پنجشنبه, 01 آذر,1403

همه مطالب

مقالات

کارخانۀ رؤیاسازی
 

کارخانۀ رؤیاسازی

من بارها صحنۀ انتقام زن‌های مالامال از حسادت را دیده‌ام، آن هم مدرن‌ترین و مؤدبانه‌ترین شکل آن! حکایت ‌هاله در رمان «رؤیای فالاچی» هم از همین‌جا آغاز می‌شود؛ دانشجوی مستعدی که محبوب دو طیف مقابل، از اساتید مطرح دانشکدۀ علوم ارتباطات است و دست‌هایی احمقانه، فرصتی فراهم می‌کند تا هم‌کلاسی‌هایش مثل زن‌های سیسیلی از او انتقام بگیرند...
چهارشنبه، 11 دی 1398 | Article Rating

به نقل از خبرگزاری مهر: وقتی دخترهای خوابگاه مثل گرگ‌های گرسنه جلوی در اتاق ‌«هاله» جمع می‌شوند، موهای او را می‌کشند و از چشم‌های‌شان حسادت و انتقام می‌بارد، یاد «مالنا» می‌افتم! مالنای زیبا که با معصومیتی ازدست‌رفته، طعمۀ انتقام زن‌های سیسیلی از فاشیسم شد. زن‌های سیسیلی که نشستند و نظاره کردند تا معصومیت نهفته در چشم‌های مالنا از دست برود و بعد انتقام گرفتند.

صحنۀ کتک‌خوردن مالنا مدام در ذهنم تکرار می‌شود، کشیده‌شدن موهایش و تراشیدن آن‌ها، پاره‌پاره‌کردن پوستش! زن‌ها خدای انتقامند؛ وقتی از عقل، خالی شوند و از حسادت، پر.

من بارها صحنۀ انتقام زن‌های مالامال از حسادت را دیده‌ام، آن هم مدرن‌ترین و مؤدبانه‌ترین شکل آن! حکایت ‌هاله در رمان «رؤیای فالاچی» هم از همین‌جا آغاز می‌شود؛ دانشجوی مستعدی که محبوب دو طیف مقابل، از اساتید مطرح دانشکدۀ علوم ارتباطات است و دست‌هایی احمقانه، فرصتی فراهم می‌کند تا هم‌کلاسی‌هایش مثل زن‌های سیسیلی از او انتقام بگیرند.

اولین‌بار که کتاب را دیدم، طرح جلد زیبایش، نه! حرفه‌ای بهتر است، طرح جلد حرفه‌ای‌اش و نام پرطمطراق «فالاچی» نظرم را جلب کرد. «اوریانا فالاچی»  برای زنان روزنامه‌نگار و خبرنگار، یک ‌اسطوره است. یک ‌اسطورۀ غربی که معادلی در عالم شرق یا بهتر بگویم در عالم ارتباطات ندارد.

هاله می‌خواهد «فالاچی» شود، اما به سرنوشت مالنا دچار می‌شود. چرا همۀ توانایی‌هایش در روزنامه‌نگاری نادیده گرفته می‌شوند و همه‌چیز «مالناوار» او را به ترک جایگاهی که به آن تعلق دارد، روانه می‌کنند؟

«هاله» و «امیرمسعود» دو شخصیت اصلی رمان رؤیای فالاچی به قلم «فرشته اثنی‌عشری»، ترم‌های آخر روزنامه‌نگاری هستند و از روز اول در دانشکدۀ ارتباطات به آن‌ها آموخته‌اند، حافظِ رکن چهارم دموکراسی هستند؛ اما هاله که با دو هویت در روزنامه‌ها می‌نویسد و سرگردان میان این دو هویت است و امیرمسعود که گمنام و بی‌نام در فضای مجازی فعالیت می‌کند و موج‌های خبری در دانشکده ایجاد می‌کند، خواسته‌ و ناخواسته با اساتید مطرح دانشکده درگیر می‌شوند و با واقعیتی متفاوت از آن‌چه دربارۀ دموکراسی به آن‌ها آموخته‌اند، مواجه می‌شوند و انتخاب متفاوت این دو همکلاسی، سرنوشت مشابهی را برای‌شان رقم می‌زند.

اثنی‌عشری در رمانش تلویحاً به این نکته اشاره می‌کند که برای بودن در فضای رسانه باید دودوزه‌بازی کنی! فرهنگ حاکم بر رسانه‌های ما این‌طور ایجاب می‌کند که با هردو طرف معامله یا مبارزه هم‌دست شوی و هردو را فریب دهی؛ هم از آخور بخوری هم از توبره، اما تا کی می‌توان دودوزه‌بازی کرد و اگر دستت رو شد چه؟

اما بی‌انصافی است اگر از اولین رمان اثنی‌عشری همین گفته شود. درواقع نویسنده در روایت ماجرای ‌هاله و امیرمسعود و دودوزه‌بازی‌های آن‌ها در پی هویت است، یا بهتر بگوییم در پی ترسیم بحران هویت یک‌ نسل در تناقض فضای مجازی با واقعیت.

 «در میان تارهای درهم‌تنیدۀ وب سرگردانیم و دنبال چیزی به نام "خود" یا "من" می‌گردیم. ما موجودی لامکان نیستیم. از وقتی پا روی زمین گذاشتیم، همیشه در پناه مکان آرام گرفته‌ایم، اما برای اولین‌بار در تاریخ، این پناه‌گاه را از دست دادیم؛ چون تکنولوژی‌ای به نام اینترنت، مکان را از زندگی‌مان حذف کرد. این حذف مکان به ما احساس سرگردانی می‌دهد. ما همه‌جا هستیم و درعین‌حال نیستیم و با خاطری مشوش به دنبال جای امنی می‌گردیم. در این فضای بی‌مکان و بی‌زمان و نامتناهی رها شده‌ایم و هرچه پیش می‌رویم به انتهای آن نمی‌رسیم و درعین‌حال از آن دل نمی‌کنیم و ناخواسته با مفهوم مهمی به نام هویت بازی می‌کنیم».

اثنی‌عشری با به‌تصویرکشیدن فضای دانشکدۀ ارتباطات و بده‌بستان‌های اساتید و دانشجویان و تنها با خلق دو شخصیت محوری «هاله» و «امیرمسعود» در پی ترسیم بحران هویت نسلی است که سرگردان میان پنجره‌های رنگارنگ بازشده در اینترنت‌اند، اما دریغ که اینترنت حتی معنای پنجره‌ها را که روزگاری رو به نور و روشنایی باز می‌شدند، تغییر داد.

نویسنده با اطلاع دقیق از وضعیت دانشکدۀ ارتباطات و رؤیاهایی که برای دانشجویان محصل در آن می‌سازند، مکان اصلی رمانش را فضایی دانشجویی میان دانشکده و خوابگاه انتخاب کرده است تا از دغدغۀ هویتی نسلی بگوید که به آن تعلق دارد. نسلی که به مدد معجزۀ دنیای مدرن ‌ـ‌اینترنت‌ـ شناور میان آی‌دی‌هایی است که در دنیای مجازی می‌سازد و سرچشمۀ بسیاری از اتفاق‌های دنیای واقعی است. هاله که سرگردان میان دو دیدگاه اساتید خود است و امیرمسعود که سرگردان تعلق به دو مرد است و نمی‌داند کدام‌یک پدر و کدام‌یک ناپدری او هستند.

نویسنده در رمانش به دنبال نسخه نیست. اگرچه راه‌حل خودش را ارائه می‌دهد؛ او به دنبال تشریح وضع موجود است. وضعی که در آن‌ هاله و امیرمسعود نمادی از نسلی هستند که مهم‌ترین مشکل‌شان در کنار بی‌کاری، مشکلات اقتصادی و آیندۀ مبهم پس از تحصیل، هویت است و سرگردانی در پی کشف آن.

دانشکدۀ ارتباطات، استاد ستاری و ذوالفقاری، ‌هاله و امیرمسعود، دانشجوها، روزنامه‌ها، فضای مجازی و همۀ آن‌چه در کتاب آمده است، همه نمادهایی هستند از جامعۀ امروز ما و «مادر» بازگشت به هویتی است که ما در حال فاصله‌گرفتن از آنیم، اما همیشه و همه‌جا ‌ـ‌آن‌جا که با طوفان‌های سنگین زندگی روبه‌رو می‌شویم‌ـ در پی بازگشت به دامن پر مهر اوییم.

اثنی‌عشری در رمان خود حرف‌های مهمی می‌زند. حرف‌هایی که برای یک‌رمان‌نویس تازه‌کار نشان از آگاهی او از راه و مسیری که انتخاب کرده است، دارد. او با تحریر رمان «رؤیای فالاچی» در حقیقت آلام دانشجوهای دانشکدۀ ارتباطات را به سخره می‌گیرد که برای کوچک‌ترین مسائل شخصی خود دچار مشکل هستند، اما همه رؤیای فالاچی‌شدن و تغییر جهان در سر دارند.

قلم روان، شخصیت‌های ملموس، اتفاق‌هایی که در یک‌زنجیرۀ معقول علی و معلولی در کنار یکدیگر جریان دارند، مکان داستان که برخلاف رمان‌های امروزی یک‌آپارتمان نیست، بلکه مکان‌های متعددی گسترده در تمام شهر است از دانشکده، خوابگاه، ترمینال، خیابان‌ها و...، مطرح‌کردن و نشان‌دادن مفاهیم مهمی هم‌چون هویت و دموکراسی بدون شعارزدگی و تنها با روایت داستان، همه از نقاط قوت اولین رمان فرشته اثنی‌عشری هستند که آیندۀ بسیار روشنی را برای این نویسندۀ جوان ترسیم می‌کند.

اما خانم نویسنده! کاش همان‌قدر که صحنۀ حمله دخترهای خوابگاه به هاله را حرفه‌ای ترسیم کردید، به درونیات و خلقیات شخصیت‌های اصلی‌تان، هاله و امیرمسعود، کمی بیشتر پر و بال می‌دادید. اجازه می‌دادید با هم روبه‌رو شوند، به‌ صورت یک‌دیگر نگاه کنند، با هم دعوا بیفتند، از خودشان در مقابل یک‌دیگر دفاع کنند و با تبانی با یک‌دیگر اساتیدشان را در عمل انجام‌شده قرار دهند. کاش ما هاله و امیرمسعود را بیشتر در تعامل‌شان با یک‌دیگر و با دیگران می‌شناختیم تا از واگویه‌های درونی‌شان با خویش. کاش داستان‌تان پایانی هیجان‌انگیز و پرتکاپو هم‌چون عالم خبرنگاری و خبرنگارها داشت. اما با این‌همه داستان خواندنی شما بار دیگر ثابت کرد، می‌توان تمیز نوشت بدون هیچ‌صحنۀ اروتیک و عشق‌های بی‌هویت امروزی، اما خواندنی نوشت و می‌توان از دغدغه‌های مهم جهان امروز نوشت بدون شعارزدگی، اما پرمغز و پرکشش.

ما منتظر کتاب بعدی شما می‌مانیم خانم نویسندۀ جوان.

تصاویر
  • کارخانۀ رؤیاسازی
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو

آرشیو زمانی

آبان 1403 (1) مرداد 1403 (1) اردیبهشت 1403 (1) اسفند 1402 (1) بهمن 1402 (1) دی 1402 (2) آذر 1402 (4) مهر 1402 (2) شهریور 1402 (1) مرداد 1402 (4) تیر 1402 (2) اردیبهشت 1402 (4) فروردین 1402 (6) اسفند 1401 (9) بهمن 1401 (4) دی 1401 (7) آذر 1401 (7) آبان 1401 (9) مهر 1401 (2) اسفند 1400 (2) بهمن 1400 (1) دی 1400 (2) آذر 1400 (3) شهریور 1400 (1) مرداد 1400 (3) تیر 1400 (1) خرداد 1400 (1) اردیبهشت 1400 (3) فروردین 1400 (3) اسفند 1399 (1) مهر 1399 (3) مرداد 1399 (1) تیر 1399 (6) خرداد 1399 (1) بهمن 1398 (3) دی 1398 (6) آذر 1398 (7) آبان 1398 (13) مهر 1398 (7) شهریور 1398 (8) مرداد 1398 (8) تیر 1398 (11) خرداد 1398 (7) اردیبهشت 1398 (15) فروردین 1398 (3) اسفند 1397 (20) بهمن 1397 (5) دی 1397 (5) آذر 1397 (8) آبان 1397 (2) مهر 1397 (7) شهریور 1397 (12) مرداد 1397 (6) تیر 1397 (6) خرداد 1397 (6) اردیبهشت 1397 (5) فروردین 1397 (1) بهمن 1396 (3) آبان 1396 (3) مهر 1396 (1) شهریور 1396 (1) تیر 1396 (5) خرداد 1396 (2) اردیبهشت 1396 (3) بهمن 1395 (2) دی 1395 (2) آذر 1395 (3) آبان 1395 (4) مهر 1395 (2) شهریور 1395 (1) مرداد 1395 (1) خرداد 1395 (3) فروردین 1395 (1) اسفند 1394 (2) بهمن 1394 (2) دی 1394 (3) آذر 1394 (4) آبان 1394 (9) شهریور 1394 (1) خرداد 1394 (2)