علی ششتمدی-
به نظرم «چشمهای سبز هیهوهاما» توانسته یک غیرممکن را ممکن کند: داستانی خلق کند که به مذاق نوجوان امروزی بسازد و درعینحال از یک تغییر عادت مثبت حرف بزند! غیرممکن ازاینجهت که نسلِ درگیر در اپیکوریسم و محو در هنجارگریزیِ مرسوم اجتماعی، حتی وقتی در دوران کودکی انیمیشین دیده؛ «باباسفنجی» با ساختار پستمدرن انتخاب کرده است! برای او حرف زدن از هنجارها، کاری است بهظاهر غیرممکن!
در زمانۀ احاطۀ گوشیهای هوشمند و شبکههای تلویزیونی غیرقابلشمارش و دسترسی به هر نوع محتوای چندرسانهای روایی در قالب شبکۀ نت، خلق یک قصۀ جذاب و متفاوت، کاری است سخت! ولی به نظر من این کتاب، توانسته این قصه را خلق کند. داستان نه با کلیشهها و نه شبیه روایتهای سفارشیِ موجود در کتابها و انیمیشینهای آموزشی ساخته شده در مؤسسات وابسته به بودجه عمومی و نه با درآوردن ادای قصهها و داستانهای غیر ایرانی، پیش رفته است. داستان راه خودش را خلق کرده و در مسیر خود به سمت هدف حرکت میکند.
کشش و تعلیق این قصه، حتی برای بزرگسالان هم جذاب است، با اینکه جنس و مدل آن متعلق به سن نوجوانی است (شبیه بسیاری از اوسانهها و کارتنهای مشهور دهههای پیش). وقایع، گرهها، دانش موردنیاز برای فهم داستان، عمق روایت و جنس محتوایی آن، متناسب با نوجوان امروزی است. قطعاً 40 یا 50 سال پیش یک نوجوان در فهمِ بعضی از جزئیات چنین قصهای ناموفق بود اما نوجوان امروزی حجم اطلاعات و قدرت تحلیلِ پیچیدگیهای قویتری را دارد. از طرف دیگر، پیچهای روایی داستان نیز برای او قابلهضم و درک است و میتواند لذت مطالعۀ یک داستان گیرا را با آن به دست بیاورد.
دیگر ویژگی مورد نیاز یک کتابی با این دامنۀ مخاطب، حساسیت زیاد روی واژگان و شکل نثر است. جملات این داستان، کوتاه، دارای نحو ساده و دایرۀ واژگانی محدودی هستند که مخاطب را در فهم دچار مشکل نکنند. بعضی واژههای محاوره به متن راه پیداکردهاند تا روایت اولشخص، به فضای نوجوانی نزدیکتر شوند اما ساختار و اسلوب اصلیِ متن، بر اساس قواعد معیار زبان باقیماندهاند تا قوت و تأثیر خود را حفظ کنند.
قصه و ماجرای اصلی باوجودآنکه بهظاهر یک اتفاق غیرطبیعی است ولی در داستان به شکل باورپذیری از ذهن راوی روایت شده و اتفاقات خارج از منطق طبیعی، بهتدریج شکل میگیرند تا فرصت ایجاد تمهیدات لازم برای باور آنها در داستان فراهم شود.
همانطور که گفته شد، داستان از کلیشههای داستانهای مشابه، خارج میشود و با یک اتفاق غیرواقعی (یک رؤیا، خواب یا تصور یا ...) سروته قضیه را هم نمیآورد! ماجرا واقعی و عینی است و نویسنده از مسئولیتِ منطق داستانی فرار نمیکند! درواقع مهمترین کلیدواژه برای توصیف این کتاب را «جسارت» میدانم! سراغ سوژه، شخصیت و گرهی رفته که پرداخت و واقعی نمایاندنِ آن کاری است سخت! و موفق هم آن را ارائه داده است!
عنوان جذاب کتاب (که حتی در زمان مطالعۀ کتاب توسط نگارنده، نظر نوجوانانی که چشمشان به جلد میافتاد را جذب میکرد) یکی از مهمترین و اساسیترین نکات قوت آن است. البته معتقدم طرح جلد بهتری (بهخصوص در زمینۀ پردازش رنگها) میتوانست با این عنوان همراه شود تا کتاب را برای انتخاب، برجستهتر کند. این عنوان در صفحۀ 65 کتاب بهخوبی توصیف میشود تا کدی باشد برای فهم این نام و این صدا که راوی آن را به شکل عجیبی میشنود: «کسی هیهی میخندید. یکی دیگر هوهو خندید. بعدی هاها. هیهوهاما.... همه خندیدند. هیهوهاما همه میخندیدند. هیهوهاما، هی هو ها ما...»
در مجموع، «چشمان سبز هیهوهاما» داستان یک نوجوانِ معمولی از دهکهای نیمۀ پایین است که مدام با ترس از «خنده»های جامعه روبرو است! خنده به شغل و نداری پدر! خنده به جدایی پدر و مادر! خنده به وضعیت نابسامان تحصیل! خنده به احساسات پاک نوجوانی که آلودۀ آلودگیهای مرسوم شده نیست! خنده به هنجارهای مهم انسانی! خنده به رعایت این هنجارها و ارزشگذاری برای آنها! و ... این هنجارشکنی و هنجارسازی، در قامت گربههایی که راوی به دلیلی خاص آزارشان میدهد تبلور یافته و داستان وارد چالش میشود!
هماهنگی لایۀ محتوایی و لایۀ روایی به شکل خارقالعادهای قوی است و دریافتی که مخاطب از داستان، به همین دلایل عمق و تأثیر بسیار بالایی خواهد داشت.