگی بر سر پیوند «رام» به عنوان فرزند یک روحانی مندایی با «حلیمه» یک دختر عرب مسلمان می‌شود. تنها راه حلی که برای وصال این دو جوان وجود دارد خارج شدن یکی از دین و ورود به دین دیگری است. این راه بر هردوی آنان بسته است. پس آنچه درموردشان رخ می‌دهد طرد است. البته پس از آلوده شدن دامنشان به ننگ گناه. گره بزرگی در رمان می‌افتد که با دندان هم نمی‌شود آن را باز کرد. اما نویسنده بالاخره در یکی از فرازهای آخر رمان موفق می‌شود در گفتگوی یک روحانی مبارز با رام به شکلی جالب با پررنگ‌ کردن «نقش اجتماعی» در برابر خط قرمزهای شرعی این فاصله را کمرنگ کند:
«اگر از اول این درخت بی‌عار فکر می‌کرد که باید ثمره‌ای داشته باشد و هم پای نخل‌ها باشد معلوم است این بلا سر نخلستان نمی‌آمد. شما نماز می‌خوانید و خدایی را قبول دارید که به قول خودتان حضرت یحیی نبی علیه السلام را فرستاد تا ظلم را ریشه‌کن کند. حضرت یحیی نبی علیه ظلم به پا خاستند و در همین راه هم شهید شدند. امام حسین علیه السلام هم همینطور. معلوم است ما اگر پیروان آن بزرگواران هستیم نباید دست روی دست بگذاریم. باید کاری کنیم.»

وضعیت بی‌عاری می‌خواهد نشان بدهد که آنچه ریشه هر فرهنگی را می‌خشکاند بی‌عاری و بی‌تفاوتی نسبت به نقش اجتماعی است. اگر صبر داشته باشیم و به آدم‌ها اجازه بدهیم جایگاهی در اجتماع پیدا کنند و نقشی ایفا کنند و با خط قرمزها دایره تحرک آنها را کوچک نکنیم، نهایتا غامض‌ترین مسائل و کورترین گره‌ها نیز گشوده می‌شوند. یک مطرود می‌تواند تبدیل به شهید بشود و نقش مهمی در مبارزه با طاغوت ایفا کند.
من هم دوست ندارم درباره آنچه که نهایتاً بین رام و حلیمه رخ می‌دهد قضاوت دینی بکنم اما معتقدم این ماجرا می‌توانست خیلی بهتر فیصله پیدا کند. می‌شد با غمض عین از آن برخورد گذشت. می‌شد طرح و توطئه دیگری ریخت که امکان تعبیرهای دیگر از این رابطه هم وجود داشته‌باشد.

اما آنچه درمورد کار جلالی نباید فراموش کرد این است که او تا واقعه پیوند نفرین شده رام و حلیمه در مقام "توصیف" چگونگی به وجود آمدن انسان‌های "مطرود" در یک جامعه است. در مرحله بعد او در مقام "تبیین" روش بازگشت یک مطرود به جامعه است. پس در طراحی پیرنگ داستان ایراد چندانی بر او وارد نیست. به هر حال او تصمیم داشته درباره ازدواج‌های نامشروع و انسان‌های مطرود چیزی بنویسد. مگر ما پیش از این چند رمان درباره چنین آدم‌‌هایی داشتیم؟ اگر هم چیزی داشتیم با نگاه نقد شریعت و نفی دین و توهین به حاکمیت و ارزش‌ها بوده‌است. وانگهی چنین پیوندهایی در جامعه ما کم اتفاق نمی‌افتد. من خودم در میان رفقا و آشنایانم چندین مورد ازدواج بین دو مذهب مختلف سراغ دارم که اکثرا به طرد شدن یکی از زن و مرد منجر شده. حامد جلالی قلندرانه تصمیم گرفته گرهی که سرانگشت متولیان فرهنگی از گشودن آن عاجز است را با دندان رمان باز کند و الحق موفق بوده. 

به هر حال توصیفاتی که نویسنده از احوالات این دو جوان دارد واقعا خواندنی از آب درآمده:
"خیلی وقت بود که می‌ترسیدم قرآن را باز کنم. می‌ترسیدم نماز بخوانم. می‌ترسیدم مسجد بروم. می‌ترسیدم با کسی حرف بزنم. چون روزی صد بار «رام» را توی ذهنم مجسم می‌کردم. روزی هزار بار آرزو می‌کردم همه چیز یک باره عوض شود و من و رام بدون هیچ دینی و بدون هیچ حرفي مال هم بشویم و همین جا زندگی کنیم. یعنی توی همین اتاق، آن گوشه، و بدون این که کسی دوروبرمان باشد.»

 این رمان جالب و خواندنی است مخصوصا از نظر نثر و دو فصل درخشان اثر از زبان سکینه زن عربی روایت می‌شود که همسر یک انگلیسی شده و لغات انگلیسی به شکل خیلی جالبی وارد زبان روایتش شده. اما نقطه ضعف رمان حامد جلالی همان طور که در ابتدا گفتم این است که طرح رمان بی‌حساب و کتاب تا آخرین لحظه در حال گسترش است و این یعنی پرداخت کمتر، شخصیت‌پردازی کمتر، توصیف کمتر.

تصاویر
  • وقتی «نقش‌آفرینی اجتماعی» گره‌های کور شرعی را باز می‌کند!
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو

آرشیو زمانی

آبان 1403 (1) مرداد 1403 (1) اردیبهشت 1403 (1) اسفند 1402 (1) بهمن 1402 (1) دی 1402 (2) آذر 1402 (4) مهر 1402 (2) شهریور 1402 (1) مرداد 1402 (4) تیر 1402 (2) اردیبهشت 1402 (4) فروردین 1402 (6) اسفند 1401 (9) بهمن 1401 (4) دی 1401 (7) آذر 1401 (7) آبان 1401 (9) مهر 1401 (2) اسفند 1400 (2) بهمن 1400 (1) دی 1400 (2) آذر 1400 (3) شهریور 1400 (1) مرداد 1400 (3) تیر 1400 (1) خرداد 1400 (1) اردیبهشت 1400 (3) فروردین 1400 (3) اسفند 1399 (1) مهر 1399 (3) مرداد 1399 (1) تیر 1399 (6) خرداد 1399 (1) بهمن 1398 (3) دی 1398 (6) آذر 1398 (7) آبان 1398 (13) مهر 1398 (7) شهریور 1398 (8) مرداد 1398 (8) تیر 1398 (11) خرداد 1398 (7) اردیبهشت 1398 (15) فروردین 1398 (3) اسفند 1397 (20) بهمن 1397 (5) دی 1397 (5) آذر 1397 (8) آبان 1397 (2) مهر 1397 (7) شهریور 1397 (12) مرداد 1397 (6) تیر 1397 (6) خرداد 1397 (6) اردیبهشت 1397 (5) فروردین 1397 (1) بهمن 1396 (3) آبان 1396 (3) مهر 1396 (1) شهریور 1396 (1) تیر 1396 (5) خرداد 1396 (2) اردیبهشت 1396 (3) بهمن 1395 (2) دی 1395 (2) آذر 1395 (3) آبان 1395 (4) مهر 1395 (2) شهریور 1395 (1) مرداد 1395 (1) خرداد 1395 (3) فروردین 1395 (1) اسفند 1394 (2) بهمن 1394 (2) دی 1394 (3) آذر 1394 (4) آبان 1394 (9) شهریور 1394 (1) خرداد 1394 (2)