به گزارش ایکنا از خوزستان، رمان «به نام یونس» اثر علی آرمین زمستان سال گذشته توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شد. «به نام یونس» قصه یک روحانی به نام یونس است که دخترش در اثر یک بیماری سخت در معرض معلولیت قرار گرفته و او برای شفایش نذر میکند برای تبلیغ در ماه مبارک رمضان به یک روستای محروم برود.
محل تبلیغ او روستایی به نام بگل است که از سه سال گذشته مبلغی به آنجا نرفته، این موضوع به دلیل مشکلاتی است که در روستا برای مبلغان به وجود میآید. یونس به روستای بگل میرود، از روز اول طعنه زدن به او شروع میشود و در روستا مورد بیمهری و بیتوجهی اهالی قرار میگیرد، و حتی فردی به نام «آجابر» پنهانی تلاش میکند به مردم روستا القا کند قدم یونس برای روستا نحس است. بالاخره در بخشی از داستان، در مسجد به یونس بیحرمتی میشود و او تصمیم میگیرد روستا را ترک کند، اما اتفاقات دیگری میافتد.
نویسنده در این داستان با ایجاد شباهت میان داستان یونس پیامبر و یونس روحانی، سیر تحول و تکامل شخصیت یونس را با الهام از یک قصه قرآنی دنبال میکند و به این شیوه مخاطب را به داستان خوب علاقهمند میکند. چند نکته در باب این داستان در زمینه زبان و بیان نویسنده، ایده و طرح داستان و شخصیت اصلی قابل توجه است.
فصلهای نخست کتاب «به نام یونس» از توضیحات اضافی و عبارات حشو خالی نیست. داستان از زاویه دید دانای کل روایت میشود و این دانای کل تلاش کرده کوچکترین حرکات و حالتهای شخصیتها را در داستان ذکر کند و این ریتم داستان را کند کرده است، در حالیکه با تکیه بر دیالوگها و بدون این توضیحات و عبارات هم میشد داستان را پیش برد و بلکه روانتر کرد.
روایت «به نام یونس» خطی است؛ اما گاهی دانای کل وارد ذهن یونس میشود و به روزهایی که با دخترش گذرانده و خاطراتی که با او دارد برمیگردد. نحوه انتقال دانای کل به ذهن یونس، بیمقدمه است و خواننده این در خود فرورفتن یونس را درک نمیکند. به طور مثال در صفحه ۴۸ یونس از شیپورزنی سحرها در روستای بگله به شیپورزنی حرم امام رضا(ع) منتقل میشود، به زمانی که او و همسرش در صحن عتیق به نقاره زنی خادمان نگاه میکنند و نجمه دخترشان روی دوش یونس به خواب رفته است. یونس پس از یادآوری این خاطره گریه میکند. نویسنده، فقط خاطرههای یونس با دخترش را مرور میکند، اما از رنجی که بر قلب یونس سنگینی میکند، حرفی نمیزند و برای همین مخاطب با یونس همذات پنداری نمیکند.
زبان استفاده شده اهالی روستا و لهجه آنها از زیباییهای کتاب است. از فصل دوازده به بعد با ورود یونس به ماجرای پیدا کردن دختربچه یکی از اهالی روستا، ریتم داستان تندتر و زبان پختهتر و طبیعتاً جذابتر میشود.
شخصیت قصه «به نام یونس» ناخودآگاه ذهن را به یاد «کتاب یحیی» میاندازد؛ داستان روحانی جوانی که برای تبلیغ به روستایی در ارتفاعات گیلان میرود. یحیی روحانی جوان محبوبی است که خواننده او را دوست دارد؛ اما یونس از اولین برخوردهایش نشان میدهد با یحیی فرق دارد و به گفته مرتضی شمس آبادی در نقدی که بر کتاب نوشته «یونس طلبه، نه انسان خوشاخلاقی است و نه خوشزبان و شوخ. نه رفتار و سَکناتش انسان را به خود جذب میکند و نه لبخندی دارد که دل را به خود مایل کند. شخصاً، بیشتر از آنکه همراهش باشم، دلم برایش میسوخت» گرچه شرایط یونس و یحیی کاملاً با هم فرق دارند؛ یحیی وقتی به روستا میرسد، مردم از همان اول شروع میکنند به مسئله پرسیدن و صلوات فرستادن؛ اما یونس غریب است و از همان برخوردهای اول آماج برخوردهای سرد و طعنه اهالی است.
طرح رمان «به نام یونس» ایده جالبی است و اینکه نویسنده توانسته این بهرهمندی را از داستان یونس پیامبر ببرد، حرکت قابل تحسینی است. به گفته آیتالله صمدی آملی در کتاب «طهارت» هر چه در قرآن میخوانید از قصه حضرت آدم(ع) تا قصههای سایر انبیاء فقط صرف پرداختن به یک داستان نیست؛ بلکه رمز این قصهها در قرآن آن است که هر کس بخواهد از حیوان بودن به درآید و به مقام انسانیت برسد باید مسیری را طی کند که در این مسیر همانند پیغمبران دچار حوادث و موانع میشود. خداوند در قرآنش میفرماید اگر در مسیر انسانیت مشکلی شبیه حضرت آدم پیدا کردید این گونه حلش کنید و یا اگر شبیه حضرت موسی دچار مشکل شدید، راهحل آن این است. پس قصص قرآن برای شرح اطوار وجودی انسان و شئون مختلف اوست.
پیاده کردن داستان حضرت یونس پیامبر(ع) در زندگی یونس روحانی برای استفاده از سیر تحول حضرت یونس(ع) در فراز و فرودهای زندگی یونس مبلغ است. یونس هم از روستا طرد میشود، به اطرافیانش خشم میگیرد، برای رفتن به چاه (برای یافتن دختربچه) قرعه به نام او میافتد و او علی رغم میلش به درون چاهی عمیق، تاریک و مخوف فرستاده می شود؛ جایی که در قعر آن از نجات یافتن ناامید شده بود:
آیا کسی به دادم می رسد؟ تاریکی محض بود و ظلمت در ظلمت. لحظاتی بی حرکت ماند. سکوت محض؛ تاریکی مطلق. صدای گریه اش سکوت چاه را شکست. سر جایش زانو زد. به شدت گریه می کرد و ذکر یونسیه زمزمه می کرد. "لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین… "
داستان در فضای امیدوارانه به پایان میرسد و یونس، شب بیست و سوم رمضان، وقتی تلفنی از بدحالی دخترش مطلع میشود به سمت چاهی میرود که مجبور بود علیرغم میلش در آن برود؛ همان جایی که در قعر آن دخترش را از خدا خواسته بود.
در پایان داستان، مردم فانوس به دست به دور چاه تاریک یونس جمع میشوند، مردمی که دیده بودند یونس با وجود پریشان خاطریش در ساعات سخت عمل جراحی دختر کوچکش نجمه، در دل شب تاریک و سرد پیشاپیش اهالی روستا پی مهدیه سه ساله می رود و برای پیدا کردنش به عمیق ترین و مخوف ترین چاه روستا رفته بود.
پایان داستان دور چاه پر از فانوس می شود، فانوس شاید نماد امیدهایی است که راه آسمان را به انسان نشان میدهند و هر چیزی که راه آسمان را به انسان نشان دهد و گستره بی کران ربوبیت خدای سبحان را به او یادآور شود در حقیقت یک نوع تسبیح است و تسبیح رمز نجات مؤمنان است.
بخشی خواندنی از کتاب که گفتوگوی یونس با آمنتقی است:
آمنتقی نفس عمیقی کشید و گفت: «قندیلها نور دارند ولی آدم باید اوستای مشبک سازی باشه تا بتونه طرحهای منفی رو برش بزنه.»
یونس تمام توجهش به آمنتقی بود و سر تکان میداد. آمنتقی ادامه داد: «آدمها عین قندیلاند حج آقا یونس، نور دارند ولی اوستا میخواند که بتوانه نورانیشان کنه».
یونس استکان خالیاش را در سینی گذاشت. «وقتی خودشان نور نخواند، به زور نیست بزرگوار.»
آمنتقی با لبخند سر تکان داد. «ها، ولی خیلی وقتها هم اوستاها یا نابلدند و یا کم صبر.»
انتهای پیام