ملیکا آلیک -
کتاب تحریر دیوانگی با تعریف تند و سریع وقایع عجیب و پر تنش زندگی یک مرد از زبان خودش آغاز می شود. وجه اشتراک و محوریت همه وقایع، موضوع و موجودیت خانه است. خانه به معنای حقیقی و فلسفی آن یا به زبان فلسفی، خانه به ماهو خانه. آن قدر موضوع خانه برای نویسنده این کتاب اهمیت دارد گویا که تمام رمان زاده خانه و برای پاسداشت خانه است. خانه در فرهنگ لغت اینگونه تعریف شده: خصوصیترین ملک یک فرد یا یک خانواده در اجتماع است که از امنیت و حریمی مشخص و ویژه برخوردار است. خانههای ویلایی و آپارتمانی و فلزی و چادری در اصل خصوصی بودن و حریم داشتن با یکدیگر فرقی نمیکنند.
در زبان عرفانی و دینی بدن یا جسم ظاهری خانهی روح و جان است. جناب مهدی زارع از این ایده، پنهانی استفاده کرده و با تکنیک خاطرهنگاری و نوشتن، درون ذهن و روح شخصیت اصلی داستانش را وادار کرده از خانه بیرون بزند و آشکار شود. گذشتهاش را روی دور تند میگذارد، او را در مسیر عشق و انتخاب و عمل قرار میدهد و نهایتاً شخصیت و مخاطب را قانع میکند که باید خانه و یا به معنایی دیگر هوی و هوسهای جسم را سوزاند تا به عشق و تنهایی رسید.
این رمان هم روایتی لخت و یکدست و تقریبا خطی دارد، و هم به رمانهای سورئال و جریان سیال ذهن پهلو میزند؛ و این طبیعی است چرا که دانای کل این داستان میخواهد به واسطه تکگوییهای درونی و حدیث نفس ماجرای درون را هم پیگیری کند و وقتی پای ذهن به میان میآید ناگهان همه چیز دگرگون و لحظه ای و غریب میشود. روایتهای خطی و تاریخی از بین میرود و هر آن ممکن است به قسمتی از یک خاطره یا رویداد در گذشته پرتاب شویم. اما کافی است نویسنده، خانهدوست باشد آنوقت بر می گردد به جسم و طبیعت و در چاله ذهن و خیال بافی نمیافتد.
مکان همیشه درگیر زمان است و هرزمانی در مکان و هر مکانی با وجود زمان درک میشود. بنابراین کسی که مسکن و خانه برایش اهمیت دارد لزوماً دغدغه زمان و تاریخ هم دارد. بنابراین رمان تحریر دیوانگی مدام در دو زمان گذشته و حال و مکان شهر و روستا در نوسان است. شخصیت اصلی با یک اتوبوس در زمان جابهجا میشود. از شهر و دود و آپارتماننشینی و طلاق و اسبابکشی به روستایی خلوت با آب و هوایی تمیز میرود که در آن عاشق میشود و مالک خانهای به بزرگی کاخ و ثروتی بادآورده است. نکته قابل توجه این است که این، یک جابهجایی ساده در مکان در یک زمان مشخص و فرضی نیست بلکه جابهجایی مکان، بهانهای است برای جابهجایی دو زمان مدرنیته اکنون و زمانی در گذشته که هنوز تهماندههای اربابرعیتی و خان و خانبازی قدرت دارد. مردم روستاها هنوز آلوده ماهواره و فضای مجازی نشده بودند و از سنتها پیروی میکردند. شهر جایی است که زن همسایه بالایی رقص خون راه انداخته و خودکشی میکند اما در روستا جشن و پایکوبی کولیها نشاندهنده وحدت است. زن شهری طلاق میگیرد و برای گرفتن مهریه تا آخرین سکه هر ماه همسرش را به دادگاه میکشاند و زن روستایی برای داشتن سرپناه و حفظ آبرویش خانه مردم کار میکند و نهایتا مورد تجاوز و تحقیر قرار میگیرد. در این بین مخاطب با دو رویکرد جامعهشناسانه و مردمشناسی متفاوت شهر و روستا در دو زمان مواجه میشود.
تلاش نویسنده در ساختن فضا و موقعیت موفقیتآمیزتر از ساختن شخصیتها بوده. مخاطب به راحتی میتواند خودش را در فضاهای توصیف شده ببیند اما همذاتپنداری و درک اعمال و تفکرات شخصیتها به توصیف و ریزهکاریهای بیشتری احتیاج دارد.
از نظر محتوی میتوان این رمان را در ردیف رمانهای معناگرا دانست. برخی مفاهیم، اصول و فضایل هستند که نه با گذر زمان و نه با تغییر مکان و موقعیت اجتماعی تغییر نمیکنند. چیزهایی مثل خیر و شر، داشتن حریم و سرپناه، عشق، تنهایی، شجاعت، مرگ و... هر چند با تعبیرهای مختلف همراه باشند باز در اصولشان ثابت میمانند.
مهدی زارع برای مرگ و زندگی و خوشبختی و... تعریف و ایدهای خاص دارد که آن را در لابهلای داستانش منتقل میکند و عموما کاراکترها و اشیا و هر آن چیز که در داستان آمده نمادی هستند برای انتقال مفاهیم و جهانبینی نویسنده. مثلاً مرد سمسار و شخصیت اصلی گویا دو لبه از یک انسان هستند. نمادی از انسان که زمین و مامن آن را همراه عشق میخواهند اما اگر سر به زنگاه و درست، انتخاب و عمل نکنند ناامید و ناکام خواهند شد. نعنا زنی ساده و خدمترسان و آشپز «به معنای خوراننده» و دم دست و در عین حال دستنیافتی و غریب شاید شبیه معشوقههای زیبا و هزاررنگ اسطورهای و شاعرانه کتابها نباشد اما از دل فرهنگی بر میآید که عشق را امری الهی و وصل را غیرممکن میداند مگر با فنای آمال و آرزوها و بیخویشی و آتش زدن به هر آن چیزی که به غیر از یار به آن چنگ زده ای.
متاسفانه در این رمان جای کودک و آینده خالیست. گذشته و حالی که آینده نداشته باشد محکوم به فناست و عشق و خانهای که به وصل و بچه نیانجامد میسوزد. شاید اینجا دیوانگی هر چیزی است جز خواست وصل و هر گاه ما چیزی مینویسیم و چیزی میخواهیم و به راهی میرویم که غیر از وصل و عشق است، تحریر دیوانگی میکنیم.