نگاهی به رمان آوازهای روسی
آزاده جهان احمدی
آوازهای روسی ماجرای دلدادگی خان زاده ای به نام یعقوب است از منطقه ورث افغانستان که برای تحصیل در دانشگاه و گریز از تلخی عشق ناکامش با دزدیدن پول های جبارخان (پدرش) راهی کابل می شود تا شهروند آنجا شود اما نمی تواند عشق مبارکه را از یاد ببرد. این فرار از خانواده و وطن و هجرت به جایی دیگر محملی است تا به وسیله آن گوشه ای از تحولات تحولات سیاسی و اجتماعی افغانستان را از جنبش کمونیستی تا خیزش گروه های مجاهد روایت شود.
آوازهای روسی نخستین رمان بزرگسال احمد مدقق است . داستان نویسی که پس از سالها تجربه اندوزی داستانی با نثر و زبان ویژه و اختصاصی برای خودش خلق کرده است داستانی در بستر تاریخی دهه پنجاه و شصت.
مطالعه این رمان این شانس را به ما فارسی زبانان در ایران دهه نود می دهد که تجربه خواندن رمانی به زبان فارسی دری را داشته باشیم و به تبع آن لذت کشف لغات جدید و معانی تازه با آهنگی متفاوت از لغات فارسی که می شناسیم را تجربه کنیم. البته به نظر می رسد که نویسنده در این رمان به مخاطب ایرانی توجه داشته است و سعی کرده زبان و لهجه را تا حدی تعدیل کند تا به فهم خواننده از کلیت داستان لطمه وارد نشود.
در این رمان نویسنده جوان که از نسل دوم مهاجران افغانی به ایران است با تسلط به زبان، اقلیم ،جغرافیا آداب و رسوم و فرهنگ، هنجارهای آن دیار که روزی پاره ای از تن این مُلک بود و روایت آدمها ،زخم ها، دغدغه ها و بخشی از تاریخ آن یکی از اتفاقات خوب در رمان فارسی را رقم زده است و البته همین فرصت و شانس را هم برای نویسنده جوان آن متصور می دانم ( میزان موفقیت ایشان در این مسیر محل بحث من نیست مهم تجربه ای تازه است)
به نویسنده این رمان باید تبریک گفت. نویسنده قدرت توصیف گری خوبی دارد تا آن حد که در بخشی هایی از رمان، ما با خلق نماهایی سینمایی روبرو هستیم. به عنوان نمونه در صفحه سی و دو یعقوب در حال فرار است اما در عین حال در ذهنش گفتگو یا حدیث نفسی خیالی با پدر و عذر تقصیر از خطاها و فرارش به کابل رخ می دهد «گریخته آمدم پدر حق با تو بود این دهقان زاده ها نمی توانند نان ما را هضم کنند (تقابل نگاه پدر و یعقوب است. پدر خواهان و حامی ادامه سیستم ارباب رعیتی و پسر ، جوان با سری پر سودا ؛ دگر اندیش تجدیدنظر طلب) باید برویم دختر ارباب ولی را بگیریم ....بچه خان از کابل برگشته گریخته برگشته پاهای یعقوب سست شد. از عبدالرحیم و حبیب فاصله گرفت و ایستاد دید در کوچه ای کم رفت و آمده ایستاده است ( اینجا یک کات و قطع سینمایی داریم) صدای کوبش چکش ها از مغازه های اطراف ...برگ ها ریخته بودند وسط کوچه و درخت های نیمه لخت در فاصله های کم در حاشیه پیاده رو ایستاده بودند. ( کات دوم ) ساکت و بی حرکت ماند لحظه ای بعد اولین مامور رسید...»
داستان از منطق روائی خوبی بهره مند است. یکپارچگی داستان در کل کتاب حفظ شده است و زنجیره وقایع خوب با هم گره خورده اند به گونه ای که در هیچ جای کتاب با سکته مواجه نیستیم.
دو نکته در این رمان می تواند از نقاط ضعف محسوب شوند. یکی پردازش شخصیت های دیگر این قصه هستند به ویژه مبارکه. در این رمان رخشانه ای وارد داستان می شود که تداعی کننده مبارکه است برای یعقوب. با رخشانه در داستان آرام آرام آشنا می شویم اما مبارکه دقیقا کیست که دل این خان زاده فراری را ربوده است جز اینکه رعیت زاده است و چهره سبزه و ابروهای بهم پیوسته دارد چیزی از آن نمی دانیم. بعد از بازگشت یعقوب به ورث مواجهه یعقوب با مبارکه اطلاعات بیشتری به ما نمی دهد هر چند در این بخش مقایسه ای که در ذهن یعقوب نسبت به خودش و نعیم همسر مبارکه شکل می گیرد خیلی خوب از کار از کار در آمده است. به نظر می رسد شخصیت های دیگر برای فاصله گرفتن از تیپ و تبدیل شدن به شخصیت نیاز به کار بیشتر داشتند هرچند شخصیت دکتر نادر در این رمان از این موضوع مستثناء است.
این داستان تعلیق و گره خاصی ندارد بیشتر سیر و صیرورت جوانی افغانی، تحصیلکرده متعلق به طبقه الیگارش جامعه است که زمانه زیستش دقیقا افتاده در میانه جنگ و ناامنی در آن سرزمین. انتخاب سوم شخص برای روایت داستان ترفند مناسبی برای شرح تحول شخصیت یعقوب است.
داستان از کابل آغاز می شود با یعقوبی که از ورث گریخته و در ورث پایان می یابد با یعقوبی که از کابل بازگشته است. یعقوبی که حالا با ویرانه و پایان قدرت پدر و خاندانش روبروست. یعقوبی که در پایان داستان تکلیفش با خودش معلوم شده و می داند کجای ماجرای زندگی ایستاده است.
در مجموع این رمان تلاشی قابل تحسین است که نباید و نمی شود نادیده اش گرفت و با بی توجهی از کنارش گذشت. با توجه به توانایی های نویسنده و ظرفیت های بالایی که در ادبیات مهاجرت موجود است امیدوارم پس از این از احمد مدقق بیشتر بخوانیم.