نثر دلکش «آوازهای روسی» نوشته احمد مدقق آدم را پاگیر رمان می کند. نوینسده ای افغانی که توانسته نثری رنگارنگ را پیش چشم ما قرار دهد و در همان چند صفحه اول ما را از روزمرگی نثر تکراری کتاب های این سال ها بیرون ببرد. با این همه استفاده او از زبان مادری به روایت سرراست اثر لطمه ای وارد نکرده است. تعادل بین قدیم و جدید، از همان ابتدا میان سطور کتاب مشهود است. اصطلاحات به ما هجوم نمی آورند و با کمترین تغییر، نثر فارسی تخت غیرجذاب را خواندنی می کنند. لغات فراوان بیرون از دایره محدود فارسی امروز، کمکمان می کند تا فرصتی بیابیم و نگاهی نو به پدیده ها بیندازیم. این لغات که بسیاری از معادل های خویش را کنار زده و در جمله های کتاب نشسته اند، امکاناتی هستند برای دیدن ابعاد دیگری از پدیده ها و فرصت هایی برای خروج ما از کلیشه های زبانی. در گام بعد، دگرگونی در صرف هم بارها دیده می شود که این تفاوت را بیشتر نشان می دهد و ما را بیش از پیش به وضعیت سطحی امروز زبان فارسی واقف میکند. در گام آخر، نحو دیگرگونه برخی جملات الگوهای ذهنی منجمد شده را در ما به چالش می کشند. این نحو در زبان با قدرت جایابی خویش مجالی برای فکر کردن به موقعیت خاص ما به خودمان می دهد و راهی جدید برای تأمل و تفکر در برابر ما می گشاید. احمد مدقق رهاورد بارزشی از افعانستان برای ما داشته و فرصتی دوباره برای تأمل و تفکر به ما بخشیده تا در سایه جملات روان و متفاوت او، به مطلوبیت زبانی که با آن سخن می گوییم، بیندیشیم.
این تناسب قدیم و جدید تنها در لایه زبانی اثر خود را نشان نداده است. بلکه بنیاد و ریشه رمان آوازهای روسی هم همین خصلت را داراست. سخنان صریح و روشن او درباره افغانستان که کل شاکله پیرنگ کار را ساخته، استواری سنتی تفکر خراسانی را به همراه دارد و نسبی گرایی شخصیت های داستان به ویژه یعقوب، سیالیت مورد نیاز دنیای مدرن را به اثر بخشیده است. رمان نه قدیم را به سخره می گیرد، نه در پی تقدیس گذشته است. نه کامل و سر تا به پا مدرن شده، و نه چون پست مدرنیسم فارسی به شلخته گویی میل کرده است. همه چیز آرام در بستر قصه ای جذاب و پرکشش جلو می رود و حق هر شخصیت و حادثه در حد ظرفیت آن ادا می شود. در لایه مضمون هم این تعادل بین قدیم و جدید به چشم میخورد. تقابل عشق و ایدئولوژی نه به منظور واپاشی که برای پیدا کردن نقطع تعادل حرکتی متناسب با آینده مطلوب افغانستان مورد توجه قرار گرفته است.
رمان به تصمیم های خطیری می پردازد که زیربنای آینده را در یک کشور می سازند و به سنت های دیرین تبدیل می شوند. حتی می توان گفت نویسنده دوره معاصر افغانستان را هم درون سنت های ایجاد شده جدید بررسی می کند و بیش از همه چیز بر ابداع شیوه ای نو از زندگی متمرکز شده است. برای او مهم است که بداند سنتهای سیاسی-اجتماعی افعانستان که در رأس خویش خوانین را داشت به کجا کشید؟ این جوهر نابود شده و چندتکه میان چپ ها و مسلمانان، چگونه خود را در هر جزء بازسازی کرد و به حیات خویش در موقعیت های تنگ ادامه داد. دیوار سخت ایدئولوژی با داشته های سنتی افعانستان چه کرد و چه می کند؟ کدام بخش از سنت به کلی نابود و کدام بخش دوباره ساخته شد؟ اساسا افعانستان رو به ساخت و آبادانی داشته یا ویرانی و تخریب؟ به چه علت؟ اینجاست که اهمیت نام رمان معلوم می شود: آوازهای روسی. او ایدئولوژی های حاکم بر کشورش را افعانی نمی داند، بلکه پژواک آوازهای روسی کمونیست شوروی می داند. آوازی که نسبتی با افعانستان ندارد و برای حل مشکلات خویش چاره ای جز خونریزی و تخریب ندارد. اما جالب آنجاست که در عمل، تفاوتی از این منظر بین کمونیسم و اسلام گرایی نشان داده نمی شود و افغانستان، میان این دو سرگردان می شود؛ هرچند که اسلام گرایان به خصائص انسانی پایبندترند و سبعیت کمونیست ها را ندارند. حتی می توان بستر اصلی صعود رو به رشد یعقوب در پیش رفتن انسانی و یافتن ریشه ها را هم حضور او میان اسلام گراها دانست ولی در اصل، گفتمان اسلامی هم روسی است و نه افغانی. آوازها همه روسی هستند، چه اسلامی و چه غیراسلامی؛ و صدایی هم از قلعه پدری یعقوب به گوش نمی رسد. آیا در آینده آوازی افغانی از افعانستان برخواهد خواست؟ این آواز چقدر رنگ و بوی خراسان را خواهد داشت؟