به نقل از روزنامۀ قدس: کتاب سَدا با فتح س نام غریبی دارد؛ در تعریف این کلمه آمده: «آوازی را گویند که در کوه و گنبد و حمام و امثال آن پیچد و معرب آن صداست» و رمان پر از صداست. آنقدر سر و صدا و حرف و دیالوگ که گاهی شک میکنید که رمان را میخوانید یا میشنوید.
با توجه به طرح جلد زیبا و هوشمندانۀ کتاب، که جنین و صدای قلبش را به تصویر در آورده، راز کتاب نگشوده باز میشود؛ پای یک زن، یک مادر، در میان است. با خواندن اولین صفحه از ماجرای زوجی پیر که تمام عمر حسرت بچهدار شدن داشتند و حالا با کلی مکافات و عمل بچهدار میشوند، قصه لو میرود. اما زندگی بسیار پیچوخم دارد و همانطور که در پاراگراف آغاز و پایان کتاب میخوانیم: «شنیده بودم دنیا گرد است؛ اما چه میدانستم اینهمه گرد، اینهمه کوچک، هماندازۀ گردی داخل لباسشوییمان. آنقدر میچرخاند و مچالهمان میکند که به گوشت و خون میرسیم...» گویا زندگی در کل و این کتاب مخصوصاً قصد دارد مخاطب را به چالش بکشد و سؤالاتی دارد.
خوشبختانه خانم پری رضوی اصلاً قصد گره انداختن و ماجرایی کردن داستان را ندارد و یکراست و خیلی زود میرود سر اصل مطلب و هر کجا سؤال و ابهامی ایجاد پیش میآید، آن را برطرف میکند؛ اما از آنجا که ایشان سابقۀ قصهگویی برای کودکان و تدریس داشتهاند، به کمک لحنی زنانه و بیشیلهپیله بهخوبی مخاطب را همراه و مشتاق خواندن ادامه ماجرا میکنند.
راوی اول شخص زنی 57 ساله و خانهدار و سنتی است با زبانی روان که از تکیهکلامهای عامیانه مانند «ما از درگاه خدا سهمی نداریم» و ضربالمثل و تشبیههای جالب و بدیعی چون «آخر آخرهای زندگیمان آرزوهای جلیل و من عین هم شده بود؛ مثل کاربنهای غلیظ آبی قدیمی که رنگ خودکار با رنگ کاربن از هم معلوم نمیشد. بس که جنسشان خوب بود» استفاده میکند.
این کتاب به همت مدرسۀ رمان شهرستان ادب منتشر شده است، پس تکنیکهای داستاننویسی بهخوبی در آن رعایت شده است و علاوه بر آن، با تکنیکهای عمیق اما ظریفی از نویسنده نیز مواجه هستیم. مانند اینکه چون سن راوی زیاد است و ممکن است به فراموشی دچار شده باشد و از جهتی در افکارش به گذشته میرود و خاطراتش را بررسی میکند، بارها اتفاق میافتد که یک جمله یا یک پاراگراف عیناً در کتاب تکرار میشود. در موردی دیگر راوی باردار است و منتظر و این انتظار باعث میشود که نسبت به زمان حساس باشد، پس برای نویسنده هم زمان مسئله میشود و علاوه بر اینکه جابهجاییهای زمانی در رمان اتفاق میافتد، زیر عنوان هر فصل زمان به فرم ساعتهایی درج شده و عدد و رقم در داستان پررنگ است؛ مانند 21 روز در بیمارستان- 38 روز طول میکشد که جلیل راضی شود- نذر 40 روز چرخاندن تسبیح که همۀ این اعداد در واقعیت به شکلی به پروسۀ بارداری ربط دارند.
این رمان به هیچ عنوان فمینیستی یا ضد زن نیست و نخواسته وابسته به هیچ «ایسم» خاصی باشد؛ بلکه بدون قضاوت و دخالت تصویرگر زنی سنتی در ایران است. با اینکه خانم رضوی زن جوان امروزی است و در همین عصر زندگی میکند، اما بهخوبی توانسته جلوی دخالتهای نویسنده را بگیرد و بگذارد شخصیت زن سنتی و سادهدل و در عین حال بسیار مهربان داستان خودش فکر کند و حرف بزند، برای همین ما مونولوگهای زنی را میخوانیم که نمیتواند از خودش دفاع کند و مجبور است پشت حمایت شوهرش زندگی کند، با کلیشه هایی مثل خوشقدمی و بدقدمی درگیر است، در فضای کار دستپاچه و ناشی است و مدام خودش را بهخاطر زود قضاوت کردن سرزنش میکند، تا جایی که تکیهکلامش این است که «خاک بر سرم باز زود قضاوت کردم.» با این همه مخاطب بهخوبی میتواند با این شخصیت همذاتپنداری و همراهی کند.