آزاده جهان احمدی - نگاهی به رمان «پس از بیست سال»
خرسندم که کتاب پس از بیست سال نوشته سلمان کدیور ، نویسنده جوان توسط شهرستان ادب منتشر شده است؛ پرداختی داستانی از یک واقعه مهم در تاریخ اسلام، فرصت هیجانانگیزی را برای همه فراهم کرده است.
در همین ابتدا باید بگویم گمان نمیکنم کسی درباره پس از بیست سال حرفی بزند و به حجم کتاب اشارهای نکند. 750صفحه برای یک رمان میتواند از چند جهت
پاشنه آشیل آن محسوب شود. حفظ ریتم، انسجام و یکپارچگی داستان با توجه به تعدد شخصیتها و حتی فضا و محلها، خردهروایتها و... هر یک بهتنهایی میتوانند این رمان قطور را به مسلخ ببرند؛ اما پس از بیست سال از این آوردگاه به سلامت بیرون میآید.
سلمان کدیور در نخستین تجربه جدی داستاننویسیاش از دو جنبه سراغ موضوع حساسی در تاریخ اسلام رفته است؛ یکی روایت داستانی از وقایع تاریخ اسلام است و دیگری خود موضوع جنگ صفین. صفین پس از جمل، دومین جنگ در تاریخ اسلام است که بین مسلمانان در گرفته است. تا پیش از آن اگر قرار بود مسلمانان بجنگند، آن جنگ بین اسلام و کفر یا شرک بود و تکلیف کفر و شرک هم مشخص. از جانب مسلمانان تحلیل وجوب جنگ با کافر یا مشرک کار سختی نبود و اساساً این موضوع تردیدناپذیر مینمود؛ اما جنگ مسلمان با مسلمان چه؟
گرانیکاه این داستان در واقع همین نقطه است. پس از بیست سال روایت داستانی نبرد میان دو قرائت از اسلام است؛ دو شیوه دینداری و تبیین موضوعات از منظر کتابالله و حتی سبک زندگی و دو نحوه حکومتداری. مذهب علیه مذهب یعنی دقیقاً همین. هر دو گروه بهظاهر برای رضای خداوند و اطاعت از دستور او و جهاد روی هم شمشیر کشیدهاند.
نویسنده در این کتاب از زاویه دید سومشخص و به بیان دیگر، دانای کل، بهره برده است. انتخاب این زاویه دید در رمانی با این حجم و موضوع، انتخاب درستی است؛ از این جهت که این زاویه دید به نویسنده کمک میکند تا هر میزان که بخواهد به شخصیتهای داستانش نزدیک شود و از گذشته و حالات، تردیدها، ترسها، امیدها، طمعها و جستوجویشان بگوید. دانای کل این قصه گاهی در ذهن و زبان شخصیتهایش (منفی و یا مثبت) نفوذ کرده و حرفهایشان را برای ما بازگو میکند و گاهی هم خودش از منظر دانای کل بودن و اشرافش بر وقایع میگوید. در واقع این تمهید به نویسنده کمک کرده است تا اطلاعات مورد نیاز را علاوه بر دیالوگ میان شخصیتها، مرور خاطرات، حدیث نفس یا نامه به این شکل و تدریجی به خواننده منتقل کند.
راوی در این داستان بیطرف نیست، هر چند تلاش میکند که منصف باشد و طرف مقابل را یکسره نفی نکند اما این تلاش منصفانه بهمعنای بیطرفی او نیست. باید توجه داشته باشیم این کتاب داستان است و نویسنده دوربینی فرضی در دست گرفته است و تلاش میکند تا در قالب داستان و به کمک کلمات روایتی از شخصیت یا واقعهای را در یک برش از زمان که به آن تاریخ میگوییم ارائه کند. دوربین فرضی او در سمت ما و روایتگر ماست؛ مایی که در این طرف ماجرا هستیم. این طرف یعنی همدلِ ابوذر و عمار و مالک و سلیم و... ما که میگویم مرادم شیعیان و محبان علیبنابیطالب است. تاکید میکنم این موضوع را بهعنوان نکتهای منفی بیان نکردم بلکه در واقع خواننده این یادداشت را متوجه این ماجرا میکنم که راوی خودآگاه یا ناخودآگاه با قهرمان داستان همراهی میکند. قهرمان در این داستان علی است و هرکس که مرید و محبش است.
استفاده از حربه جبرگرایی سلاحی بود که بنیامیه از آن درراستای استحکام قدرت خود و بهرهکشی از ضعفا و توجیه انواع خلافکاریها و زیر پاگذاشتن حدود و قوانین خداوند نهایت بهره را برده است. با اینکه این موضوع کلامی است اما توجه نویسنده به آن قابل تحسین است. شخصیت ذوالکلاع که از شیوخ شام و پدر راحیل و اهل فتوا بوده است با استفاده از موضوع جبر و خواست خداوند رفتار و مواضع معاویه را توضیح میداد و توجیه میکرد. ذوالکلاع در پاسخ به پیرمرد ستمدیدهای که در مقابل اعتراض او به معاویه گفت: «پس ای شیخ! بگو چاره ما چیست وقتی روز و شب ستم میبینیم؟» چنین میگوید: «...حکومت حاکمان تقدیر و خواست خداوند است و ما محکوم به اطاعت از سرنوشتی هستیم که او برای ما رقم زده است.» (صفحه 45)
به همین راحتی جماعتی که تعدادشان اندک هم نبود، ساکت میشدند و گمان میکردند خواست خداست تا استخوانشان زیر شلاق ستم معاویه خرد شود و باید به بهشت خدا در برابر این صبر امیدوار باشند.
در تحلیل وقایع تاریخی و تبیین و روایت آنها ولو به شکل داستانی باید توجه جدی داشته باشیم که چرایی بسیاری از وقایع نیازمند بررسیهای جامعهشناسانه، تأثیر عوامل روانی و محیطی بر شخصیتها و انتخابهایشان در بزنگاههای حساس در جامعهای است که بستر وقوع آن حادثه بوده است. چرایی رفتار ساکنان شام در آن روزها نیازمند چنین تحلیلی است و مبرهن است که گنجاندن این تحلیل در داستان بهگونهای که قصه را به شعارزدگی یا مقالهواری مبتلا نکند، امر خطیری است. به نظر میرسد کدیور در گذار از این امر موفق بوده است. بهعنوان نمونه ابتدای فصل سوم این رمان توضیحی درباره آداب و رسوم مردم شام میخوانیم و در خلال آن متوجه میشویم ریشه بسیاری از آداب و عادات مردم شام ریشه در همسایگی با رومیان داشت که ریشهیابی مهمی است. بهنوعی به علتالعلل بعضی از عادات این مردم پرداخته است. به نظر میرسد روشنکردن دلیل رفتار و سکوت و حتی ظلمپذیری مردم شام یکی از دغدغههای جدی کدیور بوده است.
از جانب دیگر، حوادث، آدمها و مکانها همگی متکثر هستند و روایت آنها به شکل جزیرهای آفتی است که میتوانست این رمان را ناکام بگذارد؛ اما نویسنده به خوبی دریافته است که باید وقایع را در یک پلات کلی ببیند و بتواند منطق روایی حاکم بر اجزای آن بخش کلی را درک و توصیف کند؛ پس حوادث را مانند قطعات پازل در کنار هم میگذارد و فقط دراین صورت است که خواننده علاوه بر جزئیات حوادث به یک آگاهی توأم با تحلیل و به یک درک کلیِ واحدِ پیوسته و منسجم از تاریخ میرسد.
در بخشی از این داستان شاهد چرخش آرام و تدریجی برخی افراد در میانه تردیدها و سؤالات به سمت و سوی مقابل هستیم. یکی از تحولات بدون توضیح در این داستان راجع به شخصیت شمر اتفاق افتاده است. در بند پیشین از منطق روایی گفتم؛ منطقی حاکم بر روایت داستان که در واقع تبیین علی و معلولی حوادث و تحولات درونی شخصیتهای قصه است. تحول شمر از فرمانده سپاه علی بودن به فرمانده سپاه یزید شدن بدون مقدمه، بدون تحلیل و ناگهانی در قصه آمده است. در واقع حلقه مفقودهای که اگر بیان میشد به درک اتفاق درونی و سقوط شمر کمک شایانی میکرد. باید توجه داشت نام شمر برای شیعیان فقط یک نام نیست بلکه علاوه بر نماد بودن
در واقع نوعی نشانه و کد است. در این داستان از فرمانده بیبدیل و شجاعی چون مالک خطا و حتی مخالفت نظری با امام دیدیم اما از شمر خیر. به گمانم خوانندگان جوان این داستان مشتاق شنیدن این تحول تدریجی باشند؛ اینکه در فردی مانند او چه ویژگیهایی خفته بود که در طول زمان از حالت قوه به فعل رسید و او را به آن عاقبت شوم کشاند و باز به نظرم کدیور توانایی گنجاندن این موضوع را در داستانش داشت.
تقابل زید و مسلم بهعنوان دو برادر با دو جهانبینی و مسلک و اعتقاد به شدت قابلیت پرداخت قویتری داشت. باوجود پرداخت صحیح و کامل شخصیت سلیم، زید در حد تیپ باقی مانده است. البته برای من قابل درک است که زید از حضور و زنهار و صحبتهای سلیم متحول نشود. این موضوع به دلیل شخصیت این فرد است؛ شخصیتی وابسته که بیشتر تحت تأثیر تربیت و خلق و خوی پدرش بوده و نقش همسرش هم در این میانه به نوعی تکمیلکننده حضور پدرش است؛ اما به نظرم اگر بر تقابل این دو تکیه بیشتری میشد با داستان جذابتری روبهرو بودیم.
کتاب باوجود اینکه سرشار از جملات عجیب، عمیق، روح و ذهننواز است اما در اندک مواردی از عبارات نامأنوس رنج میبرد. به عنوان نمونه در صفحه 195میخوانیم: جیرجیرکی ناشناس زیر یک بوته یا میان درز دیوار، موسیقی تنهایی خویش را مینواخت. اینجا صفت ناشناس برای جیرجیرک کاربرد ندارد یا در صفحه 218 چنین آمده است: باران با صدای برگ درختان میبارید...
این جمله هم گنگ و نامفهوم است. اگر بخواهم به این موضوع منصفانه نگاه کنم باید بگویم تعداد جملات اثرگذار و قوی این رمان به مراتب بیشتر از عبارات نامفهوم بود.
نمیتوان از پس از بیست سال گفت و از عاشقی مسلم و راحیل چیزی نگفت. حضور این ماجرا در کل داستان هر چند لطیف اما قدرتمند است و به نویسنده کمک کرده با این تمهید هم برخی مواد لازم برای پیشبرد داستان را در اختیار داشته باشد و هم به خواننده این فرصت را بدهد که وجوه عاطفی یک زندگی و رابطه را در دل یک داستان تاریخی تجربه کند. چهبسا فقدان این رابطه یا پرداخت کمرنگتر از این باعث میشد ما فقط یک داستان تاریخی بدون روابط انسانی اینچنینی را شاهد باشیم.
پس از بیست سال به خوبی و کاملاً دقیق نشان میدهد که انحراف از حق با زاویهای میلیمتری آغاز میشود، مانند آنچه در سقیفه اتفاق افتاد و با گذشت زمان زاویه بیشتر میشود؛ چنانکه در جمل و صفین اتفاق افتاد و با گذشت زمان حقیقت چنان قلب میشود که 50 سال پس از رحلت آخرین فرستاده خداوند، فرزندش را در بیابانی بیآب و علف برای رضای خدا ذبح میکنند، چنانکه در کربلا اتفاق افتاد. سکوت علی؟ع؟ و فتنه جمل و صفین و نهروان و جگر پارهپاره حسنبنعلی؟ع؟ و سر بریده حسینبنعلی؟ع؟ نتیجه و میوه سقیفه بود و شد آنچه نباید.
بعد از این هرگاه بخواهم از مکر معاویه و از جهل مردم بگویم، بخواهم از شخصیت ملموس و زمینی علیبنابیطالب بگویم و از عمق تنهایی مردی که از عصر و زمانهاش بزرگتر بود؛ از پس بیست سال خواهم گفت. آدمها میروند و زیر خراوارها خاک و گذر زمان دفن میشوند اما تردیدها، ترسها، و دوراهیها همیشه زندهاند و در همیشه زندگی ما جریان دارند. پس از بیست سال را بخوانید و از حجمش نترسید. به خودتان فرصت همراهی با بخشی مهم از تاریخ اسلام را بدهید تا مشاهده کنید که معاویه و عمروعاص و هشام، ابوذر عمار و مالک درگذشتند اما نگاه و مسلکشان در تاریخ باقی مانده است و چون موجهای قوی اعصار را درنوردیده و به ما رسیده است؛ موجهایی که در هر عصر با هم برخورد میکنند و میجنگند تا موعد موعود برسد.
*مصرعی از مرتضی امیریاسفندقه