در نقد و بررسی کتاب سدا
محسن حسننژاد
چندی پیش به مطالعة کتاب سدا نوشتة پری رضوی مشغول بودم. کتابی که عمدة حجم خود را به دیالوگهای درونی و رویدادهای پیش روی یک زن، در یک مدت بسیار کوتاه؛ یعنی سه روز، اختصاص دادهاست. علیرغم سادگی ظاهری کتاب، میتوان مدعی شد که این اثر از طرفی در بازنمایی مختصات روانشناختی زنانه در تعامل با ساختارهای اجتماعی تا حد خوبی موفق عمل کردهاست. این که تمامی داستان تنها در مدت 3 یا 4 روز اتفاق میافتد به نویسنده کمال مجال را دادهاست که دیالوگهای درونی و حدیث نفس شخص اول داستان را به شیوهای مبسوط به نمایش بگذارد. تا آنجا که فراز و فرودهای موجگونة روان زنانه را میتوان در خط به خط داستان پیگیری کرد.
"همیشه در خلوت، یک در یک سرانجام میشود دو." این عبارتی است که نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت در تشریح وضعیت انسان در خلوت بیان میکند. آنچه که مشخص است در وضعیت خلوت آدمی مجال رو در رویی بیشتری با خودش پیدا میکند و این رودررویی جنبههای مختلفی از وجود آدمی که پیش از خلوت مجال آشکارگی نداشت، مجال بروز مییابد. بدین ترتیب تکهپارهها و قطبهای گوناگون ضمیر آدمی خودش را روشن میکند. در خلوت میتوان میتوان تمایز میان خود و من، تمایز میان کودک، آنیما-آنیموس و... را به گونهای احساس کرد و با آنها به گفت و گو نشست. درک این تمایز تنها در وضعیت خلوت ممکن میشود.
داستان سدا، به روایتِ حکایت زنی میپردازد که پس از مرگ همسرش که جلیل نام دارد، خودش را در مصیبتهای پیچیدهای رودررو میبیند. او که در اواخر عمر همسرش به تبع لقاح مصنوعی باردار شده، پس از مرگ او، خودش را درگیر مصیبتهایی پیچیده و غیرقابل بیان مییابد. از آنجا که بیان این وضعیت و تشریح آن برای دیگران را بغرنج مییابد، به گونهای از ارتباط با اقوام سر باز میزند و به خلوتی چنگ میزند که خواسته یا ناخواسته او را به دیالوگهای تودرتوی درونی میکشاند. ترس او از این که عفت و پاکدامنی او مورد قضاوت قرار گیرد، آرکیتایپ زنانة "مریم" را بازنمایی میکند.
افتادن در خلوت همگام است با آغاز دیالوگهای درونی. صحبت با کودکی که زن با خودش حمل میکند، زمینة فرا-افکنی[1] الگوی درونی کودک را برای این زن فراهم میکند. کودکی که مدام در متن این داستان با واژة "وروجک" خوانده میشود و زن که "شوقی" نام دارد، مرتباً از آیندة آن ابراز نگرانی میکند. با تحلیل شخصیت اول داستان یا همان "شوقی" او را زنی مییابیم که صفت "رام" به طرز شگفتی بر او صدق میکند. او خودش را شخصی محتاج تکیهگاه میبیند و مدام خودش را در دیالوگهای درونی از منظر یک "دیگری" قضاوت میکند. همین خصلت شوقی باعث میشود که مدام در خودش بیشتر فرو رود. صفتی که با توجه به متن میتوان مدعی شد که دوران حیات همسرش نیز بر او صدق میکرده است. این رام بودن و نگریستن به خود از منظر دیگری، زمینة سرکوب مجموعهای از امیال را در فراهم میکند. تمامی امیالی که ناقض صفت رام بودن هستند. این خصائل به تبع لغزش زبانی "وروجک" در ذهن او بازنمایی میشوند و مجالی برای آشکارگی پیدا میکنند. وروجکی که از جانبی نمیتواند از او دل بکند و میل رهاشدن از آن را ندارد و از جانب دیگر از او هراس دارد.
آنیموس یا نیمة مردانة درون یک زن را میتوان در دیالوگهای درونی شوقی با همسر از دست رفتهاش که جلیل نام دارد، مشاهده کرد. بنابر نظریة یونگ درباب عشق، متعلق درونی عشق در زن، نیمة درونی مردانه یا آنیموس و در مرد، نیمة درونی زنانه یا آنیما است و به تبع عملیات فرا-افکنی یا Projection این قطب از روان انسانی بر روی یک واقعیت بیرونی فرا افکنده میشود. در این داستان به گونهای عکس این عملیات رخ میدهد که به جا است از آن با عنوان De-Projection یاد کنیم. در این عملیات که به تبع مرگ همسر شخص اول داستان رخ میدهد، آنیموس، مصداق بیرونی خود را از دست میدهد و توجه فرد از مصداق بیرونی به خود قطب مردانة درونی روان زن جلب میشود. البته تا به انتهای داستان شخص اول هرگز نمیتواند به خود آگاهی کاملی نسبت به درونی بودن جلیلی دست پیدا کند.
میشود گفت که داستان، حکایت سفر قهرمانیِ درونی یک زن است که به تبع مرگ همسر خود و مشکلاتی که دچار آن میشود با گذر از کهن الگوی "معصوم" و افتادن در کهن الگوی "یتیم" آغاز میشود و تا انتهای داستان زمینه برای کهن الگوی "حامی" گشوده میشود. درست در همین جا است که داستان به پایان میرسد و این سفر قهرمانی در متن داستان ناتمام میماند و سفر قهرمانی شوقی در موقعیت حامی، که وضعیتی است که تا تجربة یک شادکامی اصیل فاصلة بسیار دارد، متوقف میشود.