محمد شمس الدینی- نقل است از سید مرتضای آوینی که «رمانهای جورج اورول، از نظر هنری اصلاً ارزشی ندارند چون غرض سیاسی دارند. به خاطر یک پیام سیاسی نوشته است. خود غربیها برای این از نظر هنری، زیاد ارزشی قائل نیستند. پیام سیاسیش برایشان ارزشمند است نه ارزش هنریش. یا کارهای هاکسلی، خیلی از نظر ادبی ضعیف است چون یک غرضی دارد، یک پیام سیاسی میخواهد برساند» و این را با رجوع به آن مقالهی «Why I Write» اورول یا همان اریک بلر واقعی هم میتوان دریافت. اورول در دو رمان معروفش یعنی 1984 و مزرعهی حیوانات، داستان را ظرفی برای تخلیهی کینهها و نفرتهای خودش قرار داده است و این موضوع، این دو اثر را عمیقاً آثاری ژورنالیستی و معطوف به خوشامد رسانهها کرده است. در زمستان 1396، شهرستان ادب، کتابی منتشر کرده است از نویسندهای افغان که فرای همهی تحلیلها و نقدهای مختلف، اتفاق مهمی است. احمد مدقق، نویسندهی افغان رمان خوشلحن «آوازهای روسی»، کار مهمی کرده است و «داستان را ظرفی برای تخلیهی کینهها یا خوشامد رسانهها» قرار نداده است. او از میان بیم و امید و عقل و فراتر از همهی اینها عشق خانزادهای به نام یعقوب، دریچهای باز کرده است به وقایع سیاسی-اجتماعی افغانستان در دوران کودتای چپها، در دورانی که «دنیا مثل اسبی سرکش، بهتاخت سمت پیشرفت میرفت. اما افغانستان در دیکتاتوری منجمد مانده. در نظام فئودالیته راکد و پسمانده. مردم به راهی تازه، به ایدئولوژی تازه، نیاز دارند». لحن و زبان رمان، شیرین است و برای مخاطب ایرانی فارسیزبان، جالب و جاذب. داستان، خوب شروع میشود و لولای گذر از ابتدای آرام داستان به فضای آشوبناک کودتا و درگیری و تبدیل شدن به تفنگچی حزب و شکنجهگر شدن و تعقیب و گریز، خوب میچرخد و رسیدن به دعوای قدرت میان یعقوب و دیگران که ریشهای البته ظاهراً عاشقانه و باطناً نفسانی دارد، مخاطب را با خود میبرد اما آن آخر کار، انگار داستان قفل میشود. توقع مخاطب، بالا رفته است و رمان در یک حضیض دلناپذیر، تمام میشود.
اگر برای شناخت یک ملت باید رمانهای آنها را خواند، برای شناخت افغانستان، باید آوازهای روسی را خواند. باید به ظرایفی که از سنتهای افغانیان در این رمان، اشاره شده است، توجه کرد. باید به ظرایف زبانی افغانها در این رمان، دقت کرد. کمی قبلتر از انقلاب اسلامی ایران، در افغانستان، کودتایی صورت گرفت و اینک چیزی قریب به چهل سال از کودتای چپها در افغانستان میگذرد و همهی این چهل سال، افغانستان، شعلهور از آتش جنگ و خشونت بوده است و آوازهای روسی، آغازین تحرکات این چهل سال شوم را که هم رد پای منازعات خانان و خانگزیدگان در آن وجود دارد، هم رد پای خشونت و توحش چپهای شورویپیوند و هم رد پای جهالت خشکمغزهای متظاهر و متنسک به شریعت اسلام و هم رد پای جنگسالاران جهان مثلاً آزاد به رهبری ایالات آمریکا، به تصویر کشیده است در قالب یک رمان به گفتهی نویسنده، عاشقانه.
گذشته از سیر داستان، رمان بناست أجزاء و مواد خام تصویرسازی را به خط تولید قوهی خیال مخاطب برساند و خیال مخاطب، همچون یک کارگاه تصویرسازی و تصویرگری، از این مواد خام، تصویری بسازد متناسب با مکنونات أنفسی او. محمدکاظم مزینانی، نویسندهی رمان مهم و ارزشمند «شاه بی شین»، جایی در مورد این رمان گفته بود: «در نوشتن این اثر، کتابها و اسناد رسمی نیز کمک بسیاری به من کردند، اما عکسها از همه بیشتر به کارم آمدند. در هر کدام از عکسها، لحظهای تاریخی وجود دارد که انگار برای آیندگان، ثابت و بیحرکت ماندهاند. کار من این بود که این لحظهها و تصویرها را در رمان به حرکت و جنبش در بیاورم و جان تازهای به آنها ببخشم». رمان، با توصیف و تفصیل، عجین است و هدف از همهی این توصیفات و تفصیلات و باران جزئیات بر زمین خیال مخاطب، تصویرسازی است. وقتی نویسندهای میخواهد تصویری بسازد به سبک رمان، باید آرامآرام و جزء به جزء، قطعات و أجزای این تصویر را در مخیلهی مخاطب، کنار هم قرار دهد تا تصویر نهایی ساخته شود و رمان، از این منظر، توالی معنادار و باورپذیر همین تصویرسازیهاست. اگر نویسندهای، در روزگاری نزیسته باشد و تجربهی زیستی آن روزگار را نداشته باشد، بهترین منبع او برای تصویرسازی خیالی، عکسهای (غیرمصنوعی) آن روزگار است چرا که در عکسها (و البته فیلمهای غیرمصنوعی)، منهای قاببندی، غالباً تصرف دیگری در جزئیات، رخ نداده است بر خلاف منابع دیگری مانند نوشتهها و نقاشیها و روزنامهها و موسیقیها و خاطرات و ...
احمد مدقق اما در مورد تصویرسازی آوازهای روسی گفته است: «آوازهای روسی، رمانی عاشقانه است در بستر تاریخ معاصر افغانستان، در سالهای دههی 40 و 50 خورشیدی. بینیاز از مطالعه و تحقیق نبودم. با بسیاری از همشهریهایم چه در ایران و چه در افغانستان که سابقهی جنگ و جهاد داشتند، مصاحبه کردم و صدایشان را ضبط کردم. آرشیو روزنامههای آن زمان را زیر و رو کردم، کتابهای خاطرات تودهایهای افغانستان و هرچه بویی از آن دوره را میداد، بو میکردم؛ اما در فضاسازیها و توصیف صحنهها از تجربههای زیستی سود بردم». اساس رمان، همین چیزی است که احمد مدقق با عنوان «فضاسازی و توصیف صحنه»، از آن یاد کرده است و در اینجا، مهمترین منبع او، تجربههای زیستی خودش در افغانستان بوده است. روشن نیست که این رمان، برای مخاطب افغانستانی، چقدر میتواند جذاب باشد چون به هر حال، این مخاطب هم تجربهای زیستی دارد از افغانستان در همین سالهایی که گذشته است اما برای مخاطب ایرانی، به دلیل اینکه تجربهی زیست در افغانستان را ندارد، میتواند جذاب باشد.
وقتی مخاطبی تجربهی زیستی داشته باشد، کار رماننویس و هنرمند، بسیار سخت میشود. اخیراً رهبر انقلاب فرمودند: «بعضیها که دربارهی منطقهی جنگی رمان نوشتهاند و مطلب نوشتهاند- بنده خب منطقهی جنگی را، یعنی اهواز را در همان روزهای اوّل جنگ از نزدیک دیدهام و مدّتی هم آنجا بودهایم- بهکلّی آنچه نوشتهاند، خلاف واقع است. یعنی این رماننویسهای محترم غیرانقلابی که خواستهاند راجع به جنگ مثلاً یک گزارشی تهیّه کنند و یک چیزی بنویسند، آنچه از اهواز نوشتهاند، خلاف واقع است؛ و از بعضی جاهای دیگر هم همینجور؛ یکیشان هم از تهران نوشته، آن هم خلاف واقع است، یعنی نخواستهاند درست منعکس کنند». این تأکید ایشان، مؤید همین نکته است؛ ایشان تجربهی زیستی از آن روزهای جنگ دارند و هر رماننویسی نمیتواند با خیالات و وهمیات ساخت خودش، چنین مخاطبانی را فریب دهد. آوازهای روسی، اینچنین است برای مخاطب افغان و اگر تجربهی زیستی مخاطب افغانستانی با تجربهی زیستی احمد مدقق، منطبق نباشد، برای او جاذبیت ندارد اما برای مخاطب ایرانی، قاعدتاً به دلیل لحن شیرین و کنشگری روایی و تجربیات شناختی از یک سرزمین دیگر و همزبانی تاریخی و نخستین رمان اینچنینی، جاذب و جالب خواهد بود.