آزاده جهاناحمدی
رمان سدا روایتِ بخشی از زندگی یک زن و حکایت مادری اوست در سنی که بر اساس عرف باید نوهدار میشد. نویسنده سدا هم خودش بانوست. پس ما با روایتی زنانه از زندگی طرف هستیم. زنان؛ جهان و هر چه در آن رخ میدهد را زنانه میبینند و البته زنانگی امری بیش از مونث بودن است. زنانگی آن ساحت از وجود انسان (مرد یاد زن) است که با آن لطافت باران را درک میکند. شعر میگوید یا شعر را میفهمد، با صدای موسیقی آرام میشود، گریه یک کودک را تاب نمیآورد، عاشق میشود، اندوه را تجربه میکند، خلوت را ادراک میکند، معنا و باطن عالم توجهش را جلب میکند و دوست دارد بداند پشت پرده عالم چه خبر است. از جنگ و مرگ و قحطی گریزان است. شعر ، داستان ، موسیقی و... دستاوردهای زنانگی درون ماست. هرچند بر اساس الگوهای معاصر و ارزشهایی که مدرنیسم به زندگی ما تحمیل کرده است، عملا بسیاری از دختران و زنان جوان ما زنانگی خود را از دست دادهاند و در تکاپوی دستیابی به دستاوردهایی مردانه در زندگی هستند تا به این وسیله احساس ارزشمندی کنند. اما ما در این رمان فرصت و شانس مواجهه با زندگی و تلاشهای زنی را داریم که بر اساس باورهای معاصر ما سنتی خوانده میشود.
در دنیایی که انسان معاصر تنهاتر از پیشینیانش است (حداقل به دلیل تغییر سبک زندگی و نوع ارتباط آدمها با هم) و دیگر قادر نیست لذت خیلی داشتنها و بودنها را درک کند، در حالی که ردپای چه کسی معروفتر و متمولتر و موفقتر و ... روی احساسات و نظام ارزشی اش ردّی ماندگار انداخته است، تنها پدیدهای که میتواند گشتنها و نیافتنهای او را پاسخ بدهد، اتفاق والدی است. فرزندان امتدادِ بودنِ والدین هستند.
ماجرای رمان سدا همین است؛ شوقی و همسرش جلیل تصمیم گرفتهاند تا با مراجعه به مرکز ناباروری آخرین شانس خود را با لقاح مصنوعی برای فرزنددار شدن امتحان کنند و درکمال ناباوری بعد از سالها شکست و ناکامی، چنین میشود. و باز در کمال ناباوری زندگی به جلیل و شوقی فرصت چشیدن شیرینی این اتفاق را نمیدهد. تا صفحه یازده همه چیز عادی است؛ واگویهها و حدیث نفسها و روایتهای یک زن از آرزوی بچهدار شدن و از حرفهای خالهزنکی اطرافیان است. از صفحه یازده میرود که زندگی شیرین شود اما ضربه اساسی نویسنده به خواننده وارد میشود. مرگ جلیل، همسر شوقی راوی داستان سدا. و بعد از این تا پایان کتاب خواننده درگیر تصمیمها، انتخابها، تردیدها، ترسها، امیدها و جنگیدنهای شوقی است برای آنچه که زندگی مینامیم.
نویسنده از همان جملات ابتدایی کاملا صادقانه و روان موضوع اصلی داستانش را با مخاطب در میان میگذارد. و تا پایان داستان صداقت و روانی روایت و متن تازگی خودش را از دست نمیدهد.
تمهید تنها کردن شوقی از جانب نویسنده در راستای تحلیل شخصیت و تفکر او تمهید درستی بوده است. تنهایی شدید شوقی او را به سمت گفتگوی درونی با خودش برده از این جهت بیشترین دیالوگهای کتاب در واقع منولوگ هستند یعنی خودگوییِ (حدیث نفس) شوقی با خودش ...؛ و با این ترفندِ نویسنده ما با بخش هایی از گذشته شوقی و شخصیتش به واسطه مرور خاطرات آشنا می شویم.
با اینکه در سدا با روایتی تام و تمام زنانه روبرو هستیم اما حضور مردان هم در این داستان و هم در زندگی شوقی جدی است. جلیل تا زنده بود تقریبا همه زندگی شوقی بود و وقتی هم رفت صدایش، خاصه شبها در زندگی و خلوت همسرش جریان دارد. مرد بعدی فالگیری به نام سید است که درب ورودی پارکی که محل کار شوقی بود مینشست. گفتگو با سید و حتی فکر به احتمال وقوع ازدواج با سید بخشی از دغدغههای شوقی در این داستان است. نویسنده زن این رمان و همچنین ذات این داستان مستعد این بودند که ما با روایتی فمنیستی و ضد مرد روبرو باشیم اما خوشبختانه نویسنده در دام شعارهای ضد مرد نیفتاده است و با متنی روان و آشنا به خواننده مجال همراهی با شوقی را می دهد.
مفهوم جدی دیگری که در این رمان باید مورد توجه قرار گیرد مفهوم خانه است. شوقی با از دست دادن خانهاش که مسکن و پناهگاهش بود مانند پری سبک در این عالم رها میشود. او هر چند توانمندیهای زنان امروزی را ندارد و زنی خانهدار محسوب میشود اما تلاش میکند برای رسیدن به نقطه اتکای مطمئن و آرام گرفتن. هر چند در کل داستان به نظر میرسد او از آن تیپ زنان است که برای بقا و امنیت نیاز به حمایتهای جدی دارند اما بر خلاف توقع ما ابتکار عمل زندگیش را به دست میگیرد و میتواند آلونک کنار پارک را خانه خود کند با این توضیح که؛ سکنی با سکون و سکینه همریشه و خانواده است. سکینه در ذکر است و ذکر با توجه به خداوند حاصل میشود. نوعی تذکر و یادآوری است که انسان را متوجه مبداء میکند. زمانی خانه به سکنی تبدیل میشود که سکینه حاصل از ذکر محقق گردد. از این جهت درست است که شوقی خانهاش را از دست داد اما از آنجا که ذکر و عبادت در زندگیش حضور معناداری دارد ( چهل دور تسبیح و ذکرهایی که نذر داشت و همچنین اشاره به نمازهای صبح شوقی در این قصه) میتواند آلونک گوشه پارک را تبدیل به خانه کند و حتی جوانی زخمی و فراری را در آن پناه دهد.
شخصیت شوقی در این داستان قابلیت تحلیل بر اساس مبانی آرکیتایپ را داراست. آرکیتایپ برگرفته از واژه یونانی آرکهتیپوس است. این واژه در زبان یونانی به معنی مدل یا الگویی بوده است که چیزی را از روی آن میساختند. نظریه کهنالگوها یا آرکیتایپهای شخصیتی بر اساس تئوریهای کارل گوستاو یونگ روانشناس و متفکر سوئیسی شکل گرفته است. بر این اساس در واقع ما مجموعهای از آرکیتایپها هستیم یعنی مجموعهای از الگوهای مختلف شخصیتی.
شخصیت شوقی منطبق با مولفههای کهنالگوی دیمیتر (DEMETER) [خدابانوی مادر و غلات، یا زن«مادر الگو»] است . زنان مادر الگو که از همه مراقبت میکنند و به بدون چشمداشت سرویس میدهند، مادرانی خستگیناپذیر و تسلیمناپذیر، فداکار، با حمایتهای بیدریغ، مهربان و صمیمی، عاشق بچهها، عاشق مهمان و مهمانی دادن، و توانمند هستند.
در سراسر این قصه شوقی زنی با ویژگیهای این مدل شخصیتی است. زنی که فداکار و مهربان با همه است؛ حتی به قاتل فراری بدون چشمداشت به دیگران خدمت میکند و سرویس میدهد. در عین حال که خسته و ضعیف به نظر میرسد اما اهل تسلیم شدن نیست. آن چنان مادرانگی در او راسخ شده است که بدون رنجش به زنی که دو - سه سال از او کوچکتر است، «دخترم» میگوید.
رمان سدا نوید حضور بانویی توانمند در عرصه داستاننویسی را می دهد که میتوانیم امیدوارانه و مشتاقانه منتظر روایتهای زنانه ایشان از ماجرای زندگی باشیم.