پرستو علیعسگرنجاد
به نقل از خبرگزاری تسنیم: در دنیای هنر، مرز نزدیکی میان سینما، تئاتر و ادبیات وجود دارد. اینمدعا، نیاز چندانی به اثبات ندارد. هم از اینروست که میبینیم برخی نویسندگان و حتی شاعران خوشذوق، پس از گلکردن کارشان در وادی ادبیات، به سراغ فیلمنامهنویسی میروند. اساساً «سینمای اقتباسی» از این کوچ در همین مرز نزدیک است که شکل گرفته است. حال نویسنده یا خود اثرش را به فیلمنامه تبدیل میکند یا فیلمنامهنویس دیگری اینمهم را بر عهده میگیرد. اینسینما، همواره مخاطب خاص و پیگیر خود را دارد، چون وقتی مغز متفکری مثل یکنویسنده –ابتدا در قامت یکنویسنده و سپس در ردای یکفیلمنامهنویس- پشت کار است، به احتمال قوی با اثری توصیفی، خوشلحن و عمیق مواجه خواهیم بود. از ایندست نویسندگان چه در ایران و چه در دیگرکشورها، نمونه بسیار داریم که شاید معروفترینشان، زوج هنری ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد باشند و از نمونههای معاصرتر، مجید قیصری و هوشنگ مرادی کرمانی که البته بیشتر در کسوت مشاور کارگردان ظاهر شده تا فیلمنامهنویس.
در اینمیان، گمان میکنم اگر هجرت معکوسی صورت میگرفت، با آثار بهمراتب درخشانتری مواجه میبودیم. اگر فیلمنامهنویسان و کارگردانها از سینما رو به ادبیات میآوردند، قطعاً خالقان آثاری بیبدیل میشدند. چرا؟ چون اولینقدم در فیلمنامهنویسی، «دیالوگنویسی» است و فیلمنامهنویسی که به قدرت گفتگوها و خلق دیالوگهای رفت و برگشتی و به اصطلاح سینماییها، پینگپونگی واقف است، بیشک یکی از مهمترین عناصر پیشبرندۀ داستان را چون موم، در دست دارد. اضافه کنید ذهن کادربندیشده و تصویرگرای کارگردانها را که جان میدهد برای صحنهپردازیها و توصیفات داستانی.
گرچه در ایندسته هم مثالهای موفقی داریم، مابهازاهای بیرونی دودستهبندی بالا، دست کم تا آنجا که من در ذهن دارم، بیشتر در دستۀ اول قرار میگیرند تا دوم؛ یعنی نویسندگان سینمایی، نه سینماییهای نویسنده. با اینتفاسیر، وقتی فهمیدم «حامد جلالی»، پیش از آنکه وارد عرصۀ ادبیات شود، سالها خاک صحنه خورده و تئاتری بوده، مطمئن شدم اولینرمان او، «وضعیت بیعاری»، حتماً اثری خواندنی است و هست!
برای خوانندهای که وضعیت بیعاری را نخوانده و میخواهد از خلال اینیادداشت به محتوای آن پی ببرد، هر اشارهای به طرح رمان، ظلمی است در حق نویسندهاش که روزها زحمت کشیده تا اینداستانهای تودرتو را در دل شخصیتهای متعددش، بتند و زندگی آنها را با هم پیوند بدهد. اما به رسم وظیفۀ هر یادداشت نقدی، باید بگویم درونمایۀ وضعیت بیعاری، «عشق» است؛ عشق با تمام ملحقات آن همچون فراق، رنج، شوریدگی، تعالی و در متعالیترین وجه آن، شهادت. طرح اولیۀ اثر، روایت عشق دختری مسلمان به نام «حلیمه» است به پسری صبّی به نام «رام» از روزگار نوجوانی ایندو تا واپسینسالهای زندگیشان با و بی هم.
چنان که پیشتر، در یادداشت معرفی کتاب هم نوشته بودم (اینجا)، خود انتخاب شخصیتی صبّی که غالب ما خوانندگان آشنایی چندانی با آیینش نداریم، یکموقعیت شگفت برای نویسنده است تا به داستان عاشقانۀ خود، پیچ و خمی هزارتووار ببخشد و بخشیده! از همان صفحۀ بیستوهشتم اینرمان سیصدوسیصفحهای، وقتی حلیمه، رام را در حال براخه (عبادتی همچون نماز آمیخته با غسل) کنار آب کارون میبیند، اینهزارتو آغاز میشود. بیشتر ما چیزی از صبّیها نمیدانیم، مثل خود حلیمه در آغاز عشق. ویکیپدیا اینطور به دادمان میرسد: «منداییان پیروان یحیای تعمیددهنده و یکی از اقلیتهای مذهبی ایران، عراق و سوریه هستند. منداییان با نام صابئین نیز شناخته میشوند و آنان را با فرقۀ مغتسله پیوند دادهاند...». بگذارید همینجا نگاهی به اولینگفتگوی حلیمه و رام بیندازیم:
- مو مندائی هستم. شما که داشتین نمازمو نگاه میکردین.
فهمیدم حین به قول خودش نماز، حواسش به من بوده است. اما نفهمیدم مندائی یعنی چی. از چهرهام فهمید.
- به قول مردم شما صبّی.
...کلمۀ صبّی را از پدرم شنیده بودم. شنیده بودم که نجس بودند، چون مسلمان نبودند... (ص31)
اینجا نقطۀ آغاز هجرت ایدئولوژیک داستان است. طی سیصدصفحۀ پس از آن، به موازات ریشهدواندن عشق حلیمه و رام به یکدیگر و دشواریها و ممنوعیتهای شرعی، عرفی و حتی قومی وصال ایندو، نویسنده در جایجای اثر، ایدئولوژی خودش را مبنی بر «وحدت ادیان» به مخاطب عرضه میکند. اینعرضه، گاهی دلچسب است؛ چون خود ایدۀ وحدت و یکپارچگی تمام موحدین دنیا و باور آنها به یگانهای واحد دلچسب است؛ اما گاه دلآزار است؛ چون خواهینخواهی، ما بهعنوان یکخوانندۀ مسلمان که به برترین و کاملترینبودن دین خود یقین داریم، با رام صبّی و باورهای او دربارۀ دین مواجه میشویم. گرچه نویسنده کوشیده خود و باورهایش را از دهان شخصیتها بیرون بکشد و بگذارد آنها مانند خودشان رفتار کنند، اما از آنجا که خود نیز مسلمان است، در نهایت رام به برتری دین مبین اسلام یقین پیدا میکند. رسیدن به اینیقین، زمان بسیار و فراز و نشیب بسیارتر دارد و با انکار و فرار از مواجهه با حقیقت همراه است. کار تا آنجا پیش میرود که در میانۀ اثر، ما به سبب باورهایمان به شریعت بزرگمان، از دست داستان کلافه میشویم و توضیحات رام قانعمان نمیکند؛ تو گویی ما هم با حلیمه در دوراهی امن و آتش میمانیم، اما در نهایت، حق در کمال منطق و زیبایی رخ نشان میدهد. اینزیبایی را لوث نمیکنم و میگذارم خودتان در صفحات 252 تا 257 کتاب، آن را درک کنید و به نقل اینجملات از رام بسنده میکنم:
«دروغ بگویم؟ چیزی را که میبینم منکر شوم؟ دینشان از نظر اخلاق و انسانیت مثل دین ماست، اما اعمال و رفتارشان و خیلی از مراسم و آیینهایشان قشنگتر و بامعناتر از ماست. اینها اسامی پیامبران ما را بدون «حضرت» و «علیهالسلام» نمیآورند. اینها امامانی دارند مثل حسین که بهتنهایی یکپیامبر است. من در ایندین چیزهایی میبینم که نمیتوانم منکر شوم... (ص256)».
اینکه حقانیت دین شریف اسلام در دل یکرمان عاشقانه به اینزیبایی و پوشیدگی اثبات شود، هنری است که هرکسی بهراحتی از عهدۀ آن برنمیآید. به عقیدۀ من، خود اینیکمؤلفه کافی است تا وضعیت بیعاری را اثری بهشدت موفق و چالشبرانگیز بخوانیم؛ آن هم در میانۀ انبوه رمانهای بیمایه یا آثار مثلاًمذهبی آببندیشدهای که به جای خدمت به اسلام، ناشیانه آن را تخریب میکنند.
نویسنده گاه در ارائۀ اطلاعات از اینفرقۀ مذهبی دچار افراط شده و بخشهایی از کتابش را با نقل متعدد «بوثه»های منداییان (معادل ذکر و دعا در دین اسلام)، آن هم به زبان مندایی که زیرشاخهای است از زبان زرتشتی، ملالآور کرده است. پدر رام یکشیخ مندایی است و بر آموزههای دینی رام تأکید فراوان دارد. خود رام هم در بخش مهمی از زندگیاش، سرگشتۀ باورها و پابند آموزههای پیشین خود است. اینتوجیه پیرنگی، ما را به تحمل حضور بوثههای متعدد و طولانی در کتاب قانع میکند، اما باز هم از آنها سرسری میگذریم و ترجیح میدهیم داستان، داستانوار پیش برود. اینضعف کوچک اما بهراحتی قابل چشمپوشی است؛ بهویژه آنکه پشتوانۀ منطقی داستان را هم در خود دارد.
پیش از این نمونههایی از داستان دو یا چندصدایی را در آثار نویسندگان دیگر دیدهایم؛ روایتهایی که از منظر دو یا چند راوی، روایت میشوند. «من او» و «ازبه» به قلم رضا امیرخانی نمونههای خوبی از ایندست هستند. اینبار اما در وضعیت بیعاری، با یازدهراوی روبهروییم. اشتباه نخواندهاید! نویسنده بهواقع اینزحمت را به خود داده و برای یازدهشخصیت، زبان و لحن و پیشینه و پیرنگ ساخته است و ایننمونه نسخۀ دیگری در ادبیات معاصر ما ندارد. بر سردر هر فصل، نام شخصیت راوی حک شده تا مخاطب به اشتباه نیفتد؛ گرچه که از یکسوم ابتدایی کتاب به بعد، بدون این سردرها هم میتوان از روی تکیهکلامها، لحن و زاویۀ دید، راوی را شناخت. از حلیمه تا رام و رکسانا که واسطۀ عشق ایندوست گرفته تا بیبیاحلام، پیرزن روشنضمیری که یاور حلیمه است تا رود، دختری عربزبان در آن سوی شط تا شیخابوالقاسم، نمونهای کمتردیدهشده از روحانیون و شیخ بزرگ جنوبی، شیخحمود! اینملغمه را ببینید و گستردگی لحنها و دشواری شخصیتپردازی را تصور کنید. حالا باید به پیشدرآمد یادداشت برگردیم. برای کسی همچون حامد جلالی که «پرسونا» (همان «شخصیت» خودمان در زبان تئاتریها) را میشناسد و روایت را بلد است، مدیریت اینجماعت نه پرتکلف، که لذتبخش است. اینموقعیت دشوار، به جای آنکه دست و پای او را ببندد، صحنهای وسیع در اختیارش گذاشته تا عمق ادراک و شناخت خودش را از تیپهای مختلف انسانی به منصۀ ظهور برساند و اجرایی بهیادماندنی خلق کند.
گفتگوهای میان شخصیتها، درست طبق هماناصل پینگپونگی، پیشبرنده و هنرمندانهاند. کم پیش میآید که جملهای از گفتگوها به دلمان ننشیند یا به دهان شخصیت اندازه نباشد. آدمهای حاضر در وضعیت بیعاری، درست مثل خودشان رفتار میکنند و همین، کتاب را بسیار خوشخوان و دلپذیر کرده است. این را بگذارید کنار لهجۀ زیباییی خوزستانی که تقریباً بر تمام کتاب سایه انداخته و گرچه خواندن آن را برای خوانندۀ مبتدی اندکی دشوار کرده، اما بهزیبایی مخاطب را در جغرافیای کتاب قرار میدهد.
در اینبین، خلق شخصیت شیخابوالقاسم بهعنوان شخصیت سپید کتاب و روحانی جوانی که برای تبلیغ از قم به خوزستان آمده، یکی از چشمگیرتریننقاط قوت اثر است. لحن اینروحانی، نحوۀ مواجهۀ او با خانوادهاش و محبت بیشائبهای که به همسرش دارد و رفتار او در قبال فرزندش، لحظات بسیار زیبایی را در اثر رقم زده. ایننکته را به بخش ایدئولوژیک اثر و نکتۀ محتوایی آن پیوست میکنم تا اهمیت خلق اینشخصیت واضحتر شود. تنها از خود بپرسید چنینتصویر ملایم، حقیقی و متوازنی از یکروحانی را در چندرمان دیدهاید؟
نمیشود که همهچیز خوب باشد! با همۀ آنچه وصفش رفت، کمیت ماجرا در بخش عقیدتی هنوز میلنگد. عشق بیش از هرچیز دیگری در اینکتاب نمود دارد. وقتی میگوییم عشق، ناگزیر به تنانگی و ارتباطات جسمی هم اشاره داریم که بخش مادی و لاینفک عشق زمینیاند. درآمیختگی احساس و لطافت قلم نویسنده با اشارات متعدد به اینتنانگیها و افراط بیسبب در اینبخش، دایرۀ مخاطبان مناسب اینکتاب را اندکی تنگ کرده است. گرچه رام و حلیمه هردو از بستری مذهبی برخاستهاند و مذهب مسئلهای اساسی در زندگی آنهاست، اما درست در بزنگاهی که میبایست طبق آموزههای مذهبشان رفتار کنند، تعدی میکنند و رابطۀ جسمی آنها با یکدیگر مخاطب را آزار میدهد. هرچند رام از اینرابطه پشیمان میشود و رمان در حقیقت سیر تطور اینشخصیت و عشق اوست که به فرجامی غبطهبرانگیز میانجامد، اما باز هم نمیتوان از اینگناه چشمپوشی کرد. البته گرایی که نویسنده دربارۀ اعتقادات مذهبی حلیمه به ما میدهد، شاهدی بر این گواه است که باورهای او، چنان که باید، نیست. درک او از عشق و باور او به دین از سطح فراتر نرفته و نمیرود و در تمام مواجهههای احساسی و بزنگاههای زندگی او، این سطحینگری خودنمایی میکند که چنین اگر نبود، نمیلغزید و خطا نمیکرد.
دیگرنکتهای که باید به آن اشاره کرد، زمان وقوع داستان است؛ بازهای که از پیش از انقلاب آغاز شده و تا میانۀ جنگ تحمیلی ادامه پیدا میکند. وقوف حامد جلالی بر مختصات فرهنگیاجتماعی ایندوران در کتابش نمود بسیار دارد و بهترینتظاهر این وقوف را در «صاحب»، برادر حلیمه میبینیم؛ شخصیتی که تمثال واقعی یک«کلهخراب جوشی» و بزرگترینمانع ازدواج حلیمه و رام است و در طول رمان، چنان دچار پستی و بلندی و امتحانات دشوار میشود که گویی آهنی گداخته در تنور است! همینکلهخرابی که بهشدت اسیر اعتقادات و خرافات قومیقبیلهای است، در یکسیر تکاندهنده، به یکمبارز انقلابی تمامعیار تبدیل میشود که در گوشۀ زندان ساواک، پوستاندازی میکند و با دلی روشن و ذهنی روشنتر، گویی دوباره متولد میشود. در روایت همینتولد دوباره است که از نزدیک با گوشهای از ماجراهای انقلاب اسلامی و پس از آن، جنگ تحمیلی همراه میشویم.
فکر میکنم آنچه بیش از هرچیز، حق وضعیت بیعاری را ادا میکند، این است که بگوییم نویسنده با تمام وجود برای رمانش «زحمت کشیده». او از سر کلمات، بیملاحظه نگذشته و جغرافیای رمانش را سرسری انتخاب نکرده است. اشارات متعدد به رفتارهای خرافی برخی از جنوبیان و تقابل آنها با آموزههای لطیف دین اسلام، جنسیتزدگی نگاه مردان جنوبی در سالهای پیشین و رنجی که به همینسبب به زنان تحمیل کردند و مواجهۀ ظریف ایننگاه با رفتار شیخابوالقاسم در کسوت یکمسلمان حقیقی و شرح زندگی بیبیاحلام، موسپید داستان در کنار سمیعه و خلیل که از نسل معاصرند، همه شاهدند بر اینمدعا.
در پایان باید اشاره کرد وضعیت بیعاری، حاصل زحمت حامد جلالی و صافی مدرسۀ رمان مؤسسۀ شهرستان ادب، ناشر کتاب است که با اساتید نامی خود، نویسندگان جوان را از شروع طرح رمانشان تا پس از انتشار آن، حمایت میکند. حاصل اینزحمت، بهشدت خواندنی است؛ آنقدر که بیصبرانه منتظر دومینرمان ایننویسنده باشیم؛ یکتئاتری ادبیاتی!